به گزارش خبرنگار تجسمي مهر ، طي هفته هاي گذشته برپايي نخستين دوسالانه پوستر جهان اسلام با تنش ها و مجادلات فراواني روبرو شده است . اعتراض جمعي از اعضاي هيئت انتخاب و استعفاي ايشان از مقام خود در اين دوسالانه از يك سو و خبر عدم ارائه پوستر هاي بخش فلسطين به نگارخانه خيال از سوي ديگر بخشي از اين تنش ها بوده است .
در باز خواني اين پرونده ، عامل اصلي تنش انتخاب دو داور غير مسلمان به نام هاي آلن لوكرنگ از فرانسه و فوكودا از ژاپن براي داوري اين پوسترها عنوان شده است . حال سوال اين جاست كه آيا انتخاب داوراني اين گونه براي داوري آثار فوق امري صحيح و پسنديده است ؟
به نظر مي رسد انتخاب اين گونه داوران طي چند سال اخير در دوسالانه هاي مختلف هنر ايران رفته رفته تبديل به يك مد شده است. نمونه آن هم انتخاب داوران خارجي دوسالانه مجسمه دوره پيش و دوسالانه پوستر تهران و در نهايت دوسالانه نقاشي تهران است. اما همان زمان نيز داوري اين داوران از فرنگ آمده با مخالفت ها و نارضايتي هاي فراواني روبرو بود .
مخالفتها و نارضايتيهاي مطرح شده درداوري هاي اين داوران خارجي عموما به خاطر عدم شناخت فرهنگ و هنر ايران توسط اين داوران است . بايد توجه داشت جهان هنرهاي تجسمي طي دهه هاي اخير دچار تحولات چشمگير و گسترده اي شده است . هرچند در روزگاري نه چندان دور ( دهه هاي 40 و 50 ميلادي ) هنرمندان به دنبال تحقق انديشه هاي كانت بر اساس آموزه هاي گرينبرگ از اين انديشه ها ، رو به سوي هنر ناب آورده و سعي داشتند تا آثار خود را تنها براي تحريك حس زيبايي شناسي مخاطب از طريق بينايي اش خلق كنند و به اين ترتيب هنر انتزاعي ( آبستره ) در كانون توجهات قرار گرفت اما تحولات اجتماعي بوجود آمده درعرصه بين المللي پس از آن سالها باعث روي آوردن هنرمندان به بيان مفهوم توسط اثر هنري به معني تام كلمه شد . در واقع آثار هنري خلق شده پس از نيمه دوم قرن بيستم نشانگر نوعي برداشت از هنري است كه به زبان بودگي آن ختم مي شود. آثار هنرهاي مفهومي نيز اين گونه و براساس همين برداشت اعتبار مي يابند . به اين ترتيب معنا در اثر هنري اهميت مي يابد و درك معنا اساس برقراري ارتباط بين خالق اثر و مخاطب مي شود . زيرا كه اثر محملي براي بيان معنا است .
اين رويكرد نسبت به اثر هنري باعث مي شود تا نحوه خانش اثر يا به عبارتي دانش هرمنوتيك در برخودر با اثر هنري از اهميت بالا برخوردار شود .
اگر ما فهمي داريم از چيزي كه غريب مي خوانيمش تنها به واسطه ي اين است كه آن را با چيزي كه از پيش مي شناسيم در يك هم پوشاني ي افق ها قرار داده ايم . |
در اين نوع رويكرد بر اساس آموزه هاي هرمنوتيكي گادامر بايد توجه داشته باشيم اگر بنا داريم به دنبال فهم معنايي كه توسط خالق يك اثر منظور شده است ، باشيم، بايد مباحث ، مجادلات و پرسشهايي كه در زمان آن متفكر و در آن فضا مطرح بوده است و مشاركت متفكر در آن فضا و تلاش متفكر براي گفتن چيزي در آن فضا ، مورد توجه ما قرار بگيرد .
به اين ترتيب مي توانيم با ضريب اعتماد بالايي از درونمايه مطالب مطرح دراثر بر اساس مقاصدي كه خالق اثر داشته است ، آگاه شويم . اگر ما فهمي داريم از چيزي كه غريب مي خوانيمش تنها به واسطه ي اين است كه آن را با چيزي كه از پيش مي شناسيم در يك هم پوشاني ي افق ها قرار داده ايم . ما نمي فهميم مگر اين كه از پيش بدانيم اما اين موضوع به معناي نفي استحصال آگاهي نيست ما در جهان چنان زندگي مي كنيم كه در سير تاريخي با پيش فرضي به سراغ چيزي مي رويم اما بر خورد ما با آن چيز همچون يك واقعه ما را در بر مي گيرد و من وجودي ما در اين واقعه ديگر نه آن است كه بود. فهم بدون پيش فرض اصلا و جود ندارد اما در جريان فهم به قول گادامر؛اين پيش فهم هاي ما هستند كه دچار ديالكتيكي مشابه با ديالكتيك هگلي مي شوند و به سمت گونه اي critical selfcorrection مي روند .
هايدگرفيلسوف بزرگ آلماني با توجه به مفهوم رهايي و آزادي در همين مورد ، نظريه اي به عنوان " آزادي تاويلي " يا" هرمنوتيك ليبرتي" ارائه كرده است . نظريه آزادي تاويلي به خوبي مي تواند در شيوه اسكينر به كار گرفته شود . مباحث هابرماس ، ريكور و گادامر در اين حوزه نيزهمگي به شكلي درشيوه اسكينر هستند . حرف اساسي اسكينر اين است كه براي فهم هر فكر و انديشه و راي ، بايد به دو معنا توجه كنيم؛ به هر ميزان كه فهم اين دو معنا حاصل شود ، شناخت نسبت به آن متفكر حاصل شده است . اين دو معنا ، يكي معنايي است كه نزد متفكر است ، يعني آنچه را كه متفكر بيان كرده و نوشته است ، دوم معنايي كه منظور نويسنده ومتفكر بوده است. دست يابي به اين مدعاي اسكينر از طريق به كاربردن آنچه تحت عنوان "قواعد عام"universal pragmatic كه هابرماس نيز بكار برده است و از "كنش گفتاري" speech act تحصيل مي شود.
به اين ترتيب و بر پايه اين پايه فكري مشخص مي شود كه در يافت معناي يك اثر هنري بدون دانش نسبت به موضوع معنا ، بدون آگاهي از موقعيت بيان و ... ممكن نيست . |
گادامر معتقدست كه بر اساس آموزه هاي هايدگر به اين نتيجه رسيده كه دقيقاً به واسطه ي اين امر كه ما ازتاريخ بودگي وجود خود آگاهيم، قادرهستيم هم از قيد يك هستي شناسي تاريخي مطلق و همچنين از هر گونه نسبي گرايي فراتر رويم. به شكل مسلم اين امر در مورد تمامي تفاسير ما از جهان و بواسطه آن انقضاي قطعي هرگونه متافيزيك و هستي شناسي كه تا كنون وجود داشته است، مصداق مي يابد؛ البته بدون آن كه در اين حين داعيه اصلي يا حقيقت افق تاريخي محدود درمتن كه بواسطه امتزاج و آميزش افق ها در يكديگر مشروعيت مي يابد، از بين برود.
به اين ترتيب و بر پايه اين پايه فكري مشخص مي شود كه در يافت معناي يك اثر هنري بدون دانش نسبت به موضوع معنا ، بدون آگاهي از موقعيت بيان و ... ممكن نيست . در واقع براي آن كه بتوانيم يك اثر هنري را معنا كنيم و اين معنا معنايي نزديك به عين باشد ، بايد كه پيش دانسته هاي ما نسبت به موضوع اثر هنري كامل باشد . تنها از اين طريق است كه مي توان اثر هنري را درك كرد و با الطبع مواجه صحيحي با آن داشت .
به اين اعتبار، هنگامي كه قصد بر پايي دوسالانه ، نمايشگاه يا رقابتي هدف مند و با موضوع مشخص داريم ، براي آنكه داوران قادر به فهم اثر هنري ارائه شده باشند بايد كه آگاهي و دانش كافي نسبت به موضوع مطروحه داشته باشند . براي مثال نمي توان از داوري كه آگاهي نسبت به دين اسلام و ظرافت هاي هنري رايج در آن ندارد انتظار داوري درستي در مورد آثار ارائه شده در يك دوسالانه اسلامي را داشت . زيرا مطابق گفته هاي گادامر اساسا اين داور قادر به فهم اثر ارائه شده نخواهد بود . در مقابل در صورتي كه داور مورد نظر تحقيقات و دانش مفصلي نسبت به اسلام و ظرافت هاي هنري رايج در آن داشته باشد ( براي مثال يك اسلام شناس هنرمند مسيحي ) مي تواند از عهده داوري به خوبي برآيد .
توجه به اين نكته مهم است كه صحبت در مقام داوري است و گرنه پيش دانسته هاي هر فردي در برخورد با اثر هنري براي برقرار يك ارتباط اوليه با آن كفايت مي كند ، اما موضوع اينجا در اين است كه اثر بايد داوري و انتخاب شود بنا براين درك تمامي ظرايف و ايجاد ارتباط كامل با آن بدون از قلم افتادن كوچكترين ريزه كاري هاي موجود در اثر از اهميتي اساسي برخوردار مي شود .
عدم توجه به همين نكته است كه باعث بروز اختلافات بسيار واعتراض هاي گسترده هنرمندان شركت كرده در دوسالانه هاي اخير شده است . در واقع هنگامي كه هنرمند رو به بيان معنا گرا مي آورد و هنر به سمت تبديل شدن به يك واسط بياني مي رود ، درك و قضاوت آن بدون توجه به معنا ممكن نمي شود و براي درك معنا احتياج به دانش است . اعلام موضوع براي يك دوسالانه يا نمايشگاه به معناي آن است كه قبول داريم گرايش به هنري معنا گرا داريم و به اين ترتيب بايد ك شرايط قضاوت را برهمين پايه بنيان نهيم .
نظر شما