به گزارش خبرنگار مهر در ارومیه، واقعه مسجد اعظم ارومیه در دوم بهمن سال 57 نه تنها یک درگیری خیابانی چند ساعته که نقطه عطفی است در تاریخ ایران که اگر به دقت موشکافی و تحلیل و بررسی شود معلوم می شود که سهم به سزایی در بیداری و تسریع روند به سرانجام رسیدن انقلاب اسلامی داشته است.
ارومیه شهری بود که نخستین بار جرقه نهضت و قیام مسلحانه بر علیه رژیم پهلوی را به رهبری حجت الاسلام غلامرضا حسنی امام جمعه ارومیه زد ولی متاسفانه تاکنون در این خصوص کم سخن به میان رفته و یا بهتر بیان شود گرد غفلت و فراموشی این حادثه مهم و تاثیرگذار انقلاب اسلامی می رود که از خاطره ها بزداید.
تاریخ کشور به خصوص انقلاب اسلامی گواه بسیاری بر دلیرمردی و ایستادگی و گذشت و پایداری ملت شهید پرور آذربایجان غربی به خصوص ارومیه را در دل دارد، نقشی که مردم این دیار در روزهای مبارزه علیه رژی ستم شاهی و به بار نشاندن درخت تنومند انقلاب اسلامی برعهده دارد شاید به کرات بیان نشده اما هیچ گاه از حافظه تاریخی کشور زوده نخواهد شد.
حماسه باشکوه این مردم در دوم بهمن 57، تقدیم 12 هزار شهید در هشت سال دفاع مقدس، حراست و صیانت از مرزهای ایران اسلامی چه در سالهای دور و چه در حال حاضر نشان می دهد این خطه دین خود را به خوبی به انقلاب، امام راحل، رهبر عظیم الشان و ایران اسلامی ادا کرده است و وقت آن است که زنگار غفلت از این حماسه آفرینی ها از چهره پرصلابت آن زوده شود.
روایت یک واقعه تاریخی به دلیل عدم وجود اسناد و مدارک آن گاهی شاید سخت به نظر آید اما سرمدار و رهبر حرکت و نهضت تاریخی مردم ارومیه در دوم بهمن سال 57 در حال حاضر در قید حیات بوده و می تواند تمام آن را جزبه جز بازخوانی کند.
دوم بهمن 1357 یک روز تاریخی برای مردم ارومیه و همه ایران بود روزیکه خالق اصلی حماسه اش سالها پیش در کتاب خاطراتی که از او تالیف کرده از زبانش بیان کرده. حماسه دوم بهمن ارومیه را از زبان حجت الاسلام غلامرضا حسنی و از کتاب خاطراتش که گردآوری شده توسط عبدالرحیم اباذری است بازخوانی کنیم:
روایت و بازخوانی حماسه دوم بهمن سال 57 در ارومیه
نماینده ولی فقیه در آذربایجان غربی و امام جمعه ارومیه رهبر نهضت دوم بهمن سال 57 در گوشه هایی از خاطرات اش می گوید: بعد از ظهر همان روز به شهر ارومیه بازگشتیم و برخی دوستان گفتند شما باید در جایی مخفی بشوید، گفتم نخیر، دیگر وقت این حرف و حدیث ها گذشته است، عقب نشینی و فرار دیشب کافی می باشد، ما باید از امروز جنگ مسلحانه را آغاز کرده و از نیروهای خود دعوت به عمل آوریم در مسجد اعظم اجتماع کنند و هرکس از مردم که اسلحه دارد به اینجا بیاورید و به ما ملحق شود،ما باید مسجد و اطراف آن را سنگربندی نماییم و به این ترتیب در برابر کماندوهای تا بن دندان مسلح شاه مقاومت نشان بدهیم.
در عرض چند ساعت تمام پیشنهادهای من تحقق یافت. اقشار مختلف مردم بسیج شدند، با وانت بار و خودروهای شخصی، شن و ماسه و گونی و آجر آوردند، پشت بام و اطراف مسجد را با گونی های پر از شن سنگربندی کردیم. در خیابانهای اطراف که منتهی به مسجد می شدند درختان و چوبهای بزرگ و سنگینی ریختیم تا به خیال خودمان مانع از حرکت و پیشروی تانکها به سوی مسجد شویم و راهها را به روی نیروهای مسلح شاه ببندیم.
وی ادامه می دهد: روبه روی مسجد هتل چهار- پنج طبقه ای قرار داشت. صاحب آن مردی ثروتمند از اهالی تبریز بود که آدم بدی نبود، نمازخوان،ظاهرالصلاح و مقلد آیت الله شریعتمداری هم بود.از او خواستم پشت بام هتل را در اختیار ما قرار دهد تا ما آنجا را هم سنگربندی کنیم، چون موقعیت بسیار مناسبی داشت. او ترسید و اجازه نداد. البته آنوقت جای ترس هم بود،نباید وی را ملامت نمود. حتی پیغام و پیشنهاد پول دادم باز هم نپذیرفت. در سمت دیگر مسجد اعظم بانکی قرار داشت،بچه ها بعد از غروب از پشت بام بالا رفتند و در بالای بام بانک هم یک سنگر با یک تیرانداز مستقر کردند. با اینکه از یک سمت بانک به دو طرف خیابان پهلوی(امام فعلی) و از طرف دیگر آن به خیابان عسگرآبادی،کاملا تسلط داشتیم، ولی موقعیت هتل بهتر از بانک بود، ولی چه می توانستیم بکنیم؟
در بخش دیگری از خاطرات امام جمعه ارومیه آمده است: هرچه امکانات و تجهیزات بود در جهت استحکام پایگاه نظامی مسجد اعظم به کار گرفتیم به تعداد 40-50 نفر افراد مسلح و با حضور انبوه مردم آماده ی نبرد شدیم. ناگهان صدای غرش تانکها از دور به گوش رسید، به دستور من افراد مسلح در پشت سنگرهای خود قرار گرفتند. تانکها درختان و سایر موانع را شکستند و نزدیک محوطه شدند. شش تانک بود با تعداد زیادی نیروهای پیاده نظام ارتش که آنها را اسکورت می کردند.
من در پشت بام کنار گنبد قرار گرفته بودم در حالیکه یک کلاشینکف در دستم بود می خواستم ببینم عکس العمل تانکها چه خواهد شد. در همین فکر بودم که ناگهان تانک اولی که در جلو حرکت می کرد، یک توپ به سمت گنبد شلیک کرد،نمی دانم هدف اصلی همان گنبد بود یا می خواست مرا بزند که بدانجا خورد؟ گلوله توپ درست از یک متری بالای سرم عبور کرد و به گنبد اصابت نمود بعد از آنطرف گنبد خارج شد.
در این میان عده ای با لباس شخصی به عنوان «شاه دوست» در میان آنها ظاهر شدند و شعار «زنده باد شاه و .... » سر دادند. دوستانم از شدت خشم بدنشان می لرزید، اول خیال کردم از ترس اینطور شده اند اما خطاب به من گفتند: حاج آقا چرا دستور تیراندازی نمی دهید. گفتم نیازی به دستور نیست بزنید. سربازها که حرف مرا شنیدند فوری روی تانک و اطراف آنرا خالی کردند. ما تانک را به رگبار بستیم. از پایین چند نفر از دوستان بر روی تانک اولی کوکتل مولوتوف انداختند و تانک بلافاصله آتش گرفت.
لوله ی تانک که قبلا به طرف ما و مسجد بود بی اختیار چرخید و به سمت هتل قرار گرفت. تانک دومی از پشت رسید و ما را به رگبار مسلسل بست. من زمینگیر شدم. طرف راست من پسرم رشید بود و در میان ما فقط او یک تفنگ ژ-3 داشت، بقیه دوستان کلاش داشتند. طرف چپم نیز مرحوم حاج موسی بود. به این ها گفتم هردو به طور همزمان به روی تانک ها آتش بریزند و تیراندازی کنند.
در چند لحظه، اینها انصافا غوغا کردند، طوفان به پا نمودند. خدا رحمت کند حاج موسی آقازاده انسان بسیار شجاع، شریف و در عین حال فرد مطیعی بود . او شیفته و شیدای امام خمینی بود، و چون مرا سرباز امام خمینی می پنداشت ، از این جهت به من نیز علاقه مند شده بود و واقعا خودش را فدا می کرد. او گاهی مسئول تدارکات مردان مسلح می شد. وقتی غذا را می آورد تا سهم آخرین نفر از دوستان را نمی داد،هرگز دست به غذا نمی زد. در امثال این موارد نیز همیشه دوستان را بر خود مقدم می داشت و این خصوصیت برایم بسیار جالب بود.
تانک سومی،چهارمی،پنجمی و ششمی آمدند و بین تقاطع خیابان پهلوی و عسگرآبادی(خیابان امام و بعثت امروزی) قرار گرفتند. ما پنج نفر در بام بودیم. من،رشید،حاج موسی،حاج محمد و یک نفر دیگر که اسمش را فراموش کرده ام. چند نفر دیگر هم در بام بانک بودند. بقیه مسلحین به همراه مردم از زمین و اطراف تانک ها را محاصره کردند و مرتب به طرفشان تیراندازی نمودند، بطوریکه زمینگیر شدند و مجبور به عقب نشینی گردیدند. البته اگر می خواستند بمانند و با ما بجنگند می توانستند چون آن ها امکانات و نیروی زیادی داشتند، ولی در اثر مقاومت شجاعانه ما و مردم، خداوند متعال رعب و وحشتی به دلشان انداخت و آن ها پا به فرار گذاشتند و به لشگر و پادگان ارومیه بازگشتند.
در این حماسه تاریخی دو نفر از مردم شهید و چندین نفر زخمی شدند. تعداد زیادی هم از سربازان و درجه داران رژیم کشته و زخمی گردیدند و یک تفنگ ژ-3 هم به غنیمت ما درآمد. با این تفنگ ما دارای دو اسلحه ژ-3 شدیم.
مردم برای اولین بار با چشم خود شکست و فرار تانک ها را دیدند، شور و غوغای عجیبی در شهر پیچید و واقعا مردم باورشان شد که می توانند با امکانات کم در برابر یک رژیم جهنمی و تا دندان مسلح بایستند. هرلحظه بر حضور و ازدحام حماسی مردم بیشتر می شد.
بعداز ظهر همان روز مراسم تشییع دو شهید عزیز برگزار می شد. قبلا به افراد مسلح گفتم در مراسم تشییع، به صورت نامرئی حاضر شوند و گوش به فرمان باشند تا اگر نیازی شد، اسلحه ها را بیرون بیاورند. پیکر شهدای انقلاب ارومیه را به سمت قبرستان باغ رضوان و در آنجا دفن کردیم. فرد دیگری هم از برادران مسیحی ما در همان ایام به درجه رفیع شهادت رسیده بود. به طور دقیق یادم نیست که همان روز یا چند روز بعد از این واقعه بود. بالاخره این شهید را هم چون می گفتند تازه مسلمان شده بود،آوردیم و در کنار این دو شهید دفن نمودیم. در واقع این سه شهید بزرگ،جزو اولین شهدای انقلاب اسلامی ارومیه به شمار می آیند. اعلی الله مقامهم الشریف.
هنگام دفن شهدا برای حاضران صحبت کردم. ضمن بیان ارزش و اهمیت مقام شهید و شهادت،به ادامه ی راه شهدا که همان ادامه ی انقلاب و ایثار و فداکاری بود،تاکید ورزیدم. در این هنگام مسلحین حاضر در مراسم، سلاح های خود را از زیر لباس هایشان بیرون آوردند و با یک حرکت هماهنگ و حماسی از اظهارات من حمایت نمودند. پس از ختم مراسم دفن،مردم که سراپا شور و احساسات شده بودند در جهت ادامه ی نهضت با شهدا میثاق بستند و با دادن شعارهای انقلابی به سمت خانه های خود بازگشتند.
نظر شما