روستای " قطار بلاغی" جایی که به دنیا آمدم
... پس از سفری سخت کاروان شتر به منطقه ای خوش آب و هوا رسید، چادرها را علم کرده و برای گوسفندان حصاری زده شد تا از گزند احشام در امان باشند. این کاری بود که عشایر در هر کوچ انجام می دادند. آن منطقه آنقدر زیبا و خوش آب و هوا بود که عشایر کوچ نشین را بر آن داشت تا برای همیشه آنجا بمانند. به خاطر چشمه آب زلال و شترانی که به صورت قطار برای نوشیدن آب به صف می شدند نام آنجا را "قطار بلاغی" نامیدند.
"قطار بلاغی" روستایی است از توابع خدابنده شهر زنجان که در سال 1349 دختری در یک خانواده کشاورز دیده به جهان گشود و پدرش او را " گل آوین" نام نهاد.
گل آفرین تا سن هفت سالگی شاهد ماجراهای بزرگی در روستا بود. در اوایل انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی جمعیت روستا به بیش از 60 خانوار رسید و با همت مردم مسجدی ساخته شد و شخصی به نام میرزا علی ا.. در منزل نقش معلم را ایفا کرد و پسران روستا برای برای با سواد شدن به خانه میرزا رفتند ولی سنتهای قدیمی اجازه تحصیل به دختران را نمی داد.
11 ساله بودم که به شهر ابهر نقل مکان کردیم. خوشحال بودم از اینکه در شهر مدرسه دخترانه بود و می توانستم درس بخوانم. ولی باز هم مشکلات سد راهم قرار گرفت. برادرانم به جبهه رفتند. پدرم شغلش را از دست داد و مجبور بودم قالی بافی را ادامه دهم.
سال 1370، 21 ساله بودم که پسر عمویم که دانشجو بود مادرم را راضی کرد تا نام مرا در نهضت سواد آموزی بنویسند. پدرم که به شدت مخالف بود برایم شرط گذاشت که اگر مردود شدم دیگر دست از تحصیل بردارم من هم قبول کردم.
سخت ترین دوران تحصیلی من دوران راهنمایی بود. زمانی که در شهر حتی یک کتاب هم برای من وجود نداشت. دیگر ناامید شده بودم. یکی از معلمانم که انشاء ا.. خداوند توفیقش دهد به من گفت: ناامید نباش تو با استعدادی درس را رها نکن. همین کلمات باعث شد که همه مشکلاتم را فراموش کنم و فقط به هدف فکر کنم. شب و روز فکرم این بود که چگونه کتابها را تهیه کنم تا اینکه با هزار زحمت کتابهای برادرانم را گرفتم و فقط کتابهای علوم و حرفه و فن فرق داشت ولی مهم نبود فقط می خواندم. نه معلم داشتم، نه کتابهایم کامل بود.
در دوران راهنمایی هم باید فرش می بافتم و هم درس می خواندم. شبها وقتی که همه خواب بودند پنجره را باز می کردم و زیر نور چراغ برق و برخی شبها زیر نور ماه درس می خواندم چون پدرم اجازه نمی داد در روز درس بخوانم. تا اینکه بالاخره توانستم مدرک سیکلم را بگیرم.
دبیرستانم خیلی دور بود. یک روز سرد زمستان که کلاس تقویتی داشتیم تا هشت شب طول کشید. نه ماشینی بود نه اتوبوس. آن شب مسیر یک ساعته خانه تا مدرسه در میان برفها سه ساعت طول کشید. ولی اصلا سختی را احساس نمی کردم و تمام وجودم ادامه تحصیل بود.
در سال 1381 در کنکور سراسری و آزاد شرکت کردم و در رشته ادبیات فارسی در هر دو دانشگاه قبول شدم. ولی چون دانشگاه آزاد به منزل نزدیکتر بود مجبور بودم آزاد را انتخاب کنم. هزینه ها بالا بود و باید دنبال کار می گشتم. شروع کردم به نامه نگاری به کمیته امداد، بهزیستی، شرکتها، مهدکودکها و... تا این که بالاخره در یکی از مهد کودکهای بهزیستی مشغول به کار شدم. مدرک کارشناسی ام را در مدت 5/3 سال اخذ کردم. و در کنکور کارشناسی ارشد در سال 83 دانشگاه آزاد شهر تهران در رشته مطالعات زنان تهران قبول شدم.
توصیه گل آوین باقری به زنان کشورش تقویت اعتماد به نفس و جسارتشان است. او می گوید: متاسفانه راحت طلبی خانم ها راه پیشرفت آنان را مسدود می کند. به عنوان مثال بسیاری از زنان که در نهضت ثبت نام می کنند بعد از مدتی دیگر ادامه نمی دهند چون نمی خواهند سختی را تحمل کنند.
نظر شما