۱۸ تیر ۱۳۹۰، ۱۰:۲۵

به یاد آذر/

غربت راوی قصه های خوب ابدی شد/ آذریزدی همچنان در مظلومیت

غربت راوی قصه های خوب ابدی شد/ آذریزدی همچنان در مظلومیت

یزد - خبرگزاری مهر: انگار رسم است که وقتی بار سفر بستی، عزیز شوی، دیده شوی، بزرگ داشته شوی و ... اما گاهی برخی آدمها با اینکه بزرگی آنها بر همه عیان است، پس از سفر، آن هم سفر بی بازگشت ابدی باز هم غریبند و باز هم دیده نمی شوند.

به گزارش خبرنگار مهر، امروز سالروز درگذشت مردی است که حکایت قصه های خوبش برای بچه های خوب امروز و دیروز آشناست و قصه های خوب او داستانی ماندگار برای بچه های خوب شد.

مهدی آذریزدی نویسنده توانا و چیره دستی که در سالهای عمرش در عزلت فقر و نداری به خلق آثاری گرانبها پرداخت امروز دو سال است که بار سفر بربسته و غصه های تلخ خود را در گوش خاک نجوا می کند.

آذریزدی که از کودکی همواره کوله باری از سختی ها را به دوش کشید، تا آخرین لحظات عمر خود نیز در تنهایی به سر برد و هرگز کسی صدای غصه های تلخ راوی قصه های خوب را نشنید.

گرچه آذر در زمان حیاتش با وجود بیش از 18 کتاب ارزشمندش دیده نشد، اما پس از مرگ عنوان پدر ادبیات کودک و نوجوان به او داده شد و این گونه بود که مهدی آذریزدی نیز به جمع سفرکردگان بزرگ پیوست.

در دو سال گذشته نیز کارهای بسیاری انجام شد، رونمایی از تمبر آذر، ترجمه کتابهایش به زبانهای مختلف، راه اندازی بنیاد آذریزدی، تصویرگری داستانهای آذر، انیمیشن سازی از داستانهای او، کتابهای سخنگو و .... اما.

گرچه این اقدامات در جای خود قابل تحسین و ارزنده است اما هیچ کدام از این اقدامات مظلومیت پیرمردی که آخرین آرزوی او مرگ بود و در خوش ترین ایام زندگی، خواندن کتاب و خرید کتابهای مورد علاقه اش از بزرگترین آرزوهای دست نیافته اش بود را جبران نمی کند.

آذر امروز همانند همه انسانها در خاک غنوده اما عجیب نیست که این نویسنده توانا پس از مرگ به یکباره مشهور شد؟

در زمان حیاتش فقط و فقط کتابخوانها او را می شناختند اما امروز حداقل در یزد دیگر همه او را می شناسند زیرا او امروز در یزد خیابان دارد، کتابخانه دارد، بنیاد آذریزدی دارد و ... اما هنوز حتی یادمانی کوچک بر مقبره اش ندارد.

این روزها هم مانند سالهای حیات آذر، وعده ها محقق نمی شوند، بنیاد آذریزدی پس از گذشته دو سال هنوز رسمیت نیافته، مقبره ای برای این نخبه فرهنگی کشور ساخته نشده و .... دهها وعده ای که به علاقمندان این نویسنده توانا داده شده هنوز محقق نشده است.

آخرین باری که استاد آذریزدی در بیمارستان سیدالشهدای یزد بستری شده بود، خبرنگار مهر که خود از کودکی از خوانندگان پر و پا قرص کتابهای او بود، برای ملاقات استاد به این بیمارستان رفت اما در آن ملاقات حرفهایی از استاد شنید که بویی جز نا امیدی نمی داد.

استاد آذر از تنهایی ها، بی توجهی ها و بی محبتی های اطرافیان خود به شدت آزرده بود و گمان می کرد که همه، استفاده های خود را در سمینارها و همایشها از او برده اند و اکنون که او در بیمارستان بستری است، کسی از او یادی نمی کند.

ماه ها و روزهای آخر عشق به زندگی از گفتار استاد آذر رخت بربسته بود و مصرانه در انتظار مرگ نشسته بود.

این گزارش امروز تنها به بهانه یادی از استاد آذر، مردی که پس از مرگ لقب پدر ادبیات کودک و نوجوان ایران زمین گرفت، منتشر شده تا شاید خبرگزاری مهر توانسته باشد فقط و فقط بخش کوچکی از دین خود را به این حماسه ساز ادبیات کودک و نوجوان ادا کرده باشد.

مهدی آذریزدی در سال 1301 هجری شمسی در محله خرمشاه یزد، محله آبا و اجداد زرتشتی خود متولد شد که خانواده او در فقر زندگی می‌ کردند و بی مهریهای روزگار از همان اوان کودکی به او چهره نشان دادند.

استاد آذر در یکی از مصاحبه های تلویزیونی خود می گفت: "نمی دانم چرا پدر و مادرم منزوی بودند و از مردم کناره گیری می کردند" بنابراین او نیز راه والدین خود در پیش گرفت اما نه به انزوا بلکه به تنهایی و در گوشه و کنار وجودش همواره عشق به مردم به خصوص کودکان نمایان بود.

آذریزدی از همان کودکی عشق به تحصیل را در ذهن پویای خود می پروراند اما پدر به مخالفت با تحصیل وی پرداخت و آنچه خود اندوخته ای از آن داشت در اختیار پسر قرار داد و دیری نگذشت که مهدی با حروف الفبای فارسی، قرآن و داستانهای قرآنی آشنا شد.

روزگار او نیز مانند دیگر مردم دنیا سپری شد تا زمانی که او در سنین نوجوانی در کارگاه جوراب بافی مشغول به کار شد و تنهایی های خود را در آنجا با تار و پود بافته شده بر هم سپری کرد.

صاحب کارگاه پس از چندی تصمیم به تاسیس کتابخانه ای گرفت و جرقه عشق به کتاب از همانجا آغاز شدصاحب کارگاه پس از اینکه کتابخانه خود را راه اندازی کرد، مهدی را به آنجا برد و اداره امور کتابخانه را به وی سپرد.

آذریزدی بارها گفته بود: "هنگامی که با کتابهای کتابخانه آشنا شدم تازه فهمیدم چقدر بی سوادم" و این آغاز غصه‌ ای بزرگ برای نوشتن قصه های بزرگتر بود.

روزها و شبهای استاد در جوانی و میانسالی به این ترتیب گذشت و او در همه این مدت همدمی به جز کتاب برنگزید. او هرگز ازدواج نکرد و تصمیم گرفت در تنهایی خود کتاب را مونسی برای ادامه راهش انتخاب کند.

حاصل این تنهایی ها ده ها کتاب ارزشمند بود که قصه های خوب برای بچه های خوب، قصه ‌های تازه از کتابهای کهن، گربه ناقلا، گربه تنبل، مثنوی برای بچه ‌ها، مجموعه قصه ‌های ساده و تصحیح مثنوی برای بزرگسالان، حکایت منظومی به نام شعر قند و عسل همچنین دو کتاب آموزشی به نام خودآموز عکاسی و خودآموز شطرنج از شاخص ترین این کتابها بود.

مهدی آذریزدی 18 تیرماه سال 88 پس در بیمارستان آتیه تهران درگذشت و به این ترتیب کتاب غصه های بی پایان او بسته شد.

کد خبر 1354518

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha