۱۶ خرداد ۱۳۹۰، ۱۰:۳۱

بازخوانی کتاب/

حفره‌ای در داستان

حفره‌ای در داستان

نکته‌ای که در بیشتر داستان‌های مجموعه «حفره‌ای در آینه» دیده می‌شود، وجود توصیفات زیادی است که گاهی هم به اطناب منجر می‌شود و گاهی باعث می‌شود، حفره‌ای در داستان به وجود بیاید که بتوان از آن حفره، بعد زمان را نادیده گرفت. در این شرایط، روایت پیش نمی‌رود، زمان ایستاده و ما با توصیف روبرو هستیم.

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: مجموعه داستان «حفره‌ای در آینه» نوشه لادن نیکنام در سال 86 توسط نشر ققنوس منتشر شد. این کتاب 96 صفحه‌ای 15 داستان کوتاه را در بر می‌گیرد.

داستان اول مجموعه بیشتر مانند یک درد دل و واگویه می‌ماند و مانند عنوانش «صندوق بی‌کلید» نمی‌توان برای آن کلیدی پیدا کرد. این داستان نثر روانی ندارد و جمله‌هایش با حروف ربط به یکدیگر متصل شده‌اند که مطالعه آنها خسته‌کننده خواهد بود. به نظر داستان کمی گنگ است و با یک بار خوانش نمی‌توان به مقصود دقیق نویسنده پی برد. وقتی داستان را دقیق‌تر می‌خوانیم و در خطوط، کلمات کلیدی را پیدا می‌کنیم، این مفهوم منتقل می‌شود که در یکی از بمباران‌های زمان جنگ، اتفاقاتی افتاده و با یک زندگی رازآلود روبرو هستیم. در این داستان بدون اینکه نامی از دهه 60 برده شود، کمی از حال و هوای جامعه و مدارس دخترانه در آن سال‌ها صحبت می‌شود.

داستان دوم هم مانند داستان ابتدایی مجموعه، روای اول شخص دارد که با جمله‌هایی مانند « جوش روی بازوی چپت را فشار می‌دهی و ...» همان لحن گلایه‌آمیز در ابتدای این داستان هم دیده می‌شود. متن این داستان گاهی حالت شاعرانه به خود می‌گیرد، موخره مشخصی ندارد و بیشتر توصیف حالات است. متن « در باد» از داستان قبلی‌اش روشن‌تر و صریح‌تر است ولی پایانی ندارد.

داستان سوم هم روای اول شخص دارد و حاوی همان حالت درد دل گونه است. گویی شخصیت روای وراج با مخاطبش درد دل می‌کند و با صحبت درباره موضوعی که پیش کشیده است، به نوعی تغار ماست روی سرش گذاشته است. یعنی اتفاقاتی که او درباره‌شان سخن می‌گوید، شاید اصلاً اتفاق نیفتند. روای در سخن‌گفتنش دودل است. زنی می‌خواهد به مسافرت برود و شرایط را سبک‌سنگین می‌کند. او سخنانی می‌گوید که در خطوط بعدی نقضشان می‌کند.

اما در داستان چهارم، روای دانای کل می‌شود و تعابیر لطیف و ظریف در متن به چشم می‌آیند. برخلاف داستان‌های قبلی، موضوع این داستان در ابتدای کار لو می‌رود و مشخص می‌شود که شخصیت قصه در شهربازی کار می‌کند و قرار است مقطع یا ساعاتی از زندگی او را هنگامی که در تونل وحشت، مردم را می‌ترساند، بخوانیم. گویی این شخصیت با ترک پستش بر وسوسه غالب می‌شود و خود را از پول درآوردن ننگین نجات می‌دهد. این مفهوم از جملات ابتدایی و انتهایی داستان استنباط می‌شود که در اول داستان مرد سعی می‌کند به سایه‌اش برسد، اما در آخر داستان این سایه اوست که هر چه سعی می‌کند به او نمی‌رسد.

داستان پنجم را هم به نظر، عنوان و خطوط ابتدایی‌اش لو می‌دهد. عنوان زندانی و روایت گل خریدن یک زن، این مفهوم را تداعی می‌کند که مریم می‌خواهد به ملاقات یک زندانی برود و یک سری از حقایق از جمله دلیل به زندان افتادن آن زندانی در خطوط بعدی داستان مشخص شود. «زندانی» داستان واقع‌گرا و بی‌پیرایش مجموعه است. جا‌به‌جایی‌های به‌موقع و بجا مشخص می‌کند که داستان، با اینکه انتهایی ندارد، با نگرشی واقع‌گرایانه نوشته شده است.

توصیفات شاعرانه در داستان ششم نقش مهمی ایفا می‌کنند. به یاری همین توصیفات است که حس و فضای داستان به خوبی منتقل می‌شود. جملات و تعابیری چون «هجوم بعدازظهر در اتاق که بوی نا و کاغذ و عرق می‌دهد» و یا «حسی سرخ» در کنار عنوان «سرخ اما سرد» و موضوع جوشکاری ساختمان، به خوبی افت و خیز و سردی و گرمی روابط میان یک زن و شوهر امروزی را نشان می‌دهد. اشاره سرخ و سفید شدن آهن، هنگام جوشکاری و لباس سفید زن هم هنرمندانه در متن به کار گرفته شده‌اند. این تشابه هم القا کننده همان حسی است که نویسنده در پی القای آن به خواننده است.

داستان هفتم با روایت راوی دانای کل، نه خیلی گنگ است و نه به اصطلاح خیلی رو. پایان این داستان در واقع پایان پایان است. چون شخصیت سعید مرده ‌است و صحرا با دفن اوست که پایان سعید را باور می‌کند. با توجه به عنوان داستان که «گردش سایه‌ها» است، روح سعید به سایه‌ای تشبیه می‌شود که در مراسم تدفینش با صحرا همراه است. اطلاعات مهم داستان در ابتدا و انتهای آن،‌ به خواننده داده می‌شود و میانه‌های داستان، نه اینکه توصیف صرف باشد، اما به نوعی زمان متوقف است.

داستان بعدی سوژه خوب و بکری دارد. سوژه این داستان که بیشتر شرح حال است، مانند انشاهای مدارس است که کمتر پیش می‌آید نویسنده‌های امروزی با اتکا به آنها بنویسند. این داستان با همان جملات بلندی که در داستان اول هم نمونه‌اش را دیده‌ایم به بیان حالات یک لنگه کفش می‌پردازد که دوست دارد به جفتش برسد. این داستان، متنی شاعرانه دارد و از داستان‌های خوب مجموعه است. به علاوه پایان دارد و موخره آن جفت شدن کفش در کنار جفتش است. داستان نهم، گنگ است، اما مفهومی که در نهایت از آن برداشت می‌شود، خیانت یک دوست به دوستش است. «حفره‌ای در آینه» هم مانند داستان نهم با راوی اول شخص روایت می‌شود. مقدمه و موخره خاصی ندارد و شرح حال شخصیت روای است.

«انار در باران» یک شاعرانه تمام عیار است. به نظر، نویسنده واگویه‌هایش را از زبان شخصیت دیوانه داستان و با مونولوگ‌ بیان می‌کند. قسمتی از این واگویه‌ها به این شرح است: «با مارها که بر تنه درختان پیچیده‌اند، در هم می‌آمیزم و می‌گذارم نیش آنها در بدنم جوانه بزند و هرگز زهرم را به کام کودکان نخواهم ریخت که من خدایی کوچکم، کوچک‌ترین آن‌ها. در پای هر چه آفریده‌ام سر فرود می‌آورم، من که نادان‌ترین خدایانم همان‌قدر که قادرترین آنان به ناتوانی.» پنجره باز، بارش باران، انار دو نیم شده، کاغذ کاهی و خونابه از اِلمان‌هایی هستند که پایان‌بندی داستان و خودکشی دیوانه با آنها همراه می‌شود.

از داستان «پروانه فروش» معنی خاصی استنباط نمی‌شود و از داستان‌های ضعیف مجموعه است. «طعم آلوی جنگی» هم نکته خاصی ندارد، اما داستان چهاردهم مانند همان داستان لنگه کفش است. البته این بار با توصیف حالات یک خانه قدیمی روبرو هستیم که در شرف تخریب است و در هم کوبیده شدن خانه قدیمی دیگری را به چشم دیده است. نوشتن چنین داستان‌هایی نشان‌دهنده خلاقیت و ابتکار نویسنده است؛ البته به شرطی که با یک داستان روبرو باشیم. تعابیر ظریف مانند «خرپشته رویم سنگینی می‌کند» در این داستان هم دیده می‌شوند.

داستان آخر مجموعه هم مانند دیگر داستان‌های مجموعه است. در کل، داستان‌های این کتاب، قصه‌گو نیستند. این داستان‌ها بیشتر شرح‌حال هستند و به نظر، نویسنده با قرار گرفتن در کالبد شخصیت‌های روای یا دیگر اشخاص دیگر داستان‌هایش، کمی حدیث نفس گفته است که در اکثر داستان‌ها هم روح و جهان‌بینی زنانه نسبت به عشق و عاشقی یا دیگر حالات روحی، مشخص است.

داستان‌ها همانطور که گفته ‌شد قصه ندارند و نمی‌توان برای سرگرم شدن این کتاب را خواند. بلکه این کتاب را باید با نیت مطالعه مجموعه‌ داستان‌هایی شاعرانه که زمان در آنها نقش چندانی ندارد، مطالعه کرد. زمان در این کتاب مانند یک حفره بزرگ در بدنه داستان، خود را نشان می‌دهد و هر لحظه بزرگ‌تر می‌شود و در نهایت، فضا و زمان داستان را تبدیل به خلاء می‌کند.

----------------------------------------------

صادق وفایی

کد خبر 1328388

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha