متفکر پیشرو در هر قلمرویی ، فردی است که با یکنوع وقوف، تسلط، احاطه و اشراف به سنتهای پیشین فکری در حوزه کار خودش که دارد آنها را پایه و مبنا برای بازکردن افقهای جدید و طرح مسائل نوینی قرار میدهد. در مرحله بعد پاسخگویی به این مسائل جدید که خودش میتواند افقهای جدیدی را برای دیگران و هم خودش در مراحل بعد باز کند. همچنانچه سنتهای پیشین فکری را دارد آنها را تکرار نمیکند. به عبارت دیگر او یک اندیشمندی است که آراء و اندیشههای پیشین را تألیف میکند و یک صورت تألیفی جدیدی به آنها میدهد. فراتر از التقاط، یک نظام فکری جدیدی با یک صورت تألیفی نوینی ارائه میکند.
بزرگان علم و ادب و اندیشه ویژگیهایی داشتند که موجب تمایز آنها با دیگر افراد جامعه شد و باعث شد دیگر کسانی و متفکرانی نتوانند از قبیل آنها خلق شوند و یا از آنها جلو بزنند. یکی اینکه به کار خودشان ایمان داشتند دوم اینکه اینان پشتکار زیادی داشتند ودر کارهایشان با آن ایمانی که داشتند پیش میرفتند. سوم اینکه اینان هیچ وقت ناامید نمیشدند آزمایشها و کارهای زیادی میکردند و با صبر و حوصله کار میکردند.
راه تشخیص متفکر پیشرو از فردی که صرفاً مقلد و تکرار گر صحبتهای پیشین است یا صرفاً با جعل یک اصطلاحاتی توخالی و با هیاهو ادعای تفکر جدید را دارد از طریق تست تاریخی میسر میشود و به مرور وقتی یک سخن جدید گفته میشود یا یک نظام جدید ارائه میشود یا یک رأی و دیدگاه نوینی از سوی متفکر ارائه میشود در بادی نظر مخالفتهایی برمیانگیزد ولی این تاریخ اندیشه و حلقه متخصصین در آن حوزه هستند که مشخص میکنند که آن تفکر آیا تفکر اصیل و پایداری است یا یک آراء زودگذر و یک تفکر غیر اصیلی است.
متفکر پیشرو کسی است که فهم تازهای داشته باشد یعنی خلاقیت داشته باشد. اینکه آرای دیگران را تکرار بکنیم یا به نحو جالبی آنها را تدوین کنیم این البته کار خوبی است اما اینکه چیزی بر آنچه که گذشتگان گفتند بیفزاییم این ارزش اندیشمند و دانشمند پیشگام را نشان میدهد.
متفکر پیشرو مرزها و افقهای جدیدی را در مینوردد. باز کردن افقهای جدید به معنای عبور و گذر از یکسری مرزهای قبلی است و این مسئله خود به خود در حوزه آکادمیک از ناحیه دانشمندان و نظریه پردازانی که اعتقاد و باور و تسلطی به آراء پیشین دارند مقاومت ایجاد میکند. ولی واقعیت این است که در حوزه اندیشه علی القاعده راه درست گفتگو یک چیز بدیهی است و آن گفتگو و نقادی البته در مرحله نقد است.
بهر حال ابزار مقابله و احساس خطر درباب یک اندیشه هم از سنخ همان اندیشه است یعنی چه در دفاع و چه در حمله آراء و اندیشهها خود به خود از همان سنخ آراء و اندیشه باید باشد.این مسئله برای متفکر پیشرو یک نعمت و معیاری برای تشخیص سره ازناسره در اندیشههایش است زیرا هرکس به یک جاده ناپیموده پا میگذارد که خطا و لغزش و افراط و تفریط هم دامنگیرش میشود. لذا از هردوجهت چه از جهت آن سنتهای پیشینی که با یک تفکر جدیدی روبرو میشوند و چه از نظر خود آن نظریه پرداز، فضا اگر فضای نقادی و گفتگوی منطقی باشد مفید است. برای مدافعان نظریات پیشین این گفتگو باعث اصلاح، تجدید نظر یا پویا کردن اندیشه پیشین میشود و برای متفکر پیشرو باعث اصلاح اندیشه او و توجه به نکات کاستی و ضعف نظریاتش میشود.
اساساً متفکران پیشرو متفکرانی هستند که از درک عمیق هستی شناسانه برخوردارند و در گستره معرفت سازیهای هدفمند خود چارچوبی برای ادراک بهتر یافتهها و تحلیل بهتر نتایج به دست میدهند. اگر ارسطو و افلاطون و یا کانت در صحنه تفکر بشری باقی میمانند یا فیلسوفانی دیگر از این منظر جایگاه ویژهای پیدا میکنند از آن جهت است که بنیادهای آنتولوژیک، اپیستمولوژیک و تئوریک یا چارچوبهای عملیاتی بیان شده از سوی آنها میتواند تا حدود زیادی جوابگوی نیازهای واقعی و خواستههای حقیقی جوامع هدف آنها باشد. بگونهای که بتواند نوعی چشم انداز روشن در مقابل دیدگاه آنها فراهم آورد که این چشم انداز روشن متکی برچارچوبهای نظری و مدلهای کاربردی برای فهم آن چیزی است که مورد فهم آن جوامع است.
در این مسیر این شاخصهها را باید مد نظر قرارداد. اول اینکه هراندیشمند پیشرویی باید خود از درک عمیق برخوردارباشد. دوم از ادبیات یا فرهنگ لغات عمیق برای انتقال آن درک عمیق برخوردار باشد. سوم اینکه بتواند این درک عمیق را درمسیر پاسخگویی به پرسشهای اساسی بشریت قرار دهد . لذا باید این نکته را در نظر داشته باشیم که نوعی آیندهاندیشی در پرتو نظریات و مدل سازیهای نظری در جلوی دیدگان آنهاست تا بتوانند گسترهای پرعمق و پر ژرف از فهم و ادراک بوجود آورند. از طرفی دیگر باید تصویر سازنده از حیات آینده بشریت در مقابل دیدگان آنها ترسیم بکنند که این تصویر قابل درک و تصویرپردازی ذهنی برای دستیابی به واقعیات عینی پس از مشاهدات علمی از سوی جامعه هدف باشد.
بزرگان علم و ادب و اندیشه ویژگیهایی داشتند که موجب تمایز آنها با دیگر افراد جامعه شد و باعث شد دیگر کسانی و متفکرانی نتوانند از قبیل آنها خلق شوند و یا از آنها جلو بزنند. یکی اینکه به کار خودشان ایمان داشتند دوم اینکه اینان پشتکار زیادی داشتند ودر کارهایشان با آن ایمانی که داشتند پیش میرفتند. سوم اینکه اینان هیچ وقت ناامید نمیشدند آزمایشها و کارهای زیادی میکردند و با صبر و حوصله کار میکردند.
راه تشخیص متفکر پیشرو از فردی که صرفاً مقلد و تکرار گر صحبتهای پیشین است یا صرفاً با جعل یک اصطلاحاتی توخالی و با هیاهو ادعای تفکر جدید را دارد از طریق تست تاریخی میسر میشود و به مرور وقتی یک سخن جدید گفته میشود یا یک نظام جدید ارائه میشود یا یک رأی و دیدگاه نوینی از سوی متفکر ارائه میشود در بادی نظر مخالفتهایی برمیانگیزد ولی این تاریخ اندیشه و حلقه متخصصین در آن حوزه هستند که مشخص میکنند که آن تفکر آیا تفکر اصیل و پایداری است یا یک آراء زودگذر و یک تفکر غیر اصیلی است.
متفکر پیشرو کسی است که فهم تازهای داشته باشد یعنی خلاقیت داشته باشد. اینکه آرای دیگران را تکرار بکنیم یا به نحو جالبی آنها را تدوین کنیم این البته کار خوبی است اما اینکه چیزی بر آنچه که گذشتگان گفتند بیفزاییم این ارزش اندیشمند و دانشمند پیشگام را نشان میدهد.
متفکر پیشرو مرزها و افقهای جدیدی را در مینوردد. باز کردن افقهای جدید به معنای عبور و گذر از یکسری مرزهای قبلی است و این مسئله خود به خود در حوزه آکادمیک از ناحیه دانشمندان و نظریه پردازانی که اعتقاد و باور و تسلطی به آراء پیشین دارند مقاومت ایجاد میکند. ولی واقعیت این است که در حوزه اندیشه علی القاعده راه درست گفتگو یک چیز بدیهی است و آن گفتگو و نقادی البته در مرحله نقد است.
بهر حال ابزار مقابله و احساس خطر درباب یک اندیشه هم از سنخ همان اندیشه است یعنی چه در دفاع و چه در حمله آراء و اندیشهها خود به خود از همان سنخ آراء و اندیشه باید باشد.این مسئله برای متفکر پیشرو یک نعمت و معیاری برای تشخیص سره ازناسره در اندیشههایش است زیرا هرکس به یک جاده ناپیموده پا میگذارد که خطا و لغزش و افراط و تفریط هم دامنگیرش میشود. لذا از هردوجهت چه از جهت آن سنتهای پیشینی که با یک تفکر جدیدی روبرو میشوند و چه از نظر خود آن نظریه پرداز، فضا اگر فضای نقادی و گفتگوی منطقی باشد مفید است. برای مدافعان نظریات پیشین این گفتگو باعث اصلاح، تجدید نظر یا پویا کردن اندیشه پیشین میشود و برای متفکر پیشرو باعث اصلاح اندیشه او و توجه به نکات کاستی و ضعف نظریاتش میشود.
اساساً متفکران پیشرو متفکرانی هستند که از درک عمیق هستی شناسانه برخوردارند و در گستره معرفت سازیهای هدفمند خود چارچوبی برای ادراک بهتر یافتهها و تحلیل بهتر نتایج به دست میدهند. اگر ارسطو و افلاطون و یا کانت در صحنه تفکر بشری باقی میمانند یا فیلسوفانی دیگر از این منظر جایگاه ویژهای پیدا میکنند از آن جهت است که بنیادهای آنتولوژیک، اپیستمولوژیک و تئوریک یا چارچوبهای عملیاتی بیان شده از سوی آنها میتواند تا حدود زیادی جوابگوی نیازهای واقعی و خواستههای حقیقی جوامع هدف آنها باشد. بگونهای که بتواند نوعی چشم انداز روشن در مقابل دیدگاه آنها فراهم آورد که این چشم انداز روشن متکی برچارچوبهای نظری و مدلهای کاربردی برای فهم آن چیزی است که مورد فهم آن جوامع است.
در این مسیر این شاخصهها را باید مد نظر قرارداد. اول اینکه هراندیشمند پیشرویی باید خود از درک عمیق برخوردارباشد. دوم از ادبیات یا فرهنگ لغات عمیق برای انتقال آن درک عمیق برخوردار باشد. سوم اینکه بتواند این درک عمیق را درمسیر پاسخگویی به پرسشهای اساسی بشریت قرار دهد . لذا باید این نکته را در نظر داشته باشیم که نوعی آیندهاندیشی در پرتو نظریات و مدل سازیهای نظری در جلوی دیدگان آنهاست تا بتوانند گسترهای پرعمق و پر ژرف از فهم و ادراک بوجود آورند. از طرفی دیگر باید تصویر سازنده از حیات آینده بشریت در مقابل دیدگان آنها ترسیم بکنند که این تصویر قابل درک و تصویرپردازی ذهنی برای دستیابی به واقعیات عینی پس از مشاهدات علمی از سوی جامعه هدف باشد.
شاید در صدسال اخیر شاهد ظهور فیلسوفانی در حد و اندازههای افرادی مانند ارسطو و افلاطون و بزرگان کلاسیک دیگر چه بسا نبودیم ولی در عین حال اندیشمندان زیادی بودند که حوزههای فلسفی را در گرایشهای مختلف آن بسط دادند. البته کم وبیش هم شاهد ظهور فیلسوفان بزرگی هم هستیم. ما الان نمیتوانیم در این باره نظر بدهیم باید تست تاریخی انجام بشود و دهها سال که گذشت به این دوره نگاه شود و ببینند که متفکر پیشرو چه کسی بوده است. بسیاری از اندیشمندان پیشرو هم در زمان خودشان ناشناخته باقی مانده بودند برای مثال ملاصدرا بعداز نزدیک به 300 سال بعد به شأن والای فلسفی او پی بردند.
ما فیلسوفان جامعی که نظام فلسفی جامع الشرایط و متقنی که بتواند پاسخگوی هر سؤالی برای مثال در حوزه زیبایی شناسی یا هستی شناسی یا جهان شناسی باشد دیگر نداریم. اینهم بخاطر تخصصی شدن علوم است یعنی حوزه کار فیلسوفان از متافیزیک و هستی شناسی معطوف به شاخههای دیگری شده است. اگر این تفاوتها را لحاظ کنیم شاید قضاوتمان هم در این باره جور دیگری بشود. بله اگر بدنبال اندیشمندان جامعی باشیم این متفکران در زمان ما ظهور نکردهاند زیرا سنت جدیدی شکل گرفته و آن شاخههای دیگر علوم برای مثال در فلسفه، فلسفه علم، فلسفه اخلاق، فلسفه دین و اینها دارند بسط پیدا میکنند.
بنابراین اگر ما بگوییم چون فیلسوفان جامعی مانند آن مؤسسان ظهور نکردهاند پس علوم رو به افول گذاشتهاند این یک داوری عجولانه است بلکه با تخصصی شدن علوم فضا برای آن اندیشمندان جامع الاطراف و دانشمندانی که بقول امروزیها بین رشتهای کاربکنند بویژه در اندیشمندان انگلوساکسون تنگ شده است. اگر چه در اندیشه فرانسه و آلمان کانتی منتالها و غرب اروپا این مسله کمتر مشهود است.
به نظر میرسد شرایط زندگی این متفکران انگیزههایی برای کار آنها فراهم میآورده شرایط اجتماعی و سیاسی که آنها در آن بسر میبردهاند. حیات سیاسی آنان، اینها را در یک تنگنا قرار میداده که برطرف کردن این تنگناها انگیزهای برای خلق آثارشان و تأملات آنها و به جلو رفتنشان بوده است. یا اینکه شرایط اجتماعی و سیاسی آنان خیلی دوره شکوفایی بوده و باعث شکوفایی ذهن و اندیشه آنان شده است. یکی دیگر از انگیزههایشان این بوده که توسط کسانی حالا چه حکام زمانه و یا مسئولان کشوری حمایت و تشویق میشدند برای مثال ابن سینا در دربار از مقام و اهمیت خاصی برخورداربود و کتابخانهای که کسان دیگری از آن بهرهمند نبود در اختیارش بود.
درجوامع دیگر هم به علم این پیشروان نیاز داشتند و منابع کافی در اختیار آنها گذاشته میشد. زندگی فردی آنها هم قابل تأمل است به جهت اینکه شادکامیها و ناکامیهای آنان در زندگی تأثیر بسزایی در خلق آثارشان داشته است و انگیزه و محرکی برای آن بوده است. دیگر اینکه درکنار هر مرد موفقی یک زن بزرگی وجود دارد که این مردان بزرگ را پرورش دادهاند.
متفکران پیشرو هرکدامشان به علت پیشرو بودن از گستره واژگانی بسیار پرپهنا برخوردار هستند. درک عمیق ازواژگان ساخته و پرداخته شده آنها کلید رمزهای فهم فلسفه یا نظریات آنان از اهمیت جدی برخوردار است. بیتردید اگر یک فیلسوف یا اندیشمند پیشرویی به سخن میپردازد و اندیشههای خودش را در قالب متون متفاوت به مردم منتقل میکند این اندیشههای پیشرو در جامعه آنروز و در محیط آنروز بخوبی درک نمیشوند، درک آنها مستلزم آن است که جامعه بتواند از مفاهیم کلیدی بکاررفته و بکار گرفته شده توسط آن اندیشمندان درک صحیح و درستی داشته باشند.
براساس این درک صحیح و درست دربافت موقعیتی، که میخواهد آنها را بکار ببرد بتواند استفاده دقیقی از آن مفاهیم براساس فهم خالصانهای که بدست آورده است داشته باشد. افلاطون یا ارسطو یا کانت یا باشلا فرانسوی یا دیگر اندیشمندان مثل دریدا و فوکو و بودریار درحوزه پسامدرنیسم کسانی که در فلسفه، امروز تأثیرگذارند و میتوانیم بعنوان پیشرو از آنان یاد کنیم اولین قدم در فهمشان، فهم واژههای ابداعی آنها در گستره معرفتیاشان است و این فهم دقیق نیازمند آن است که بتوانیم مطالعه گسترده و عمیقی روی آثار و افکار آنها داشته باشیم. ازطرف دیگر بعضی از این اندیشمندان پیشرو در گذشته زمان زندگی کردند و فهم دقیق آنچه که آنان بیان کردهاند مستلزم گذر از آن چیزی است که پیوند افقها توسط گادامر گفته میشود.
ما فیلسوفان جامعی که نظام فلسفی جامع الشرایط و متقنی که بتواند پاسخگوی هر سؤالی برای مثال در حوزه زیبایی شناسی یا هستی شناسی یا جهان شناسی باشد دیگر نداریم. اینهم بخاطر تخصصی شدن علوم است یعنی حوزه کار فیلسوفان از متافیزیک و هستی شناسی معطوف به شاخههای دیگری شده است. اگر این تفاوتها را لحاظ کنیم شاید قضاوتمان هم در این باره جور دیگری بشود. بله اگر بدنبال اندیشمندان جامعی باشیم این متفکران در زمان ما ظهور نکردهاند زیرا سنت جدیدی شکل گرفته و آن شاخههای دیگر علوم برای مثال در فلسفه، فلسفه علم، فلسفه اخلاق، فلسفه دین و اینها دارند بسط پیدا میکنند.
بنابراین اگر ما بگوییم چون فیلسوفان جامعی مانند آن مؤسسان ظهور نکردهاند پس علوم رو به افول گذاشتهاند این یک داوری عجولانه است بلکه با تخصصی شدن علوم فضا برای آن اندیشمندان جامع الاطراف و دانشمندانی که بقول امروزیها بین رشتهای کاربکنند بویژه در اندیشمندان انگلوساکسون تنگ شده است. اگر چه در اندیشه فرانسه و آلمان کانتی منتالها و غرب اروپا این مسله کمتر مشهود است.
به نظر میرسد شرایط زندگی این متفکران انگیزههایی برای کار آنها فراهم میآورده شرایط اجتماعی و سیاسی که آنها در آن بسر میبردهاند. حیات سیاسی آنان، اینها را در یک تنگنا قرار میداده که برطرف کردن این تنگناها انگیزهای برای خلق آثارشان و تأملات آنها و به جلو رفتنشان بوده است. یا اینکه شرایط اجتماعی و سیاسی آنان خیلی دوره شکوفایی بوده و باعث شکوفایی ذهن و اندیشه آنان شده است. یکی دیگر از انگیزههایشان این بوده که توسط کسانی حالا چه حکام زمانه و یا مسئولان کشوری حمایت و تشویق میشدند برای مثال ابن سینا در دربار از مقام و اهمیت خاصی برخورداربود و کتابخانهای که کسان دیگری از آن بهرهمند نبود در اختیارش بود.
درجوامع دیگر هم به علم این پیشروان نیاز داشتند و منابع کافی در اختیار آنها گذاشته میشد. زندگی فردی آنها هم قابل تأمل است به جهت اینکه شادکامیها و ناکامیهای آنان در زندگی تأثیر بسزایی در خلق آثارشان داشته است و انگیزه و محرکی برای آن بوده است. دیگر اینکه درکنار هر مرد موفقی یک زن بزرگی وجود دارد که این مردان بزرگ را پرورش دادهاند.
متفکران پیشرو هرکدامشان به علت پیشرو بودن از گستره واژگانی بسیار پرپهنا برخوردار هستند. درک عمیق ازواژگان ساخته و پرداخته شده آنها کلید رمزهای فهم فلسفه یا نظریات آنان از اهمیت جدی برخوردار است. بیتردید اگر یک فیلسوف یا اندیشمند پیشرویی به سخن میپردازد و اندیشههای خودش را در قالب متون متفاوت به مردم منتقل میکند این اندیشههای پیشرو در جامعه آنروز و در محیط آنروز بخوبی درک نمیشوند، درک آنها مستلزم آن است که جامعه بتواند از مفاهیم کلیدی بکاررفته و بکار گرفته شده توسط آن اندیشمندان درک صحیح و درستی داشته باشند.
براساس این درک صحیح و درست دربافت موقعیتی، که میخواهد آنها را بکار ببرد بتواند استفاده دقیقی از آن مفاهیم براساس فهم خالصانهای که بدست آورده است داشته باشد. افلاطون یا ارسطو یا کانت یا باشلا فرانسوی یا دیگر اندیشمندان مثل دریدا و فوکو و بودریار درحوزه پسامدرنیسم کسانی که در فلسفه، امروز تأثیرگذارند و میتوانیم بعنوان پیشرو از آنان یاد کنیم اولین قدم در فهمشان، فهم واژههای ابداعی آنها در گستره معرفتیاشان است و این فهم دقیق نیازمند آن است که بتوانیم مطالعه گسترده و عمیقی روی آثار و افکار آنها داشته باشیم. ازطرف دیگر بعضی از این اندیشمندان پیشرو در گذشته زمان زندگی کردند و فهم دقیق آنچه که آنان بیان کردهاند مستلزم گذر از آن چیزی است که پیوند افقها توسط گادامر گفته میشود.
به این معنا که آنها در یک افق زمانی خاصی زندگی و سخن گفتهاند و ما در افق زمانی خاص دیگری زندگی و سخنان آنها را مرور میکنیم لذا باید بین این دو افق زمانی پیوندی عمیق ایجاد بکنیم و هر سخنی را بتوانیم در بافت موقعیتی یا محتوای خاص آن بنگریم تا بتوانیم با درک عمیقمان از این نگرش به فهم عمیق دست یابیم و بر اساس فهم عمیق رفتارهای خودمان را براساس نگرش آنها تنظیم بکنیم. از این جهت یکی دیگر از اقداماتی که باید صورت گیرد بافت موقعیتی است که سخن در آن تولید شده و با درک آن بافت موقعیتی درکنار درک مفاهیم کلیدی از زاویه نگرش این اندیشمندان میتوان به نتایج بهتری دست ییافت.
از طرف دیگر اگر یک درک عمیق از حوزه واژگانی بوجود آمد و در کنار فهم قابل قبول از بافت موقعیتی تولید آن نظریه صادر شد باید دید این نظریه بسط داده شده تاچه اندازه میتواند در زمینه و بافت کنونیای که ما در حیات داریم بخوبی احیا شود و انتقال اندیشههای آنها توسط روشنفکران توزیع کننده به طور کل صورت پپذیرد.
امروزه یکی از دردهای ساحت علوم انسانی در ایران این است که بسیاری از نوشتههای موجود و منتشره از حوزه داخلی کشور بدنبال فهم عمیق آنچیزی نیست که توسط اندیشمندان پیشرو گفته شده است بلکه بدنبال آن است که نامی از آنها برده شود و پشت همین نامها سنگر بندی کنند . آنچه که مسلم است وبر آلمانی را نمیتوان از صحنه جامعهشناسی دنیا حذف کرد و مکتب تفهمی او را بدلیلی که به هر ترتیب کسانی که وبر را زیر سؤال میبرند نادیده گرفت یا نمیتوان امروز فوکوی فرانسوی، دریدا یا بودریار را نادیده گرفت و از کنار اندیشههای آنها بگذریم. کلید فهم اندیشههای آنها را باید با عنایت به نقد شخصیتی آنها فقط دربافت موقعیتی که آنها زندگی کردند به سخن بنشینیم .
به عنوان مثال فوکو یکی از بهترین متون را در باب انقلاب اسلامی ایران فراهم آورده است ولی اگر به زندگی او و علت مرگش بخواهیم اشاره کنیم برداشتهای متفاوتی در لایههای سطحی تفکر جامعه ما میشود ونگرشهای غیر عمیق را در باب این فیلسوفان دنبال کرد. در بسیاری جهات نمیخواهیم بگوییم در تمامی جهات برداشتهای متناقضی رادر جامعه ایجاد خواهد کرد . لذا به نظر میرسد که باید یک بازنگری درباب نگرش خود در ارتباط با اندیشههای پیشروانه داشته باشیم. این گفته امام علی که نبینید که چه کسی گفته است ببیند که چی گفته است میتواند در حوزه اندیشه و تفکر الگوی ما باشد. اینکه دانشمندان پیشرو را در یک منطقه جغرافیای خاص محصور نکنیم بلکه آنها را از آن بشریت بدانیم و از افکار و اندیشههای آنان بهره ببریم پیش از آنکه به تقد شخصیت آنها یا پیدا کردن مدارکی برای وابستگی آنها به فلان سیستم امنیتی یا جاسوسی بپردازیم.
به جهت گستردگی شاخههای مختلف علوم، دیگر متفکرانی که شاخص باشند مطرح نیستند یعنی در همه زمینهها آگاهی داشته باشند. چه بسیار دانشمندان جوانی هستند که درشاخه کوچکی کار میکنند و در آن حوزه متخصص هستند ولی زیاد شناخته نمیشوند. بنابراین از کمیت متفکران پیشرو کم نشده است ولی اینکه دیگر آنها آشکار و شاخص نیستند شاید بتوان گفت که شرایط جامعه دیگر نتوانسته است همچنین نابغههایی را خلق بکنند.
به جهت گستردگی شاخههای مختلف علوم، دیگر متفکرانی که شاخص باشند مطرح نیستند یعنی در همه زمینهها آگاهی داشته باشند. چه بسیار دانشمندان جوانی هستند که درشاخه کوچکی کار میکنند و در آن حوزه متخصص هستند ولی زیاد شناخته نمیشوند. بنابراین از کمیت متفکران پیشرو کم نشده است ولی اینکه دیگر آنها آشکار و شاخص نیستند شاید بتوان گفت که شرایط جامعه دیگر نتوانسته است همچنین نابغههایی را خلق بکنند.
از کمیت این متفکران نه تنها کم نشده است بلکه اضافه هم شدهاند و همین زیادشدن این کمیت باعث شده که از درخشندگی این اندیشمندان پیشرو کاسته بشود. در قدیم بدلیل اینکه بهر تقدیر نظام تعلیم و تربیت و نظام آموزش عالی و نظام انتقال افکار و پایایی و پویایی آن محدود بود شکل گرفتن اندیشه اندیشمندانی مثل ابن سینا یا فخر رازی بسیار کم بود این شخصیتها از این منظر کم بودند و به همین دلیل جلوه بیشتری داشتند. امروزه جوامع گوناگون دارای اندیشمندان مختلفی هستند که بواسطه افزایش کمیت آن دیگر نمیتوانند درخشندگی آن عناصر فکریای که در یک محدوده کمی قابل شمارش قرار میگرفتند درخشندگی داشته باشند. امروزه جوامع پر است از اندیشمندان و متفکران بزرگی که هریک از پس دیگری ظهور و بروز پیدا میکنند.
بدلیل اینکه سرعت ظهور و بروز و تغییر و تحول آنها زیاد شده است از درخشندگی کمتری برخوردار شدهاند. اگر به علم بشری توجه کنیم و زمان شناسی علم بشری را مورد توجه قرار دهیم پنجاه ساله اخیر برابر با کل تاریخ بشریت علم و دانش دنیا افزایش پیدا کرده. لذا افزایش این دانش و علم باز میگردد به این دانشمندان و متفکران که در این پنجاه سال اخیر بروز و ظهور پیدا کردند و توانستند تواناییهای خودشان را در این پنجاه سال به رخ کل تاریخ بشریت بکشند و دیکته کنند.
برای اینکه با این متفکران به نحو درستی مواجه بشویم باید اولاً به قدر ممکن به ذخیره فکریای که آنها در آن چارچوب اندیشیدند با آن ذخیره و سنت فکری آشنا باشیم . بعد هم آن دغدغهها و مسائل و مشکلاتی که آن متفکر را متوجه یک دیدگاه، تئوری و نظریه و شناخت کرده و او را متفکر شاخص کرده، همین مسائل و دغدغهها را ما هم داشته باشیم . یعنی کسی که میخواهد وارد گفتگو با یک متفکر پیشرو بشود نباید آرا و نظریان آن متفکر را بدور بریزد. اشکالی که در این موارد است این است که این گفتگوگران به بنیاد دغدغههای این متفکران پیشرو اصلاً نمیاندیشند و در صدد رد و یا حداکثر نقد یکسویه آرای آنها هستند.
اغلب این گفتگوگران نمیاندیشند که چه دغدغههایی سبب شد که آن متفکر پیشرو به آن نتایج شاخص دست پیدا کند و آنها آن نتایج را نمیپسندند اما در گفتگو با این متفکران باید به این سویه اصلی هم توجه کنیم که چه دغدغههایی آن متفکر پیشرو را به آن نتایج رساند واگرآن نتایج را نمیپسندیم باید خودمان بنحو جداگانه به سراغ آن دغدغهها و مسائل برویم و خودمان تئوری مقابلی به همان اندازه شاخص بودن نتایج آن آراء متفکر پیشرو بدهیم که بتواند به مسائل و دغدغهها و مشکلات آنها هم بپردازد. صرفاً رد نتایج کار آنها شیوه درست مواجهه با آنها نیست بلکه با توجه به دغدغههای آنان باید در رفع آن مشکلات و دغدغهها قدمی برداریم و برای تدوین تئوریهای شاخص تلاش کنیم.
بدلیل اینکه سرعت ظهور و بروز و تغییر و تحول آنها زیاد شده است از درخشندگی کمتری برخوردار شدهاند. اگر به علم بشری توجه کنیم و زمان شناسی علم بشری را مورد توجه قرار دهیم پنجاه ساله اخیر برابر با کل تاریخ بشریت علم و دانش دنیا افزایش پیدا کرده. لذا افزایش این دانش و علم باز میگردد به این دانشمندان و متفکران که در این پنجاه سال اخیر بروز و ظهور پیدا کردند و توانستند تواناییهای خودشان را در این پنجاه سال به رخ کل تاریخ بشریت بکشند و دیکته کنند.
برای اینکه با این متفکران به نحو درستی مواجه بشویم باید اولاً به قدر ممکن به ذخیره فکریای که آنها در آن چارچوب اندیشیدند با آن ذخیره و سنت فکری آشنا باشیم . بعد هم آن دغدغهها و مسائل و مشکلاتی که آن متفکر را متوجه یک دیدگاه، تئوری و نظریه و شناخت کرده و او را متفکر شاخص کرده، همین مسائل و دغدغهها را ما هم داشته باشیم . یعنی کسی که میخواهد وارد گفتگو با یک متفکر پیشرو بشود نباید آرا و نظریان آن متفکر را بدور بریزد. اشکالی که در این موارد است این است که این گفتگوگران به بنیاد دغدغههای این متفکران پیشرو اصلاً نمیاندیشند و در صدد رد و یا حداکثر نقد یکسویه آرای آنها هستند.
اغلب این گفتگوگران نمیاندیشند که چه دغدغههایی سبب شد که آن متفکر پیشرو به آن نتایج شاخص دست پیدا کند و آنها آن نتایج را نمیپسندند اما در گفتگو با این متفکران باید به این سویه اصلی هم توجه کنیم که چه دغدغههایی آن متفکر پیشرو را به آن نتایج رساند واگرآن نتایج را نمیپسندیم باید خودمان بنحو جداگانه به سراغ آن دغدغهها و مسائل برویم و خودمان تئوری مقابلی به همان اندازه شاخص بودن نتایج آن آراء متفکر پیشرو بدهیم که بتواند به مسائل و دغدغهها و مشکلات آنها هم بپردازد. صرفاً رد نتایج کار آنها شیوه درست مواجهه با آنها نیست بلکه با توجه به دغدغههای آنان باید در رفع آن مشکلات و دغدغهها قدمی برداریم و برای تدوین تئوریهای شاخص تلاش کنیم.
اگر به آن دغدغهها ننگریم و پاسخ مثبت به آنها ندهیم و در مقام رد و سلب و نفی آرای متفکران پیشرو باشیم و آنها را کنار بگذاریم یا نقد یکسویه کنیم این گفتگوی مثمر ثمری با این متفکران پیشرو نخواهد بود.
بطور کلی ما کمتر با این متفکران پیشرو درجهان معاصرروبرو هستیم چرا که گسترده شدن شاخههای دانش بشری سبب میشود از این متفکران شاخص کمتر داشته باشیم . در گذشته محدوده علم کمتر بود و کسی مثل ابن سینا میتوانست ادعا کند که در هیجده سالگی هیچ مطلب نخواندهای برایش باقی نمانده است و تمام اندیشه و حکمت بشری تا زمان خودش را مطالعه کرده است. اما امروزه با افزایش کمی و کیفی دانش و گسترده شدن شاخههای مختلف معرفت بشری دیگر چنین چیزی برای هیچ کس ممکن نیست. این هم یکی از عوامل کم شدن متفکران شاخص است.
دغدغههای دیگری سبب شده که ذهن دانشمندان و متفکران به مسائل دیگرو غیر علمی جلب شود ازجمله پیشرفتهای مادی و هنری دنیا و انواع و اقسام چیزهایی که جلب توجه میکنند. در کنار آن منابع معرفتی و علمیای که متفکران قدیم صرفاً و صرفاً روی آن متمرکز بودند این رونق یافتن این منابع متنوع غیرعلمی و جذابی که پیش روی ماست این تکنولوژی و هنر و چیزهای دیگر به طبع بخشی از وقت و همت علمی و فکری متفکران را خواشته یا ناخواسته به خود مشغول کرده است و این مسئله از عمق و پیشرفت فکری کار آنها تا حدودی کاسته است و سبب شده تا از متفکران شاخصی که پیشتر داشتیم کم بشود.
باید آثار آنان را خواند و با آن آشنایی پیدا کرد. مقدمات آشنایی با آثار اینان بطور معمول زمان میبرد بویژه اینکه مطالب اگر مطالب فنی باشند. فهمیدن اهمیت کار یک دانشمند و اندیشمند پیشرو مستلزم این است که کارهای قبلی را بفهمیم و کار او را هم بفهمیم و اهمیت کار اورا هم درک کنیم. زیرا گاهی، بعضی از کارها به اندازهای پیشروانه هستند که به جز افراد اندکی نمیتوانند آنها را بفهمند و مدتی طول میکشد که اهمیت کارشان معلوم بشود.
مطالعه تنها کافی نیست بلکه در ضمن مطالعه باید در آرایشان تأمل کرد. تأمل عمیق در آراء گذشتگان دومین شاخص برای پیشرو بودن است . سومین شاخص، نبوغ شخصی است هرچند که به اندازه ناچیزی در متفکران یافت میشود و حدود و علل و عوامل بروزش در یک فرد بحث دیگری است. ولی بهرحال وجود چیزی بعنوان نبوغ با هر توضیح و تفسیری این هم یکی دیگر از عواملی است که در کنار آن دو عامل قبلی از شاخصهایی است که فردی را متفکر پیشرو میکند.
باید آثار آنان را خواند و با آن آشنایی پیدا کرد. مقدمات آشنایی با آثار اینان بطور معمول زمان میبرد بویژه اینکه مطالب اگر مطالب فنی باشند. فهمیدن اهمیت کار یک دانشمند و اندیشمند پیشرو مستلزم این است که کارهای قبلی را بفهمیم و کار او را هم بفهمیم و اهمیت کار اورا هم درک کنیم. زیرا گاهی، بعضی از کارها به اندازهای پیشروانه هستند که به جز افراد اندکی نمیتوانند آنها را بفهمند و مدتی طول میکشد که اهمیت کارشان معلوم بشود.
مطالعه تنها کافی نیست بلکه در ضمن مطالعه باید در آرایشان تأمل کرد. تأمل عمیق در آراء گذشتگان دومین شاخص برای پیشرو بودن است . سومین شاخص، نبوغ شخصی است هرچند که به اندازه ناچیزی در متفکران یافت میشود و حدود و علل و عوامل بروزش در یک فرد بحث دیگری است. ولی بهرحال وجود چیزی بعنوان نبوغ با هر توضیح و تفسیری این هم یکی دیگر از عواملی است که در کنار آن دو عامل قبلی از شاخصهایی است که فردی را متفکر پیشرو میکند.
در کنار این سه عامل متفکر پیشرو متفکری است که به پرسشهای عمیق زمانه خودش به نحو عمیقی میاندیشد و اشتغالات ذهنی او بیارتباط با مهمترین مسائل و مشکلات و دردها و رنجهای جامعه خودش نیست. متفکر پیشرو نمیتواند نسبت به این دغدغهها و مشکلات و مسائل جامعه خودش بیتفاوت باشد. به طبع باید اندیشه او متوجه حل این مسائل باشد و این کار بطور غیرمستقیم هم میتواند صورت پذیرد یعنی به بنیادهای فکری مهمی که غیر مستقیم منجربه حل مشکلات و دغدغه ها و مسائل اصلی و بنیادی جامعه خودش میشود بهرحال بنوعی باید به آنها مربوط باشد.
این بارها اتفاق افتاده ولی در هر صورت راه مواجهه درست با این متفکران پیشرو خواندن آثار آنها و بحث کردن درباره کسانی است که آثار آنان را خوب فهمیدهاند. ما که به خود آنها دسترسی نداریم پس یا مستقیماً از طریق کارهایشان که مهمترین راه است یا از طریق افرادی که آثار آنهارا خوب فهمیدهاند و آن را شرح دادهاند میتوانیم با آنها ارتباط فکری حاصل کنیم.
نه تنها از کمیت این متفکران پیشرو کم نشده است بلکه زیادهم شده است. منتها آنقدر رشتهها متفاوت و فراوان شده است که احاطه پیداکردن به آنها و شناخت تک تک آنها تقریباً کار آسانی نیست. البته متفکرانی مانند اینشتن یا نیوتن یا بعضی از فلاسفه بزرگ مثل کانت اینها خیلی انگشت شمارند اما الان به علت اینکه یک نفر نمیتواند به تنهایی کار تازهای بکند زیرا حوزهها خیلی متعدد و پراکنده شده ما نمیتوانیم اهمیت کار همه را درک کنیم. برای مثال در مسائل فلسفی میتوانیم بگوییم که کمیت افرادی که نسبت به گذشته کار تازه میکنند خیلی هم زیاد شده چرا که سواد و ارتباطات بیشتر شده و دامنه علوم هم خیلی گسترش پیداکرده بنابراین بدیهی است که کمیت متفکران پیشرو زیاد هم شده باشد.
نه تنها از کمیت این متفکران پیشرو کم نشده است بلکه زیادهم شده است. منتها آنقدر رشتهها متفاوت و فراوان شده است که احاطه پیداکردن به آنها و شناخت تک تک آنها تقریباً کار آسانی نیست. البته متفکرانی مانند اینشتن یا نیوتن یا بعضی از فلاسفه بزرگ مثل کانت اینها خیلی انگشت شمارند اما الان به علت اینکه یک نفر نمیتواند به تنهایی کار تازهای بکند زیرا حوزهها خیلی متعدد و پراکنده شده ما نمیتوانیم اهمیت کار همه را درک کنیم. برای مثال در مسائل فلسفی میتوانیم بگوییم که کمیت افرادی که نسبت به گذشته کار تازه میکنند خیلی هم زیاد شده چرا که سواد و ارتباطات بیشتر شده و دامنه علوم هم خیلی گسترش پیداکرده بنابراین بدیهی است که کمیت متفکران پیشرو زیاد هم شده باشد.
ما بطور کلی سه فهم از اندیشه پیشروانه داریم. فهم اول به مثابه هضم پایههای اندیشهای پیشین است یعنی بنوعی تأسیس یک اندیشه را منوط به گسست تام از اندیشههای پیشین کنیم. در بعضی از فیلسوفان مغربزمین مانند نیچه و در فلسفه اسلامی هم مانند ذکریای رازی این مسئله شکل گرفت. معنای دومی که از نقش پیشرو داریم به معنای نه انکار گذشته بلکه دست زدن به تدوین یک نظام کاملاً نو و جدیدی است. به عبارت دیگر تنها عناصر و بنیادهای تفکر جدید را میبینیم بدون اینکه متوجه گذشته باشیم و آنها را نقد بکنیم. شاید دکارت در فلسفه غرب نقش جدیدی را ایفا کرد و ملاصدرا یا سهروردی در فلسفه اسلامی را به همین مثابه میتوانیم تلقی کنیم.
معنای سوم از پیشرو بودن این است که بتوانیم بر اساس بصیرتی که در یک فیلسوف و اندیشمند شکل میگیرد نگرش واسازی یا آنچه را که در مغرب زمین تحت عنوان شالوده شکنی داریم داشته باشیم . برای مثال دریدا معتقد است که آستین نخستین اندیشمندی است که دست به شالوده شکنی زده است. وقتی که آستین نظریه زبان معمولی را بیان میکند درمقابلِ کمبریجیها و فلسفه تحلیلی، یک نقش پیشروانه را از او میبینیم یا وقتی ابنسینا دست به نقد ارسطو در بعضی از مباحث مانند نفس میزند دست به یک بازسازی میزند. پس در معنای سوم نظریه واسازی یا بازسازی را به مثابه رویکرد پیشروانه داشتن میگیریم
معنای سوم از پیشرو بودن این است که بتوانیم بر اساس بصیرتی که در یک فیلسوف و اندیشمند شکل میگیرد نگرش واسازی یا آنچه را که در مغرب زمین تحت عنوان شالوده شکنی داریم داشته باشیم . برای مثال دریدا معتقد است که آستین نخستین اندیشمندی است که دست به شالوده شکنی زده است. وقتی که آستین نظریه زبان معمولی را بیان میکند درمقابلِ کمبریجیها و فلسفه تحلیلی، یک نقش پیشروانه را از او میبینیم یا وقتی ابنسینا دست به نقد ارسطو در بعضی از مباحث مانند نفس میزند دست به یک بازسازی میزند. پس در معنای سوم نظریه واسازی یا بازسازی را به مثابه رویکرد پیشروانه داشتن میگیریم
.
عناصر مهم در تفکر پیشروانه باید به تلقیای که از این مفهوم داریم برگردد. آن چیزی که در مغرب زمین و در فلسفه اسلامی میتوانیم از آن دفاع کنیم همین معنای سوم است. معنای سوم بهنوعی هم به گذشته و اندیشه پیشینیان نظر دارد و هم در بسترهای آن اندیشه، دست به بازسازی میزنیم. بنابراین این دیدگاه امکان میدهد که بر اساس تحلیل و فهمی که از گذشتگان و پیشینیان داریم بتوانیم به دیدگاه نو و جدیدی برسیم که البته دست زدن به خلاقیت و نوآوری و ابتکار بستگی به بصیرتهای فیلسوف دارد.
گفتگویی بین ابوحاتم رازی و ذکریای رازی در کتاب اعلام النبوه است که دقیقاً برمیگردد به اینکه آیا ما میتوانیم بدون توجه به مواریث گذشته اندیشه جدید و کاملاً نویی را مطرح کنیم که هیچ نسبتی با گذشتگان نداشته باشد. ابوحاتم رازی معتقد است که گذشتگان ما مواریثی را به جای گذاشتند که هیچ تفکر پیشروانه یا نویی بدون توجه به آن اندیشهها امکان پذیر نیست. ذکریای رازی هم معتقد است که ما میتوانیم بر اساس نوآوری و خلاقیتی که در ذهن یک فیلسوف است اندیشههای پیشینیان را کنار بزنیم و یک راه و تفکر جدیدی را بنا کنیم. این پیشینه فوقالعاده نیرومندی در تفکر و فلسفه اسلامی دارد عین همین مسئله در فلسفه غرب در کانت و هگل و هایدگر اتفاق میافتد.
گفتگویی بین ابوحاتم رازی و ذکریای رازی در کتاب اعلام النبوه است که دقیقاً برمیگردد به اینکه آیا ما میتوانیم بدون توجه به مواریث گذشته اندیشه جدید و کاملاً نویی را مطرح کنیم که هیچ نسبتی با گذشتگان نداشته باشد. ابوحاتم رازی معتقد است که گذشتگان ما مواریثی را به جای گذاشتند که هیچ تفکر پیشروانه یا نویی بدون توجه به آن اندیشهها امکان پذیر نیست. ذکریای رازی هم معتقد است که ما میتوانیم بر اساس نوآوری و خلاقیتی که در ذهن یک فیلسوف است اندیشههای پیشینیان را کنار بزنیم و یک راه و تفکر جدیدی را بنا کنیم. این پیشینه فوقالعاده نیرومندی در تفکر و فلسفه اسلامی دارد عین همین مسئله در فلسفه غرب در کانت و هگل و هایدگر اتفاق میافتد.
وقتی که نگاه میکنیم میبینیم که هایدگر مهمترین فیلسوف سده بیستم بابازگشت به مواریث پیشاسقراطیان دست به تفکر جدیدی میزند. البته هایدگر خودش تأکید میکند که در صدد تأسیس نظام جدید نیست اما این تفکر، تفکر نویی است که به جای پرسش از هستنده از خود هستی بپرسید. به طور کلی باید چند نکته را در این مسئله مهم توجه کرد. نکته اول بصیرتهایی است که یک فیلسوف دارد. اینکه این بصیرتها از کجا شکل میگیرد تا به آن یک نقش پیشرو بدهد. بیتردید بخشی از آن مربوط به مطالعه، نگاه و نگرش او به اندیشه و نگرش پیشینیان و گذشته است و بخشی از آنها مربوط به بصیرتها و ادراکات نویی است که توانسته بهدست بیاورد.
نکته دوم این است که ما تصورمان این است که هرنوع اندیشه پیشروانهای به معنای مخالفت و نقد سنتها و مواریث پیشین است در کل چنین امری در مغرب زمین شکل گرفته است تصور میکنیم که ما باید در همه اندیشهها بازسازی کنیم. وقتی گادامر نظریه امتزاج افقها را مطرح میکند معتقد است که مواریث گذشته نیرویی برابر با نیروی امروزی و افق جدید دارد. هماوردی این دو نیرو سبب میشود که ما به یک فکر جدیدی بتوانیم دست پیدا کنیم و دست به شکوفایی بالندگی به معنای جدیدی بزنیم. آفرینش دقیقاً به همین معنا است. پس امتزاج و ترکیب دونیروی متفاوت مربوط به آینده و گذشته سبب میشود که ما به خلق معنای جدید دست بزنیم.
بنابراین باید توجه داشته باشیم که نقش پیشروانه به هیچ وجه به معنای انکار، ابطال و یا از بین بردن مواریث و سنتهای پیشینیان نیست آنچنان که ما در تفکر پوزیتویستی این دیدگاه را داشتیم که آنها در صدد ابطال و رد همه معرفتهای کلاسیک پیشین بودند که درباره معرفتهای بشری شکل گرفته بود. نکته سوم این است که ما در جامعه هنوز تعریفی روشن از تفکر پیشرو بودن نداریم. باید دقیقاً بدانیم تعریف تفکر پیشرو چیست و عناصر و بنیادهای آن کدام است و چه مقصودی از این تفکر داریم. این یکی از مباحث مهمی است که میتواند میان متفکران ما مورد منازعه و مناقشه و گفتگو قرار بگیرد که ما به چه نوع و چه جنسی از تفکر میتوانیم تفکر پیشرو اطلاق کنیم.
گاهی وقتها ممکن است که تفکری، کاملاً پای در سنت داشته باشد اما تلقی نویی از نیازها و اقتضائات اندیشه بشری داشته باشد و به آن تلقی نویی بگوییم . گاهی وقتها هم ممکن است تلقی کاملاً پیشروانهای تلقی بکنیم و هیچ نسبتی با مواریث و سنت پیشین نداشته باشد اما اندیشه نو تلقی نشود. چهارمین و آخرین نکته این است که به نظر میرسد میان معانی متفاوت اندیشههای پیشرو باید مرزبندی دقیقی صورت بگیرد و هرکدام از این معانی، رویکردها و رهیافتهای متفاوتی میطلبد. شاید با تعریف و تحدید مرزها و ماهیت معانی سه گانه اندیشه پیشرو بتوانیم با دفاع از معنای سوم یعنی نسبتی که با اندیشه پیشین داریم دست به ابتکار، خلاقیت و نوآوری و بصیرتهایی بزنیم.
نکته دوم این است که ما تصورمان این است که هرنوع اندیشه پیشروانهای به معنای مخالفت و نقد سنتها و مواریث پیشین است در کل چنین امری در مغرب زمین شکل گرفته است تصور میکنیم که ما باید در همه اندیشهها بازسازی کنیم. وقتی گادامر نظریه امتزاج افقها را مطرح میکند معتقد است که مواریث گذشته نیرویی برابر با نیروی امروزی و افق جدید دارد. هماوردی این دو نیرو سبب میشود که ما به یک فکر جدیدی بتوانیم دست پیدا کنیم و دست به شکوفایی بالندگی به معنای جدیدی بزنیم. آفرینش دقیقاً به همین معنا است. پس امتزاج و ترکیب دونیروی متفاوت مربوط به آینده و گذشته سبب میشود که ما به خلق معنای جدید دست بزنیم.
بنابراین باید توجه داشته باشیم که نقش پیشروانه به هیچ وجه به معنای انکار، ابطال و یا از بین بردن مواریث و سنتهای پیشینیان نیست آنچنان که ما در تفکر پوزیتویستی این دیدگاه را داشتیم که آنها در صدد ابطال و رد همه معرفتهای کلاسیک پیشین بودند که درباره معرفتهای بشری شکل گرفته بود. نکته سوم این است که ما در جامعه هنوز تعریفی روشن از تفکر پیشرو بودن نداریم. باید دقیقاً بدانیم تعریف تفکر پیشرو چیست و عناصر و بنیادهای آن کدام است و چه مقصودی از این تفکر داریم. این یکی از مباحث مهمی است که میتواند میان متفکران ما مورد منازعه و مناقشه و گفتگو قرار بگیرد که ما به چه نوع و چه جنسی از تفکر میتوانیم تفکر پیشرو اطلاق کنیم.
گاهی وقتها ممکن است که تفکری، کاملاً پای در سنت داشته باشد اما تلقی نویی از نیازها و اقتضائات اندیشه بشری داشته باشد و به آن تلقی نویی بگوییم . گاهی وقتها هم ممکن است تلقی کاملاً پیشروانهای تلقی بکنیم و هیچ نسبتی با مواریث و سنت پیشین نداشته باشد اما اندیشه نو تلقی نشود. چهارمین و آخرین نکته این است که به نظر میرسد میان معانی متفاوت اندیشههای پیشرو باید مرزبندی دقیقی صورت بگیرد و هرکدام از این معانی، رویکردها و رهیافتهای متفاوتی میطلبد. شاید با تعریف و تحدید مرزها و ماهیت معانی سه گانه اندیشه پیشرو بتوانیم با دفاع از معنای سوم یعنی نسبتی که با اندیشه پیشین داریم دست به ابتکار، خلاقیت و نوآوری و بصیرتهایی بزنیم.
تشخیص مقتضیات زمانه و نیازهای انسان همان دورهای که زندگی میکردند از شاخصههایی است که باعث میشود متفکری پیشرو و پیشتاز باشد. برای مثال در یونان باستان بزرگانی مانند سقراط، افلاطون و ارسطو نیاز آن زمان دولت شهر آتن را متوجه شدند و به مبارزه با سوفسطائیان پرداختند که این مسئله باعث شد که روح تازهای در دولت شهر آتن دمیده بشود.
آنهم دیالکتیک نوع سقراطی و بعد عقل گرایانه افلاطونی ارسطویی بود اما آنچه که بعد در دوره مدرن باعث پیشرو و پیشتاز بودن متفکرانی مثل دکارت و بیکن و گالیله شد درواقع مواجهه با شکایت فراگیری است که از دوره قرون وسطی و رنسانس ایجاد شده بود. اینکه یک نوع یأس حاکم به روحیه مردم شده بود و اینکه کاری از کلیسا برنیامده بود و درفلسفه هم هرکس حرف پراکندهای برای خودش میزد. پس شکاکیت تنها راه مینمود و دکارت از همین شکاکیت درست در جهت عکس استفاده کرد یعنی از شک برای حذف شک استفاده کرد به روش پرداخت و سعی کرد نشان دهد که ذهن آدمی این توانایی را دارد که در هر موقعیتی بسته به همان موقعیت یک تفکر نویی را ارائه بدهد و راهکارهای جدیدی را مطرح بکند.
اگر در حوزه فلسفه اسلامی هم بخواهد چنین اتفاقی بیفتد اولین کار این است که نیاز انسان امروزی را متوجه بشویم و بعد سعی کنیم بر اساس پتانسیلهای فلسفه خودمان که داریم و بعد آن چیزهایی که از غرب ترجمه شده و اگر ترجمه نشده بازهم بیشتر ترجمه بشود تا بر اساس آنها یک نوع فلسفه از نوع ایرانی و بویژه به زبان فارسی ارائه بدهیم. روی زبان فارسی خیلی تأکید میکنم زیرا تا تفکر در زبان جای نگیرد به معنای دقیق کلمه وطنی نمیشود.
بهترین شیوه مواجهه با این متفکرین، اول رسیدن به یک همزبانی با این بزرگان است. چنانچه استاد داوری در مباحث مربوط به فلسفه تطبیقی متذکر میشود که نباید در مواجهه با متفکران غربی و یا شرق دور از راه اثبات و ابطال منطقی وارد شویم یعنی سعی کنیم بگوییم که کجای حرفشان غلط یا درست است یا با ما سازگاری دارد یا ندارد. باید اول به یک همزبانی و همداستانی با این متفکران برسیم و با آنها همراه شویم و درآن مرحله هدف آنها را درک کنیم و سعی کنیم از آنچه که آنها برای مقتضیات زمانه خودشان بیان کردهاند برای خودمان استفاده کنیم.
یعنی به جای اینکه از متفکران پیشرو به عنوان یک متافیزیسین محض یک شخصیتهایی که فقط در عالم هپروت سیر میکردند یاد کنیم بیاییم ببینیم حرفهایی که زدند چه نیازی از انسان معاصر خودشان را حل کرد، ما هم سعی کنیم از آن حرفها برای رفع نیاز انسان معاصر خود استفاده بکنیم. اینکه صرفاً بگوییم ارسطو منطق را گفت کانت فلسفه استعلایی گفت یا هگل پدیدار شناسی روح نوشت از اینها راهکاری برای زندگی عملی بدست نمیآید. بیشتر باید سعی کنیم که بر اساس نیازهای خودمان از فلسفه استفاده کنیم.
برای اینکه علم یک حالت تخصصی و جزیی به خود گرفته و رشتههای مختلف و متعددی دارد ایجاد میشود و این هم رو به افزایش است. به نظر میرسد که دیگر نوآوری به معنای دوران باستان و رنسانس و مدرن دیگر خیلی معنا ندارد. باید به مسائل از وجه نظرهای متفاوت نگاه کنیم نه اینکه الزاماً نوآوری بکنیم . باید بر اساس آنچه که گذشتگان گفتند نیازهای امروز را مورد توجه قرار دهیم.علم وقتی همگانی شد تعداد آدمهایی که خیلی برجسته بشوند هم کمتر میشود در عوض تعداد متوسطین که فعال هستند بیشتر به چشم میآید، این هم عیبی ندارد بلکه حسن هم است.
آنهم دیالکتیک نوع سقراطی و بعد عقل گرایانه افلاطونی ارسطویی بود اما آنچه که بعد در دوره مدرن باعث پیشرو و پیشتاز بودن متفکرانی مثل دکارت و بیکن و گالیله شد درواقع مواجهه با شکایت فراگیری است که از دوره قرون وسطی و رنسانس ایجاد شده بود. اینکه یک نوع یأس حاکم به روحیه مردم شده بود و اینکه کاری از کلیسا برنیامده بود و درفلسفه هم هرکس حرف پراکندهای برای خودش میزد. پس شکاکیت تنها راه مینمود و دکارت از همین شکاکیت درست در جهت عکس استفاده کرد یعنی از شک برای حذف شک استفاده کرد به روش پرداخت و سعی کرد نشان دهد که ذهن آدمی این توانایی را دارد که در هر موقعیتی بسته به همان موقعیت یک تفکر نویی را ارائه بدهد و راهکارهای جدیدی را مطرح بکند.
اگر در حوزه فلسفه اسلامی هم بخواهد چنین اتفاقی بیفتد اولین کار این است که نیاز انسان امروزی را متوجه بشویم و بعد سعی کنیم بر اساس پتانسیلهای فلسفه خودمان که داریم و بعد آن چیزهایی که از غرب ترجمه شده و اگر ترجمه نشده بازهم بیشتر ترجمه بشود تا بر اساس آنها یک نوع فلسفه از نوع ایرانی و بویژه به زبان فارسی ارائه بدهیم. روی زبان فارسی خیلی تأکید میکنم زیرا تا تفکر در زبان جای نگیرد به معنای دقیق کلمه وطنی نمیشود.
بهترین شیوه مواجهه با این متفکرین، اول رسیدن به یک همزبانی با این بزرگان است. چنانچه استاد داوری در مباحث مربوط به فلسفه تطبیقی متذکر میشود که نباید در مواجهه با متفکران غربی و یا شرق دور از راه اثبات و ابطال منطقی وارد شویم یعنی سعی کنیم بگوییم که کجای حرفشان غلط یا درست است یا با ما سازگاری دارد یا ندارد. باید اول به یک همزبانی و همداستانی با این متفکران برسیم و با آنها همراه شویم و درآن مرحله هدف آنها را درک کنیم و سعی کنیم از آنچه که آنها برای مقتضیات زمانه خودشان بیان کردهاند برای خودمان استفاده کنیم.
یعنی به جای اینکه از متفکران پیشرو به عنوان یک متافیزیسین محض یک شخصیتهایی که فقط در عالم هپروت سیر میکردند یاد کنیم بیاییم ببینیم حرفهایی که زدند چه نیازی از انسان معاصر خودشان را حل کرد، ما هم سعی کنیم از آن حرفها برای رفع نیاز انسان معاصر خود استفاده بکنیم. اینکه صرفاً بگوییم ارسطو منطق را گفت کانت فلسفه استعلایی گفت یا هگل پدیدار شناسی روح نوشت از اینها راهکاری برای زندگی عملی بدست نمیآید. بیشتر باید سعی کنیم که بر اساس نیازهای خودمان از فلسفه استفاده کنیم.
برای اینکه علم یک حالت تخصصی و جزیی به خود گرفته و رشتههای مختلف و متعددی دارد ایجاد میشود و این هم رو به افزایش است. به نظر میرسد که دیگر نوآوری به معنای دوران باستان و رنسانس و مدرن دیگر خیلی معنا ندارد. باید به مسائل از وجه نظرهای متفاوت نگاه کنیم نه اینکه الزاماً نوآوری بکنیم . باید بر اساس آنچه که گذشتگان گفتند نیازهای امروز را مورد توجه قرار دهیم.علم وقتی همگانی شد تعداد آدمهایی که خیلی برجسته بشوند هم کمتر میشود در عوض تعداد متوسطین که فعال هستند بیشتر به چشم میآید، این هم عیبی ندارد بلکه حسن هم است.
شاید حجاب زمان باعث شده که احساس کنیم از کمیت این متفکران پیشرو کم شده است. نمیتوان گفت که درحال حاضر این متفکران کم شدهاند یا نداریم بلکه عرصه و فضا برای ظهور و بروز آنها در بعضی حوزهها مناسب نیست و در برخی حوزهها هم با گذر زمان است که اینها با آن تأثیرگذاریشان برجستهتر میشوند.
دو جریان مهم دراینکه میتواند فردی را متفکر پیشرو بکند تأثیر دارد. یکی عوامل فکری و فرهنگی است که باعث میشوند یک متفکر بزرگ شناخته بشود و دوم جریانی است که از آن به عنوان شانس و بخت و اقبال میتوان یاد کرد. بطور معمول خیلی کم پیش میآید که متفکری از روی جریان دوم یعنی بخت و اقبال بتواند یک متفکر پیشرویی بشود بهخصوص قبل از دوران مدرن متفکرانی افکارشان جا میافتاد و مطرح میشدند که فکر بدیعی ارائه داده بودند. این دوره، دوره رقابت نظریههای مختلف و پارادایمهای مختلف بود. شاید هم نتوان گفت که بدیع بودن عامل اصلی امتیاز یک نظریه بر نظریههای دیگر است. شاید عوامل فرهنگی و اجتماعی زیادی در اینکه یک نظریه جا بیفتد و کارکرد پیدا کند تأثیر دارد.
سومین مؤلفه این است که تفکر اینها با شرایط و مشکلات و سؤالهای زمانه خودشان همخوانی داشت. به یک تعبیری آنها فرزند زمانه خودشان بودند. یعنی برعکس آن چیزی که گفته میشود فقط اختصاص به زمانه خودشان نداشتند و پرسشهای بنیادینی مطرح کردند که زمانهاشان را دگرگون کرد به همین دلیل در آیندگان و نسلهای بعدی هم تأثیر گذار هستند. برای مثال ابنسینا پرسشهایی را مطرح کرد که امروزه بیمعنی است و به بعضی از پرسشهایش جوابهای بهتری دادهاند ولی اگر ما امروز ابنسینا را بزرگ میشماریم این به دلیل آن است که او در زمان خودش مرد بزرگی بوده است و راهی درتفکر نشان داد که خود اصل آن راه میتواند همیشه پیموده شود و راهگشا باشد. دکتر داوری در این زمینه مقاله خوبی باعنوان چرا به ابن سینا احترام میگذاریم؟ دارند.
ما باید فکر کنیم که هر متفکری راهی را برای گفتگو با ما باز گذاشته است و آن هم از طریق خواندن آثارشان است که این آثار معمولاً مکتوب هستند . نوشتههای هر متفکر زبان گویای آن متفکر است که او خواسته است از طریق آنها با مخاطبانش صحبت و سخن بگوید. بنابراین مطالعه دقیق نوشتههای آنان به نحو همدلانه یعنی طوری که سعی کنیم سخنان آنان را بفهمیم بهترین راه گفتگو و برقراری ارتباط با آین متفکرین پیشرو است. بعد از این مرحله هم مرحله نقد افکار آنان میرسد. همانطور که ملاصدرا میگفت بعد ازمن یک فرزند معنوی بیاید که تفکر من را نقد کند یعنی او نقاد خود را مانند فرزند خودش میداند. کسی که پدر را دوست دارد و میخواهد که پدر در بهترین و صالحترین وضعیت فهمیده بشود.بنابراین بهترین راه گفتگو و تعامل با این متفکران این است که متون آنها خوب خوانده شود و بعد هم خوب نقد شوند.
نمیشود گفت که از کمیت این متفکران پیشرو در جهان ما کم شده است. اتفاقاً متفکران پیشرو الان خیلی زیاد هم هستند. اصلاً انقلابی و تحولی در نظریه پردازی و در علم پدید آمده ولی یک تفاوتی دربعد ازعصر مدرنیته بوجود آمد و آن این بود که تولید علم بصورت انبوه رشد کرد. در گذشته تعداد کسانی که فرصت و امکانات تحصیلات عالیه را داشتند کمتر بود، کمتر کسانی میتوانستند به عنوان متفکر پیشرو مطرح بشوند. برای اینکه دردوران قبل از مدرنیسم تخصص در علوم مطرح نبود.
واقعاً این امکان وجود ندارد که یک نفر متخصص باشد و در حوزههای مختلفی نظر متخصصانه بدهد. بنابراین الان باید متفکر پیشرو را در حوزههای تخصصی علوم پیدا کرد و بخاطر اینکه حوزههای تخصصی بی نهایت شده است نمیتوانیم بگوییم که بی نهایت متخصص پیشرو داریم.
باید از این بزرگان تجلیل بشود و همایشهای بزرگداشتی برای آنان برگزار بشود. به نظر میرسد این کار انگیزهای برای جوانان و نسلهای بعدی بوجود میآورد تا این متفکران پیشرو را سرمشق زندگی خود قرار دهند. در کتابهای درسی دانش آموزان راجع زندگی و آثار این متفکران مطالبی درج شود. چراکه کتابهای درسی در سطح ملی و میلیونی چاپ میشوند و از کتابهای غیردرسی با تیراژ کم ، تأثیر بسیار زیادتری دارند. هنوز مطالب و اشعار کتابهای درسی نسل ما در ذهن ما باقی مانده است. دیگر اینکه تصاویر این بزرگان روی اسکناسها و سکهها حک شود زیرا گردش و جریان این پولها خیلی زیاد است و سبب ماندگاری نام و خاطره این بزرگان در اذهان میشود. معابر و اماکن هم با نام آنها نامگذاری بکنیم زیرا این کار سبب جاودانه شدن نام این متفکران در ذهن فرزندانمان میشود.
سومین مؤلفه این است که تفکر اینها با شرایط و مشکلات و سؤالهای زمانه خودشان همخوانی داشت. به یک تعبیری آنها فرزند زمانه خودشان بودند. یعنی برعکس آن چیزی که گفته میشود فقط اختصاص به زمانه خودشان نداشتند و پرسشهای بنیادینی مطرح کردند که زمانهاشان را دگرگون کرد به همین دلیل در آیندگان و نسلهای بعدی هم تأثیر گذار هستند. برای مثال ابنسینا پرسشهایی را مطرح کرد که امروزه بیمعنی است و به بعضی از پرسشهایش جوابهای بهتری دادهاند ولی اگر ما امروز ابنسینا را بزرگ میشماریم این به دلیل آن است که او در زمان خودش مرد بزرگی بوده است و راهی درتفکر نشان داد که خود اصل آن راه میتواند همیشه پیموده شود و راهگشا باشد. دکتر داوری در این زمینه مقاله خوبی باعنوان چرا به ابن سینا احترام میگذاریم؟ دارند.
ما باید فکر کنیم که هر متفکری راهی را برای گفتگو با ما باز گذاشته است و آن هم از طریق خواندن آثارشان است که این آثار معمولاً مکتوب هستند . نوشتههای هر متفکر زبان گویای آن متفکر است که او خواسته است از طریق آنها با مخاطبانش صحبت و سخن بگوید. بنابراین مطالعه دقیق نوشتههای آنان به نحو همدلانه یعنی طوری که سعی کنیم سخنان آنان را بفهمیم بهترین راه گفتگو و برقراری ارتباط با آین متفکرین پیشرو است. بعد از این مرحله هم مرحله نقد افکار آنان میرسد. همانطور که ملاصدرا میگفت بعد ازمن یک فرزند معنوی بیاید که تفکر من را نقد کند یعنی او نقاد خود را مانند فرزند خودش میداند. کسی که پدر را دوست دارد و میخواهد که پدر در بهترین و صالحترین وضعیت فهمیده بشود.بنابراین بهترین راه گفتگو و تعامل با این متفکران این است که متون آنها خوب خوانده شود و بعد هم خوب نقد شوند.
نمیشود گفت که از کمیت این متفکران پیشرو در جهان ما کم شده است. اتفاقاً متفکران پیشرو الان خیلی زیاد هم هستند. اصلاً انقلابی و تحولی در نظریه پردازی و در علم پدید آمده ولی یک تفاوتی دربعد ازعصر مدرنیته بوجود آمد و آن این بود که تولید علم بصورت انبوه رشد کرد. در گذشته تعداد کسانی که فرصت و امکانات تحصیلات عالیه را داشتند کمتر بود، کمتر کسانی میتوانستند به عنوان متفکر پیشرو مطرح بشوند. برای اینکه دردوران قبل از مدرنیسم تخصص در علوم مطرح نبود.
واقعاً این امکان وجود ندارد که یک نفر متخصص باشد و در حوزههای مختلفی نظر متخصصانه بدهد. بنابراین الان باید متفکر پیشرو را در حوزههای تخصصی علوم پیدا کرد و بخاطر اینکه حوزههای تخصصی بی نهایت شده است نمیتوانیم بگوییم که بی نهایت متخصص پیشرو داریم.
باید از این بزرگان تجلیل بشود و همایشهای بزرگداشتی برای آنان برگزار بشود. به نظر میرسد این کار انگیزهای برای جوانان و نسلهای بعدی بوجود میآورد تا این متفکران پیشرو را سرمشق زندگی خود قرار دهند. در کتابهای درسی دانش آموزان راجع زندگی و آثار این متفکران مطالبی درج شود. چراکه کتابهای درسی در سطح ملی و میلیونی چاپ میشوند و از کتابهای غیردرسی با تیراژ کم ، تأثیر بسیار زیادتری دارند. هنوز مطالب و اشعار کتابهای درسی نسل ما در ذهن ما باقی مانده است. دیگر اینکه تصاویر این بزرگان روی اسکناسها و سکهها حک شود زیرا گردش و جریان این پولها خیلی زیاد است و سبب ماندگاری نام و خاطره این بزرگان در اذهان میشود. معابر و اماکن هم با نام آنها نامگذاری بکنیم زیرا این کار سبب جاودانه شدن نام این متفکران در ذهن فرزندانمان میشود.
نظر شما