به گزارش خبرنگار مهر، در ادامه سلسله نشستهای "مختصات جامعهشناسی ایرانی" که به همت جهاد دانشگاهی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار میشود، دکتر مهدی منتظر قائم در روز دوشنبه، 18 بهمن ماه در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران سخنرانی کرد.
منتظر قائم در آغاز سخنان خود با طرح این پرسش که "علم اجتماعی چیست؟" گفت: سادهترین تعریف علوم اجتماعی مجموعه نظریههایی است که معطوف به شناخت حیات اجتماعی و جمعی انسانهاست. اما در واقع پارادوکس علوم اجتماعی نیز از همین جا ناشی میشود که مربوط به پیچیدگی سه مفهوم علم، انسان و اجتماع است.
وی افزود: در علوم اجتماعی رویکردهای مختلفی وجود دارند که در آنها توجه به ماهیت هستیشناختی این سه مفهوم ضرورت دارد تا با تأمل درباره آنها ما راههای رفته غرب را دوباره طی نکنیم و پس از آن ادعا کنیم که نوآوری کردهایم. در نتیجه میتوان با استفاده از این تجارب به بومیسازی علوم اجتماعی پرداخت و چیزهایی نیز به این تجارب افزود. این در حالی است که متأسفانه تاکنون به طور جدی در جامعه ایرانی به این سه مفهوم پرداخته نشده است.
عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران ادامه داد: ما انسان را موجودی فکور، سخنگو و صاحب نطق میدانیم اما برای تعریف انسان مدلهای متافیزیکال متفاوتی وجود دارد که در این میان میتوان به سه پارادایم اصلی یعنی انسان در ادیان، انسان در علوم طبیعی و انسان در عرفان اشاره کرد، هر چند از منظرهای دیگری نیز میتوان به انسان نگریست.
وی با اشاره به اینکه انسان در ادیان مخلوق خداوند و اشرف مخلوقات است، تصریح کرد: انسان در ادیان درگیر و دار خیر و شری درونی است که تا حدی بازتابی از خیر مطلق و شر محدودی است که از آغاز وجود داشته است. انسان مخلوقی است که میان جبر و اختیار سیلان دارد. همچنین در این نگاه انسان اشرف مخلوقات و وارث خدا بر روی زمین است و بنابراین انسان مالک نیابتی هستی از طرف خداوند است.
منتظر قائم سپس به موضوع انسان در علوم طبیعی پرداخت و خاطرنشان کرد: انسان در علوم طبیعی از نسل میمونها و با چندین مرحله تکامل به وجود آمده است و از چهار پا بودن به دو پا بودن تغییر شکل یافته و در نتیجه شکل و ظاهر وی نیز دگرگون شده است. در نتیجه این تغییرات انسان به موجودی با مغز بزرگتر همراه با امکان تفکر، انتزاع و نطق تبدیل شده، زندگی جمعی دارد و تکامل تاریخی یافته است. همچنین نوع انسان انواعی فرعی داشته که نوع حاضر، نوعی بوده که تحت قاعده بقاء اصلح از انواع دیگر پیشی گرفته است.
وی در ادامه به نگاه عرفان به انسان اشاره کرد و گفت: در عرفان، انسان موجودی است که لایههای وجودی متفاوتی دارد و در پایینترین سطح در جهان ماده و مکان و زمان صیرورت پیدا میکند. لایه اثیری، لایه عاطفی، لایه عقلی و در نهایت لایه روحانی یا معنوی از دیگر لایههای انسانی هستند که در عرفان مورد توجه قرار میگیرند. بنابراین در این نوع نگاه، انسان میتواند از جهان ماده تا انتزاعیترین جهانها سیر پیدا کند.
این پژوهشگر علوم اجتماعی یادآور شد: لایه جسمانی انسان مخلوق پدر و مادری است که در بستر زمان و مکان صیرورت دارد اما لایههای بالاتر ازلی و ابدیاند و بنابراین این لایههای عمیقتر که اتفاقاً ذات انسان در آنها قرار دارد از ازل بوده و تا ابد هم خواهند بود. به بیان دیگر ماده وجود قائم به ذاتی ندارد و آنچه این عدم را هست میکند وابستگی آن به ذات خداوند است.
منتظر قائم در ادمه با طرح این پرسش که "علم چیست؟" سخنانش را پی گرفت و گفت: علم را آگاهی، شناخت و معرفت عنوان میکنند اما میتوان گفت که علم تصور ذهنی از چیزی است که توسط کسی به وجود آمده است که بنا بر یک نظر هر چه به ما به ازای بیرونی خود نزدیکتر باشد، به علم نزدیکتر است. در مورد علوم طبیعی میتوان گفت که ابژه و سوژه از یکدیگر جدا هستند و بنابراین امکان شناخت سوژه از ابژه میتواند میسر شود هر چند خود این امر هم از سوی برخی گرایشها زیر سؤال رفته است.
وی با بیان این نکته که این موضوع در عرصه اجتماعی محل مناقشه است، افزود: سوژه علوم اجتماعی انسانها هستند و ابژه علوم اجتماعی نیز انسانها و حیات اجتماعی آنهاست. در اینجا مشکلی اساسی وجود دارد چرا که انسان کاملاً به فعلیت نرسیده است و به لحاظ مطالعات تاریخی نیز میتوان گفت که انسان صیرورت و تطور سریعی دارد. بنابراین ابژه علوم اجتماعی همواره در حال صیرورت است و در نتیجه نمیتوان از قطعیت علم حاصل از آن ابژه سخن گفت.
عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران با اشاره به دو رویکرد طبیعتگرایانه و انسانگرایانه، تصریح کرد: در رویکرد طبیعتگرایانه، جامعه انسانی واجد مراتبی از طبیعت دانسته میشود که میتوان به مراتبی از علم نسبت به آن قائل شد اما در رویکرد انسانگرایانه به جای علل، دلایل جستجو میشوند و به جای تبیین، تفسیر اهمیت پیدا میکند.
وی ضمن بیان این نکته که این دو رویکرد هنوز نتوانستهاند به طور کامل جواب یکدیگر را بدهند، خاطرنشان کرد: انسان به عنوان سوژه و انسان به عنوان ابژه هر یک مشکلاتی را ایجاد میکنند چرا که انسان در نسبیت سر میکند و در نتیجه با تصوری قراردادی و مقطعی و لاجرم غیر منطبق با کل، محکوم به دستیابی به آگاهی نسبی است که این پارادوکس، همان چیزی است که علوم اجتماعی همواره با آن درگیر بوده است.
منتظر قائم سپس این پرسش را طرح کرد که "اجتماع یا زندگی جمعی چیست؟" و گفت: پاسخ به این سؤال مهم است که آیا ما باید جامعه را کارکردی تعریف کنیم یا ساختاری؟ و آیا باید اصالت را به اجتماع بدهیم یا به افراد؟ باید توجه داشت که هر چند جامعه از افراد تشکیل شده اما چیزی بیشتر از این افراد است. همچنین این نکته مهم است که ما در پارادایمهای دینی و تاریخی، چیزی به نام جامعه (Society) نداشتهایم بلکه همواره با Community مواجه بودهایم. به بیان دیگر میتوان گفت که مفهوم جامعه مفهومی مقطعی در تاریخ است که در عصر دولت – ملتها به وجود آمده است.
وی با تأکید بر اینکه مفهوم زندگی جمعی انسانها الزاماً به معنای Society نیست، تصریح کرد: در واقع ما در علوم اجتماعی با توجه به فرمی خاص از حیات تاریخی انسانها، علمی را بنا نهادهایم که ممکن است در آینده از بین بروند. همچنین از آنجایی که انسان همواره در حال صیرورت است، برای شناخت قطعی انسان ما علاوه بر شناخت گذشته تا حال، باید بتوانیم آینده را نیز در کار خود وارد کنیم چرا که بسیاری از مسایل انسان معطوف به آینده است و در نتیجه در اینجا تاریخ فقط تاریخ گذشته نیست بلکه تاریخ حال تا آینده نیز باید مدنظر قرار بگیرد.
این استاد دانشگاه خاطرنشان کرد: علوم اجتماعی با توجه به این نکاتی که ذکر شد، امری پارادوکسیکال و متناقضنماست و راهحلهای آن ممکن است با روشهای متعارف همخوان نباشد. علم باید از یک مُدرَک کل برآید تا به علمی کلی و مطلق منتهی شود اما انسان هنوز به صورت امری کلی محقق نشده است. کل در ماوراء زمان و مکان است و ما در درون آن، به کل هستی مینگریم. بنابراین اگر ما بخواهیم از منابع جزئی به علم کل برسیم آنگاه با پارادوکس مواجه خواهیم شد اما اگر بخواهیم از منابع کل مثل وحی به علم کل برسیم، شاید بتوان به نتایجی دست یافت. غرب این راه را طی کرده است و علم آنها از منابع کل آغاز شده است اما ما زمانی با علم آنها مواجه شدیم که به ماتریالیسم انجامیده بود.
منتظر قائم در ادامه با اشاره به مؤلفههای گوناگونی که سبب شکلگیری علم میشوند، گفت: علم مبانی متافیزیکال دارد که شامل مفهوم جامعه، علم، زندگی و انسان است. از دل این مبانی متافیزیکال، پرسشها بر میآیند که به فرضیهها تبدیل شده و در تعامل با روششناسی، در میدان عمل به محک آزمایش گذاشته میشوند و برخی مورد پذیرش قرار میگیرند که همان نظریهها خواهند بود. این امور اما در درون نهادهای نگهدارنده علم عمل میکنند که خود این نهادها از دانشگاهها، مؤسسات پژوهشی، نهادهای چاپ و نشر و مانند آن تشکیل شدهاند. محتوای این نهادها هم تا حد زیادی متأثر از ارزشها و هنجارها هستند که گفتمانهای بوروکراتیک، سیاسی و اقتصادی در آنها دخیلند.
وی افزود: خود سوژه مولد علم یعنی عالِم نیز ممکن است دچار کژفهمی یا مشکلاتی باشد و بنابراین چه بسا حقایقی را نبیند و پیشفرضهایی را غلط بفهمد. همچنین باید توجه داشت که ابژه فردی و جمعی مورد شناسایی نیز مؤلفهای مهم در علم است که باید آن را مدنظر قرار داد چرا که این ابژه مدام در حال تغییر است.
عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران با تأکید بر این نکته که هیچ علمی کلی نبوده و نخواهد بود و هیچ علم جزئی نیز به طور مطلق وجود ندارد، یادآور شد: از نظر من بومیسازی علوم ممکن است و باید به آن پرداخت چرا که مؤلفههایی که در علم مؤثرند اساساً بومیاند اما در واقع آنچه علم را علم میکند روششناسی آن است. روششناسی یعنی کانال یا مسیری معرفتی که افراد با بنیانهای متافیزیک متفاوت و مسایل مختلف از مسیر آن میگذرند. بنابراین اگر ما بتوانیم این روش را مشخص کنیم آنگاه میتوانیم امیدوار باشیم که این مسیر به طور طبیعی طی خواهد شد و علم بومی محقق میشود.
این پژوهشگر علوم اجتماعی خاطرنشان کرد: راه رشد علم، دقت کردن و وسواس داشتن نسبت به روششناسی است و نه دقت کردن در مبانی و نهادهای مولد دانش. در حالی که سلطه بوروکراتیک، ایدئولوژیک و اقتصادی دامهایی برای توسعه علم محسوب میشوند. ما برای آنکه به علم برسیم باید مبانی متافیزیکال خود را مشخص کرده باشیم. به عنوان مثال تقریباً هیچ فیلسوفی در غرب نبوده که مطالعات عرفانی نداشته باشد. در حالی که تاکنون به این موضوع توجه اندکی شده یا مورد بیتوجی قرار گرفته است.
منتظر قائم در پایان با تأکید بر اینکه لازم است آزادی بیان و اندیشه وجود داشته باشد تا امکان طرح پرسش فراهم و راه تفکر و مسئلهآموزی هموار گردد، گفت: توجه به مفهوم نظریه و فرضیه و نیز نهادهای مولد علم، نگهدارنده علم و انتقال دهنده آن اهمیت بسیاری دارد. متأسفانه ما این نهادها را به کسانی میسپاریم که صلاحیت این امر را ندارند. بنابراین دانشگاه و استادی که استقلال ندارد و نهاد بوروکراتیک، نسبت به همه شئون زندگی وی حساس است، نمی تواند علم بومی تولید کند.
نظر شما