۱۰ خرداد ۱۳۹۰، ۱۰:۲۴

گشتی در شهری تاریخی/

سم ستوران، بیخ گوش شهر چهل‌حصار

سم ستوران، بیخ گوش شهر چهل‌حصار

جاده قلب کویر را می شکافد و رو در روی آفتاب به دروازه های شهر نزدیکت می کند، به شهر وارد که می شوی انگار شکاری در هجوم اهریمنی چنگیز مغول از مرگ رهیده است و هراسان در برابرت پا به فرار می گذارد.

به گزارش خبرنگار مهر، دارالمومنین که گویی نظر کرده ای آسمانی است و تسبیحی از گلهای محمدی به گردن دارد؛ معطر به گلدسته هایی است که تا عمق آسمان فیروزه ای بالا رفته اند.
 

 
شهری آراسته به آفتاب تابان که گاه رمق از دل خاک و گاه عرق از تن گل و گیاه می گیرد، ملبس به معماری هنرمندانه ایرانی و بادگیرهایی که طوفانهای کویری را به نسیم روح‌نواز بدل می کنند، شهری که آفتاب چون باران ریز ریز یکسره بر خاکش باریده است.
 
اینجا کاشان خانه کاهگلی بزرگی است در مرکز فلات ایران که حصاری تاریخی آن را از گزند مهاجمان محفوظ داشته اگر چه تپه های تاریخی سیلک چون کاخ کسری هیبتش در برابر زمان فرو ریخته و بی پناه در بستر خاک مدفون شده است.
 
بازار شهر، با  شکوه عصر سلجوقی، دروازه ای رو به بهشت است که خنکای زمزم و عطر گلاب قمصر دارد. بازار از هر طرف که بخواهی به شهر باز می شود و از هر دروازه به گوشه ای از کاشان راه می گشاید. بازار قلب تپنده شهر است که مایحتاج کاشان را چون خون به کالبدش پمپاژ می کند.
 
دکتر ابوذر ناصحی نقاش و استاد دانشگاه زاده کاشان در ابتدای ورود به شهر مرا به دروازه های بهشتی کاشان می برد. عطشی شگفت به دلم چنگ زده است. با او از پیشینه تاریخی بازار حرف می زنم که در مسیرمان آب انباری بزرگ با پله هایی مرتب به عمق زمین فرو می رود. عطشم سیراب می شود با خنکای روح بخش بازار و بوی دلپذیر ادویه‌جات.
 
ناصحی از راسته بازار مسگرها، میانچال، بالا بازار، درب رنجیر، زرگر، گذر نو و ... می گذراندم و در چند درگاه به راسته فرش فروشها می رسیم. جایی که دیگر انگار از تکاپوی فروشنده ها و خریداران خالی است و تنها چندین فرش دست‌بافت که عطر و بو و رنگ و تار و پود کهنه را دارند روی هم در کنجی انبار شده اند، هیچ کس در سرای قالیبافان نیست حتی نگهبانی که فرشهای مندرس را بپاید جز چند گربه  ولگرد که انگار در انباری نمور و کهنه پی جفتشان ناله می کنند.
 

 
بازار مسگرها هم از هیاهوی هنرمندانه مسگران و موسیقی دل انگیز چکش کوبها تهی است. هنرمندانی که چکش بر فرق مس می کوفتند و از آن قطعه های زیبا و ظروف مسی گرانبها می ساختند. حالا دیگر بازار کاشان هنرمندان نقش بند مسگری ندارد، تنها چند پیرمرد بی‌جان در حجره های اندود از ظروف از پیش ساخته خارجی چشم بر هم می سایند. 
 
دیگر راسته ها را می گردم ولی افسرده می شوم. دلم در هیبت معماری شکوهمند این بنای تاریخی که در عصر صفوی نیز رونقی دو چندان داشته به آشوب می افتد. به سالهای دور برمی‌گردم. دکتر ناصحی از معماری بنای عظیم بازار می گوید. ولی من به روزهایی بر می گردم که بازار کاشان فخر تولیدات داخلی اش را به رهگذران می فروخت. به روزهایی بر گشته ام که بازار کاشان پررونق و باشکوه بود. به زمانی که در کتاب زینت المجالس نوشته است: "مثل بازار کاشان به تمام جهان نیست و طول آن هزار قدم است..."
 
انگار منگ از افیونی که حافظه ام را گرفته باشد از بازار بیرون می زنم. قصدم این است در این ساعات گرم روز لااقل مناطقی از شهر را ببینم که مثل بازار از خنکای بهاری برخوردارند. اما آیا کاشان در برابر این همه تخریب و بی توجهی تنهاست؟

به این فکر می کنم که چرا تمدنهای ایرانی در شهرهای گرم و در قلب تفتیده کویر بنا شده اند و اساسا چرا چنین سازگاری غریبی در کویر برای ایرانیان وجود داشته است؟

دکتر ناصحی چون ناجی زبردستی مرا از غوطه خوردن در تخیلات باطل باز می دارد و می گوید: " هفت هزار سال قدمت تپه های تاریخی سیلک است که در ۳ کیلومتری جنوب غربی کاشان واقع است."
 

 
قدم زدن بر تپه های باستانی سیلک احساس جدا شدن از زمین را برایم تداعی می کند. حس می کنم به ماورای تاریخ گام برداشته ام. به روزهای آغاز مدنیت که تازه از عریانی به در آمده بودیم.
 
به گفته یک کارشناس حاضر در محوطه نه چندان حفاظت شده سیلک، "بنابر تحقیقات باستان‌شناسی این منطقه یکی از نخستین مراکز تمدن و اسکان بشر ماقبل تاریخ شناخته شده است. سیلک در حال حاضر مشتمل بر یک تپه شمالی و یک تپه جنوبی است که به فاصله ۵۰۰ متر از یکدیگر قرار دارند و در جلوی آنها گورستانهایی از انسانهای ماقبل تاریخ وجود دارد. "
 
او می گوید: "با توجه به بررسی‌های علمی پروفسور گریشمن در سال ۱۳۱۱ شمسی (۱۹۳۳ میلادی) قدمت این تپه‌ها به هزاره پنجم تا اول قبل از میلاد می‌رسد و آثاری از اشیاء باقیمانده آن در موزه‌های لوور فرانسه، ملی ایران و باغ فین موجود است. این مکان در تاریخ ۱۳۱۰ جزء آثار ملی به ثبت رسید."
 
تپه ها را پائین می آیم و در پی خانه های قدیمی کاشان به سمت شهر می رانیم. کاشان پر از خانه های شکوهمندی است که بزرگان زیادی را در عرصه های علم و هنر و معرفت به ایران و جهان معرفی کرده است. خانه هایی با جلال خشتهای ایرانی که عطر سیر و سلوک و معنویت را در مقرنسها و زوایه کاری های گچ بریده خود پنهان دارند. خانه بروجردی ها، خانه طباطبایی ها، خانه عباسیان، خانه عامریها و... که خانه هنرمندان آن موزه ای از زیبایی های کاشان را خود جای داده است.
 
تابلوهای نقاشی شهر را در موزه می بینم ولی کاشان خود شهر نقاشهای چیره دست ایرانی نیز هست. از کمال المک گرفته تا نقاش و شاعر آینه و آب؛ سهراب سپهری‍! به این بهانه به دیدن نمایشگاهی از عکسهای جوانانی می روم که در پارکینگ اداره جهاد کشاورزی شهر کاشان گالری زیبایی از هنر خود را به نمایش گذاشته اند. مجموعه ای از عکسها و مجسمه ها و نقاشی هایی که نشان از استعداد های درخشانی می دهد که در کاشان نادیده گرفته شده اند.
 
در این نمایشگاه که کاری از هنرمندان جوان یک سازمان غیر دولتی هنری است، تنها شهردار شهر کاشان آمده که با دکتر ناصحی با او به گفتگو می نشینیم. سازمانی که تلاش دارد در حوزه های محیط زیست نیز وارد شود و کاشان را از آسیبها و آلودگی های زیست محیطی برهاند. شهردار قولهایی می دهد.
 
یکی از هنرمندان جوان می گوید: " پارکینگ اداره جهاد کشاورزی را به جای گالری و مکان نمایش آثارمان گرفته ایم چون در کاشان با این قدمت عظیم نقاشی، هیچ امکاناتی برای هنرمندان جوان وجود ندارد. کاشان انگار به مرگ هنر دچار شده است."
 
دکتر ناصحی که از دیدن نقاشی جوانان این سازمان غیر دولتی به وجد آمده می گوید: " باور نمی کنم این آثار مدرن و زیبا از بچه های کاشان باشد چرا که این شهر هیچ امکاناتی در اختیار جوانانش قرار نداده است. هنرمندان با مشکلات زیادی مواجه اند."
 
پارکینگ رنگ خورده و معطر از گلهای یادبود و تبریک بچه های نقاش کاشان که حلقه ای دوستانه و متاثر از سهراب سپهری را شکل داده اند را ترک می گویم و برای دیدن باغ فین کاشان که پردیسی از هنر معماری و شکوه و شوکت هنر ایرانی است به راه می افتم.
 

 
نزدیک غروب است و باغ چون پرنده ای سر بریده در خون خود می تپد. درختان  سرو چندین ساله با قامتی بلند بریده و بر دار باغ آویخته اند. پیشتر از مرگ سروهای باغ فین کاشان شنیده بودم اما سروهای همیشه سبز فین، انگار مزرعه ای مرگ زده به نظر می رسند که گرفتاری آفتی بی مهاراند.
 
تعدادی از سروها بی آنکه رعایت استانداردهای باغداری در باره شان بکار گرفته شده باشند تا زانو در خاک گیر افتاده اند. به گفته متخصصان و جنگل شناسان درخت نباید تا حدود مشخصی در خاک فرو رود و نباید از ریشه پیدا باشد چرا که مرگ زودرس آنها را در پی دارد.
 
نماد باغهای ایرانی انگار دچار جنون شده است و سروهای سبزش به دلیل نبودن مدیریت صحیح و بی توجهی سالیان سال سر بریده شده اند."همان سروهایی که در خاطره‌ی دیرپای خویش شاهد بسیاری از وقایع ماندگار تاریخ ایران - پایکوبی‌ها و بر سرزدن‌ها - بوده‌اند. از جشن تاج‌گذاری رسمی شاه اسماعیل صفوی گرفته تا قتل دردناک و ناجوانمردانه ی میرزا تقی‌خان امیر کبیر!"
 
بنای اولیه باغ فین به قبل از اسلام می رسد و با تمدن سیلک پیوند خورده است که تمدن سیلک پیوندی ناگسستنی با چشمه جوشانی دارد که در بالای باغ جاری است و به چشمه سلیمانیه معروف است.
 
سرگیجه می گیرم. از تناقضی شگفت که شکوه و جلال و هنرمندی این شهر شیک پوش را به سخره گرفته است. احساس می کنم کاشان دیگر جایی برای ماندن نیست. در همین خیال بر کالسکه ای سوار می شوم و گرد باغ فین می گردم و با صدای سم اسبها، هجوم مغولهای ویرانگر را حس می کنم که شهر را زیر سم ستوران گرفته اند...
 
 
آفتاب غروب می کند، باید کاشان اساطیری را به سمت پایتخت ایران ترک کنم، آرام آرام از شهر خالی می شوم و سهراب را می شنوم که می گوید:
" پشت دریا شهری است
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب...".
 
---------------------------------
گزارش از جواد حیدریان
کد خبر 1323513

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha