به گزارش خبرنگار مهر، لحظات آخر سال است، با همرزمانش سفره هفت سین چیدند، به دور از خانواده و مادر و پدر...هفت سینش آن چنان رنگ و لعاب ندارد اما پر است از عشق، صفا و صمیمیت... اولین سین سفره سیم خاردار است، سیم خارداری که مردانگی آنها صلابت را از تنش فرو ریخته است...حس غریبش را نمی توانم درک کنم، آن زمانی را که در اتاق های تنگ و تاریک اردوگاه های رژیم بعثی ثانیه های عمر به کندی می گذرد و عقربه های ساعت تکان نمی خورد...
استقامت، دلیری، شجاعت و ... این کلمات در قبال مردانگی آنها هیچ اند و رنگ می بازند، سالهای سخت هجران از وطن، خانواده، مادر و پدر...هنوز به یاد دارم، همسایه مان بود، هر وقت که از خط مقدم بر می گشت، برای دخترکش که هم بازی من بود، سوغاتی از جنگ می آورد، از نوع خاطره، خاطراتی که نمی شد با دنیا عوض کرد...
بار آخری که در کوچه تمامی اهل محل بدرقه اش کردند، را فراموش نمی کنم، رفت و دیگر خبری از او نشد، دخترک شهادت پدر را باور نکرده بود، هر روز نظاره گر انتظارش جلوی درب خانه بودم که ساعاتی پی در پی می نشست و منتظر کوله بار خاطرات جبهه و جنگ پدر بود...و حالا بعد از بیش از 20 سال دخترک روبرویم نشسته است، خوشحالی را از چشمانش میخوانم و می دانم در دل خود می گوید که بالاخره انتظارش نتیجه داد. برایم می گوید، از 26 مرداد 69، از زمانی که پدرش را روی دستان سیل عظیم جمعیت دید، زمانی که گلدسته های گل بر گردن پدرش، نشان از افتخارآفرینی اش داشت.
زمانی که با غرور به تمامی اهل محل و خانواده ثابت کرد که انتظارش نتیجه داد و پدرش برگشت اما نه با یک کوله بار کوچک، بلکه با گنجینه ای از گفتنی ها...26 مرداد 69 لحظاتی به یاد ماندنی و منظره ای فراموش نشدنی بود، بعد از سالها پرستوهای عاشق به میهن اسلامی خود بازگشتند.
آنان همانطور که با دلاوری و ایثار رفته بودند تا دشمن را نابود کنند، با غرور و افتخار برگشتند، حس غریبشان را می توان از موج نگاهشان خواند...آری... انتظار پایان یافته بود...آری، آن روز عشق طلوع کرد. همان عشقی که هشت سال پیش بدرقه اش کردیم و اینک به استقبالش می رویم. چشم های همگان اشک بار بود، نه به خاطر غم و اندوه، بلکه این بار از شوق وصال؛ چرا که وعده خدا محقق شده بود «اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا؛ به درستی که پس از هر سختی آسانی است».
تمام شهر را بوی اسپند و دود پر کرده بود، بر لبان هر پیر و جوان، زن و مردی خنده نقش بسته بود، بازگشت پرستوها تمام سختی ها و ناملایمی های جنگ را حتی برای ساعاتی از ذهن مردم پاک کرده بود... پدر برای دخترکش از خفقان اردوگاه می گوید، از نهی از انجام امور معنوی حتی خواندن نماز توسط نیروهای رژیم بعثی، از شیرینی کشیک دادن همرزمان برای نماز خواندن بی دغدغه و دعوا می گوید...از روزهای ماه رمضان می گوید که به دلیل فشارهای بیش از حد عراقی ها نمی توانستند روزه بگیرند، از عاشورا و تاسوعا می گوید و عزاداری های همراه با کتک و شکنجه ...از اتاق های انفرادی و صندلی برق می گوید، از رادیو گوش دادن های پنهانی اسرا در گوشه ای اردوگاه می گوید که به عشق شنیدن صدای امامشان، شکنجه و انفرادی را به جان می خریدند...در خاطرات آزاده حبیبالله معصوم آمده که: « برای آموزش زبان، از پتو به جای تخته سیاه و از صابون به جای گچ و وسیله نوشتار استفاده میشده است».
در خاطرات سردار محمد رنجبر نیز آمده: «مشکل بزرگ ما این بود که خودکار و کاغذ و کتاب نداشتیم. قوطی تاید را دو روز خیس میکردیم، ورقه ورقه میشد، تا چهل و هشت ورق از هر قوطی درمیآوردیم. ورقهها را آویزان میکردیم تا خشک شود و رویشان بنویسیم و یک بار که نمایندههای سازمان آمده بودند، یکیشان مرتضی را شناخت. مرتضی در دانشگاه سوربن فرانسه درس خوانده بود. همکلاسیاش در سوربن بین هیأت اعزامی از ژنو بود. این رفاقت باعث شد که همه خودکارهایشان را بگذارند و بروند. ما هم آنها را توی یقه پیراهن، سجاف لباس و متکا قایم کردیم. برای درس خواندن، هر کداممان تخته داشتیم.
روی یک تکه مقوا پلاستیک میکشیدیم و رویش یک کیسه پارچهای تیره میدوختیم صابون را پودر میکردیم و با روغن نباتی قاطی میکردیم و روی آن میمالیدیم. پلاستیک دیگری را روی آن میکشیدیم و بالایش را میدوختیم. این لایه پلاستیکی باز و بسته میشد. دسته مسواکی راکه خراب شده بود میشکستیم و به جای قلم استفاده میکردیم.
روی این تخته جادویی با قلممان مینوشتیم، پلاستیک را که از هم باز میکردیم نوشتهها پاک میشد عراقیها اینها را که میدیدند بهمان میخندیدند و میگفتند: «کلهتان خوب کار میکند ها!»*****26 مرداد سال 69، یعنی یک سال پس از پایان مخاصمه ایران و عراق و پس از پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل متحد توسط ایران، اسیران دوران مقاومت و از خودگذشتگی پای در خاک پاک میهن نهادند و آزادگان سرافرازی شدند که امروز هم پس از گذشت 21 سال، لحظه لحظه زندگی آنان الگوی نسل جوان کشور است. روز 26 مرداد سال 1369 ستاد رسیدگی به امور آزادگان به تبادل اسرا پرداخت و با مساعدت و همراهی دیگر دستگاه ها، تبادل حدود 40 هزار آزاده را با همین تعداد اسیر عراقی انجام داد.ا
افزایش اسرای عراق نسبت به ما، آنها را به این فکر واداشته بود که طرح تبادل اسرا را بپذیرند؛ بنابراین در 24 فوریه 1986 میلادی، قطعنامه 582 به تصویب رسید و در بند 4 آن مقرر شد هر دو کشور، با همکاری کمیته بینالمللی صلیب سرخ در امور اسرای جنگی، هر چه زودتر تبادل اسرا را آغاز کنند.در همین حین مجلس شورای اسلامی در 13 آذرماه سال 68 مصوبهای را تنظیم کرد که طی آن در 22 مرداد سال 69، ستاد رسیدگی به امور آزادگان تشکیل شد و همه چیز برای استقبال از کبوتران زخمی و خسته وطن آماده شد که سرانجام اولین گروه پرستوهای عاشق، در 26 مرداد سال 69 به میهن بازگشت و شور و خاطرات پیروزی انقلاب را در یادها زنده کرد. در طی 8 سال دفاع مقدس، 45 هزار رزمنده به اسارت ارتش تجاوزگر عراق درآمدند؛ ولی فقط 40هزارتن از آنها به میهن بازگشتند.
شماری از این افراد، به علت همکاری نکردن ارتش عراق با صلیب سرخ و عدم اعلام آمار دقیق اسرای ایرانی، مفقودالاثر شدند که وضعیت تعدادی از آنها تا به حال معلوم نشده است. شمار دیگری هم از این اسرا، زیر شکنجههای وحشیانه و ددمنشانه ارتش عراق و یا به علت عدم رسیدگی پزشکی و بهداشتی در زمان مجروحیت به شهادت رسیدند.
اولین فرمانده اسیر در جنگ تحمیلی، «حبیب شریفی» نام دارد که فرمانده سپاه سوسنگرد بود. وی در تاریخ 8 مهر سال 59 به اسارت نیروهای متجاوز عراق درآمد. اولین بانوی اسیر، پرستار «فاطمه ناهیدی» نام دارد که در تاریخ 20 مهر سال59 به اسارت نیروهای متجاوز عراق درآمد. در طی جنگ تجاوزکارانه عراق علیه ایران، حدود 72363 نظامی عراقی به اسارت رزمندگان اسلام درآمدند و طبق آمار به دست آمده در طول 8 سال 395148 نظامی عراقی کشته و مجروح شدند. ایران در اردوگاههای اسرای خود از 18 کشور اسیر داشت.
رهبر معظم انقلاب خطاب به آزادگان فرمودند: «یکی از چیزهایی که شما را، دلهایتان را زنده نگه میداشت، پر امید نگه میداشت، یاد آن چهره و روحیه پرصلابت امام عزیزمان بود. آن بزرگوار هم خیلی به یاد اسرا بودند. حال پدری را که فرزندانش به این شکل از او دور شده باشند، راحت میشود ، فهمید.»
...........................
گزارش از مهشید رضایی نوری
نظر شما