به گزارش خبرنگار مهر، او سال های اوج شکوفایی انقلاب را با عشق به رهبرش پشت سر می گذارد. با شروع جنگ تحمیلی به جبهه می رود و پس از یک سال مبارزه به اسارت نیروهای بعثی در می آید. سابقه 8 سال اسارت در سخت ترین اردوگاههای عراق، کارنامه مبارزاتی او را وزین تر می کند و بالاخره بار دیگر در شرایطی دیگر به آغوش وطن باز می گردد.
... اگر می خواهید همه زوایای این عاشقی را ببینید تا انتهای این گفتگو با ما همراه شوید...
* خبرگزاری مهر ــ گروه اجتماعی: مایلیم همه چیز را زبان خودتان و از همان ابتدا بشنویم؟
- مهندس سعید اوحدی مدیر عامل شرکت مینو: سال 1354 به امریکا رفتم و در رشته برق دانشگاه ایالتی لانگ ویج در فضایی که بچه های مذهبی با وجود حرکت فراگیر امام ره در غربت خاصی به سر می بردند، مشغول به تحصیل شدم. در آن سال، در دانشگاه تمام حرکت ها توسط کنفدراسیون ساماندهی می شد و در کنار آن انجمن اسلامی با شرایطی محدود قرار داشت.عمده فعالیت ها از جمله تظاهرات علیه رژیم شاه نیز با همکاری مشترک این دو نهاد - انجمن اسلامی و کنفدراسیون- صورت می گرفت.علاوه بر این مسجد کامتون در شهر لس آنجلس نیز در اختیار بچه های مذهبی بود که شنبه شب ها مراسم ختم قرآن، جلسات سخنرانی، برپایی تظاهرات و... هم در آنجا انجام می شد.
سال 56 حرکت قوی تر شد. همان سال انجمن اسلامی از کنفدراسیون جدا شد و انجمن اسلامی دانشجویان مسلمان خارج از کشور تشکیل شد که از بنیانگذاران این حرکت می توان شهید چمران بود. تا قبل از این ما در راهپیمایی ها با نقاب شرکت می کردیم اما در همین سال بود که همه نقاب ها را برداشتند. جالب تر از همه همبستگی سیاهپوستان امریکا و شرکت آنها در راهپیمایی ها با ما بود. آنها حرکت خوبی را با ما شروع کرده بودند.
* و سال 57 یعنی همان نقطه اوج درگیری ها در ایران، در آمریکا برای شما چگونه گذشت؟
ــ در این سال حرکت فراگیر شد. یکی از عظیم ترین راهپیمایی ها در خیابان وست وود شهر لس آنجلس انجام شد. این اولین تظاهرات بود که مدیریت آن را بچه مسلمان ها به عهده داشتند. جمعیت زیادی از سیاهپوستها و خود امریکایی ها در آن شرکت کردند و با ما هم صدا شدند. ما حرکت کردیم تا بورلی هیلز که قصر شاه هم در آن بود. در پارک بورلی هیلز مطابق تمام راهپیمایی ها که مراسم سخنرانی و صدور بیانیه داشتیم دکتر نور محمد که دکترای اسلام شناسی داشتند و یکی از سیاهپوستان مسلمان شده امریکایی هستند گفتند: حرکت انقلابی امام خمینی نه تنها امروز در دنیا به مردم ایران شخصیت داد؛بلکه جامعه مظلوم و سیاهپوست هم از این حرکت تولد دوباره ای یافته است. امروز اگر بخواهیم این جمله را در قالب مسائل روز دنیا ببریم می شود این طور می شود تحلیل کرد که این همان بیداری است که دارد در مصر و تونس اتفاق می افتد. این جمله امروز معنا پیدا کرده، ملت مسلمان امروز حرفی برای گفتن دارند.
* یکی از بهترین خاطرات شما؟
ــ من در دبیرستان هشترودی تهران درس خواندم. به دلیل نزدیکی این دبیرستان با دانشگاه تهران تیپ بچه ها خاص بود. اکثرا ریشه سیاسی داشتند. در بیشتر راهپیمایی هایی که از دانشگاه تهران آغاز می شد،بچه های دبیرستان هشترودی هم با دانشجویان هم صدا می شدند. شهید مهدی رجب بیگی که در تسخیر لانه جاسوسی نقش عمده ای داشت از دوستان من بود. لانه جاسوسی امریکا که تسخیر شد من رابط مستقیم مهدی و جامعه سیاهپوستان امریکا بودم و روشنگری می کردیم.
* و مسافر اولین پرواز انقلاب چگونه وارد ایران شد؟
ــ با پیروزی انقلاب برای آمدن به ایران دل توی دل بچه ها نبود. بالاخره روز سوم یا چهارم اسفند من و 110 نفر از دانشجویان با اولین پرواز ایران ایر که توقفی هم در یونان داشت به ایران آمدیم. همه چیز یک مرتبه انجام شد و ما همه بدون اطلاع خانواده هایمان آمدیم. بنابراین هیچ استقبال کننده ای در فرودگاه مهرآباد منتظر ما نبود. محیط آن محیطی نبود که ما سال 54 آن را ترک کرده بودیم. فرودگاه سنگربندی شده بود و از رادیوی صبحگاهی ایران سرود معروف "الله الله "در حال پخش بود.هیچکس دنبال بارش نبود. غلتک های حمل بار دور خود می چرخیدند و بدون استثنا همه دختر و پسر نشسته بودیم و از فرط شادی گریه می کردیم. من همیشه این لحظه ورود را با خاطره روزی که بعد ازهشت سال از اسارت برگشتم مقایسه می کنم. یک دگرگونی بنیادی در هر دوی این موقعیتها وجود دارد.
*فضا را چگونه دیدید؟
ــ انگار آمده بودیم به یک مدینه فاضله؛ چیزی که با قبل از آن قابل مقایسه نبود. همان باورهایی که ما یک عمر دنبالش بودیم. تبلور آرمانهای دینی و مذهبی،روحیه همدلی و وحدت، انگیره دفاع از ارزش ها،یک انسجام ملی برای آبادانی کشور، حرکت به سمت رشد و توسعه و در کل یک فضای یکپارچه ملکوتی که هرگز مشابه آن را ندیده بودیم.
* پس تکلیف تحصیل در آمریکا چه شد؟ ــ دیگر برای ادامه تحصیل به آنجا نرفتید؟
- بعد از مدتی به اجبار خانواده به امریکا برگشتم اما به جهت تضاد درونی و کشش و جاذبه ای که آن فضای عرفانی در من ایجاد کرده بود همزمان با شروع جنگ مثل کسی که دنبال فرصتی برای ادای دین می گردد به ایران آمدم و به طور داوطلب بعد از ثبت نام در بسیج عازم جبهه شدم...
* ... و بعد از آن هم جنگیدن تا مرز اسارت؟
- حدود یک سال و نیم بعد از این که در جبهه بودم( سال 61) در عملیات والفجر مقدماتی قسمت من اسارت شد.
* چند سال در اسارت بودید؟
- 8 سال!
* 8 سال در بند بودن را برای من و امثال من که تحمل 8 ساعتش را نداریم و حتی شنیدنش هم برایمان ساده نیست چطور معنا می کنید؟
- اسارت به اعتقاد من یک زندگی بود ، پیچیده در انواع محدودیت ها و محرومیت ها! در قرن 20 که جامعه حقوق بشر دم از آزادی و حقوق انسان ها می زد جلوی چشم همه کوچکترین و کمترین حقوق اسرا نا دیده گرفته می شد. اسرایی که به واسطه روحیه ایثارگری معدل سنی اشان به 16 سال می رسید. 16 سالگی یعنی سن شکوفایی، سن رشد، سن آموزش و پرورش!آن وقت در چنین فضایی کمترین خواسته طبیعی آنها مثل خواندن و نوشتن با بن بست رو برو می شد؛آن هم در کشوری که ادعای دینداری می کرد و یا جیره غذایی آنها از چهار قاشق برنج تجاوز نمی کرد.اکثر اسرا به علت سوء تغذیه دچار اختلالات گوارشی، بیماریهای پوستی و قارچی می شدند و خلاصه انواع محرومیت هایی که اسارت را به یک سیاهچال و یک باتلاق تبدیل کرده بود .
* اگر مایلید برگردیم به حال، در حال حاضر چه می کنید؟
ــ سابق یعنی یک سال و نیم پیش، من در جایگاه یکی از مدیران ارشد سازمان ایرانگردی و جهانگردی بودم.الان و در حال حاضر در "شرکت مینو "به عنوان مدیر عامل مشغول به انجام وظیفه هستم.
...........................
گفتگو از سیده افسانه مهربانیان
نظر شما