۱۲ فروردین ۱۳۹۰، ۱۰:۵۸

تحیل /

تقابلهای انقلاب اسلامی با اندیشه پسامدرن

تقابلهای انقلاب اسلامی با اندیشه پسامدرن

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: در اوان شکل‌گیری انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی برخی متفکران این رخداد را با جریان پسامدرن ارتباط می‌دادند. این مقال درصدد است تقابلهای انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی با جریان پسامدرن را نشان دهد.

بسیاری در دیار ما سعی کرده‌اند نسبتی میان انقلاب اسلامی و آرا و اندیشه‌های پسامدرن ایجاد کنند. در این زمینه همدلی‌ها و هم‌فکری‌هایی که میشل فوکو با انقلاب اسلامی ایران داشت به عنوان شواهد قوی برجسته می‌شوند. فوکو این انقلاب را یک واکنش در مقابل اندیشۀ مدرن به حساب می‌آورد و به همین جهت حتی برای فهم آن سفری به ایران داشت. اما حق آن است که میان انقلاب اسلامی و اندیشۀ پسامدرن تقابلها و تفاوتهای بسیاری وجود دارند.

جریان پسامدرن به عنوان جریان و روندی در نظر گرفته می‌شود که علیه افراط‌پویی‌ها و افراط‌گویی‌های مدرنیته و مدرنیسم قد علم کرده است. این جریان به طور مثال تأکید بسیار زیاد مدرنیته بر علم را زیر سؤال می‌برد و خواهان برجسته کردن منابع معرفتی دیگر در کنار علم است. در این  راستا افرادی چون لیوتار و فوکو و بودریار از تکثر معرفتی و فکری حمایت و جانبداری می‌کنند. نقد حل شدن فرد در زیر سیطرۀ علم و تکنولوژی، نقد به وجود آمدن گونه‌ای سیاست علم‌محور که هر چیز و هر کس را در خود حل می‌کند، نقد رسانه‌ها به عنوان منبعی برای هویت‌سازی و دیدن منابع وضعیتی برای علم و معرفت پاره‌ای از مؤلفه‌های پسامدرن به حساب می‌آیند که عموم افرادی که به این مکتب نزدیک هستند بدان قایلند.

با این همه نباید پنداشت که این اصطلاح یعنی اصطلاح پسامدرن از وضوح و صراحت مفهوی کافی برخوردار است چرا که بسیاری از افرادی را که به عنوان پست مدرن معروفند می‌توان متفکرانی مدرن به حساب آورد. اگر مدرنیته را فرآیندی تعریف کنیم که با گونه‌ای انتقاد نسبت به خود و تفکر خود همراه است پسامدرن را می‌توان مرحله‌ای از مراحل اندیشه و موقعیت مدرن به حساب آوریم. این تصویر و تلقی نسبت به اندیشۀ مدرن و اندیشۀ پسامدرن سبب می‌شود که صورت مسئلۀ قضیه‌ای که انقلاب اسلامی را فرآیند و موقعیت پسامدرن می‌داند به گونه‌ای دیگر ببینیم. با این نگاه ما به جای پرسش از نسبت انقلاب اسلامی و اندیشۀ پسامدرن باید از نسبت انقلاب اسلامی و اندیشۀ مدرن پرسش کنیم.

انقلاب اسلامی را می‌توان جوابی به پرسشهایی در نظر گرفت که پس از انقلاب مشروطیت برای جامعه و فرهنگ ایرانی به وجود آمده بود. مشروطه در صدد بود که نوعی ارتباط با اندیشه و جامعه و فرهنگ مدرن برقرار کند. این مشی و روش ادامه پیدا می‌کند تا به انقلاب اسلامی می‌رسد. به تعبیر دیگر انقلاب مشروطه خود سرآغاز ارتباط با غرب نیست بلکه نماد و سمبل این ارتباط است. نوعی رابطه آغاز شده که برای فهم آن باید کل روند آن را به نظاره نشست و این روند تاکنون ادامه دارد. در اینجا دور هرمنیوتیک خود را به‌خوبی به ما نشان می‌دهد. فهم مسیری که ما با غرب طی کرده‌ایم به جز فهم تک تک رویدادهای آن چون انقلاب مشروطیت و انقلاب اسلامی ممکن نیست. از سوی دیگر فهم تک تک این پدیده‌ها نیاز با فهم کل این رویداد و روند دارد.

اگر انقلاب مشروطه خواهان آن بود که رو به غرب داشته باشد انقلاب اسلامی در صدد بود که هم سر به غرب و هم دل به سنت داشته باشد. به یک معنا انقلاب اسلامی در صدد بود که تک ساحتی بودن انقلاب مشروطیت را با نگاه توأمان به سنت و مدرنیته کامل کند. این حضور توأمان به سنت و مدرنیته در انقلاب اسلامی در اصطلاحاتی چون انقلاب اسلامی، حکومت دینی، جمهوری اسلامی و مردمسالاری دینی هم خود را به‌خوبی نشان می‌دهند. پرسش انقلاب اسلامی پرسش از نسبت سنت و تجدد  است.

در برهه‌ای از زمان ایرانیان تصور می کردند که می‌توانند با توسل به غرب همۀ امور مادی و معنوی‌شان را سامان دهند. در برهه‌ای دیگر آنها فقدان ارتباط با جهان را راه‌حل برون‌رفت از مشکلاتشان می‌دانستند. با انقلاب اسلامی راه سومی پیشنهاد شد که در صدد بود سنت و مدرنیته را به بهترین نحو در خود داشته باشد. به معنای دیگر این انقلاب نه در صدد حذف سنت و نه در صدد حذف مدرنیته هیچ‌کدام نبود.

با این تلقی کاملاً می‌توان فهیمد که انقلاب اسلامی پدیده‌ای پسامدرن به حساب نمی‌آید. این انقلاب راهی میان سنت و مدرنیته می‌گشاید و به دنبال سنتر میان سنت و تجدد است. این سنتز را نمی‌توان به معنای هم‌سویی با اندیشۀ پسامدرن به حساب آورد. از یک سو خود اندیشۀ پسامدرن در دل سنت مدرنیته تعریف می‌شود و از سوی دیگر انقلاب اسلامی پدیده‌ای نیست که در دل مدرنیته بتوان آن را تعریف کرد. نقدهایی که از دیدگاه پسامدرن به اندیشۀ مدرن و مدرینته وارد هستند هرچند شباهتهایی با نقدهای انقلاب اسلامی به مدرینته دارند اما این دو یکسان نیستند. گفتیم که اندیشۀ انقلاب اسلامی پاره‌ای از مؤلفه‌های مهم و مثبت مدرنیته و مدرنیسم را می‌پذیرد. از سوی دیگر نفدهایی که انقلاب اسلامی به اندیشۀ مدرن دارد بیشتر از موضع سنت و اندیشه‌های ژرف اسلامی صورت می‌گیرد و نه از موضع نسبی‌اندیشانه تفکر پسامدرن.

کافی است به یکی از آرای اساسی اندیشۀ پسامدرن یعنی نسبی‌گرایی معرفتی و نظری اندیشه کنیم تا دریابیم این دو جریان تا کجاها با یکدیگر متفاوت هستند. نسبی‌گرایی معرفتی جریان پسامدرن تصریح می‌کند که معرفت تابع فرهنگ و تاریخ است. به تعبیر دیگر ما صاحب معرفتی عینی و جهانشمول که بر طبق آن بتوانیم میان آرای مختلف داوری کنیم نیستیم. هر معرفتی با فرهنگ خاص خود تعریف می‌شود. این معرفت از منابع اقتصادی و اجتماعی و منافع فردی ناشی می‌شود. این رأی که حتی تا حوزۀ اخلاق هم گسترش می‌یابد تأکید دارد که ما ارزشهای اخلاقی جهانشمول و عینی نداریم. ارزشها هم تابع فرهنگها و تاریخهای آنها هستند.

این مشی و اندیشۀ موجود در جریان پسامدرن را با اندیشه‌های افرادی چون دکتر علی شریعتی و استاد شهید مرتضی مطهری مقایسه کنیم تا دریابیم تفاوت رویکرد و منظر تا کجا است. هرچند متون دینی هم تفسیرها و روایتهای متقاوتی را برمی‌تابند  اما در اینکه در اسلام و اندیشۀ اسلامی، اصولی به عنوان اصول ثابت و لایتغر حضور دارند شک و تردیدی نیست. این اصول از یک فرهنگ تا فرهنگ دیگر به خود تغییرات ماهوی نمی‌بینند و می‌توان مبنای آنها را با وجود مصادیق مختلف ثابت در نظر گرفت. این رأیی است که می‌توان به انقلاب اسلامی هم نسبت داد. این انقلاب هرچند با تکثر فرهنگی و معرفتی مشکلی ندارد نمی‌توان آن را انقلابی دانست که از نسبیت معرفتی و فکری حمایت و جانبداری می‌کند.

کد خبر 1279595

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha