به گزارش خبرگزاری مهر در بندرعباس، این روزها در شهرساحلی بندرعباس شور و هیجانی برپاست، شور و هیجانی که نوید بخش نظم است، نظمی که زایش سال جدید را به ارمغان می آورد، گویا این آشفتگی طبیعت که از آثار انتظار تولد سال جدید است به مردم این شهر هم سرایت کرده است.
با اینکه 15 روزی تا عید مانده اما شهر حال و هوای دیگر به خود گرفته حتی با نگاه انداختن به خیابانها و مراکز خرید شمارش معکوس روزهای پایانی سال 89 را می توان احساس کرد، درمرکز شهر صفهای طولانی عابر بانکها مملو از افرادی است که با حوصله ای توام با هیجان برای گرفتن وجه نقد در انتظارند.
طرف دیگر چهارراه برق به ایستگاه تاکسی نگاه می اندازم زنی میانسال کیسه های خرید خود که بوی عیدی می دهد را به زحمت تا ایستگاه تاکسی در حال حمل کردن است غرلندهایش نشان خستگی او از شلوغی بازار است، خود را به او می رسانم به بهانه ای با او صحبت می کنم، او در حالی که از گرانی و کیفیت پایین اجناس گله می کند نگاهی به خیابانها می اندازد شمار آدمها از تعداد تاکسی بیشتر است، تاکسیها برای رهایی از موج جمعیتی که به طرف آنها هجوم می برند لحظه ای درنگ نمی کنند، زن میانسال با اشاره ای به این وضعیت ادامه می دهد: با اینکه هنوز تا عید مانده اما تردد در این شهر روز به روز سخت تر می شود، همچنان که کیسه های خرید را وارسی می کند گله کنان خود را در جمعیت منتظر تاکسی جا می دهد.
وقتی وارد بازار می شوی حال و هوای دیگری است اجناسی که برای فروش با سلیقه تزئین شده زیبایی چشم نوازی به بازار بخشیده و ماهی قرمز در تنگ هایی که کنار هم چیده شده اند تماشایی است، فروشندگان هر کدام برای جلب توجه خریداران ترانه های عید و نوروز را سر می دهند.
در بازار، اشتیاق چشمان کودکانی که دست در دست والدین خود در حال خریدند، یادآور خاطراتی است که غبار فراموشی بر آن گرفته، حال با غبارروبی نوروز جان تازه ای به خود می گیرد و اینک بهار، دوباره از نو شروع کردن را می آموزد.
اینجا چهره بچه ها از همه شادتر به نظر می رسد چراکه نوروز برای آنها تداعی کننده سفره هفت سین و عیدی است، پوریا نوجوانی 11ساله است که به همراه مادر و برادر کوچکترش در حال خرید هستند، از روزهای عید می پرسم همانطور که شادی در چشمانش هویداست می گوید: تعطیلات عید بهترین لحظاتی است که می توانم با پدر و مادرم و برادرم بگذرانم، در تعطیلات نوروز به دید و بازدید اقوام و دوستانمان می رویم وهمچنین چند روزی هم با پدر و مادر وبرادرم به مسافرت می رویم.
مادر پوریا همانطورکه با حوصله با فروشنده در حال چانه زنی است می گوید: نوروز با تمامی جنبه های خوبش به خصوص شادی بچه ها دردسر هایی هم برای ما دارد و ادامه می دهد: با اینکه من وهمسرم هر دو شاغل هستیم اما قیمت خرید عید بچه ها برایمان کمرشکن شده وهنوز نتوانستیم برای خودمان خرید کنیم، خرید میوه و شیرینی و آجیل هم جای خود را دارد، سپس با لبخندی که بر لبان می نشیند می گوید: اما با تمامی این مسائل به نظرم نوروز زمان خوبی برای استراحت و دید وبازدید بعد از یکسال مشغله است.
بیرون مغازه چند کودک را می بینم آنها تنها تماشاچیان ویترین مغازههای این دور و اطرافند که رویاهایشان در پشت ویترینهای رنگارنگ مغازهها جامانده است، سهم آنها از خرید عید جز حسرت چیز دیگری نیست، شادی کردن آنها هم از جنس دیگری است.
محمد یکی از نوجوانی است که در بازار دستفروشی می کند برای گفتگو به طرفش می روم و از عید می پرسم در حالیکه به چهره خندان و در حال خرید بچه های همسن و سالان خود نگاه می کند، می گوید: این روزها با نزدیک شدن عید فروشم بد نیست اما با این حال درآمدم آنقدر نیست که بتوانم برای خود عیدی بخرم باید به فکر خواهر وبرادرهایم هم باشم.
از خانواده اش می پرسم می گوید از زمانی که پدرم زمین گیر شده مادرم برای درآوردن لقمه ای نان در خانه مردم کار می کند، این روزها مادرم بیشتر کار می کند تا حداقل ما هم بتوانیم برای خود عیدی داشته باشیم، سپس سرش را پایین می اندازد در افکار خود انگار چیزی را به خاطره آورده باشد تمامی اجناسی را که برای فروش اورده را جمع می کند و در جمعیتی که برای خرید عید آمده اند گم میشود.
با گذشت زمان وفرا رسیدن شب تردد در شهر سخت تر شده، در این هنگام در شهر بندرعباس غوغایی برپاست.
چادرهای علم شده در پارکهای ساحلی و نیزترافیکی که از ازدحام انسانها و وسایل نقلیه در خیابانهاایجاد شده، خبر آمدن زود بهنگام مهمانان نوروزی را به این شهر می دهد.
نظر شما