ويژگي مهم آدميان اين است كه راجع به خود و جهان پيرامون خود باورهايي دارند و در شرايط خاصي اين باورها را تغيير ميدهند، به عبارت ديگر، از ميان موجودات زنده تنها آدمي اين توانايي را دارد كه باورهايي را بسازد و يا آنها را تغيير دهد. اين بعد از آدمي كه به قواي معرفتي او مربوط ميشود گاهي « فرايند باورسازي» و « فرايند تنظيم باور» ناميده شده است |
پيش از ورود به بحث توجه بدين نكته ضروري است كه اصطلاح عقلانيت ـ و نيز گاهي معقوليت ـ در موارد مختلفي به كار ميروند كه نبايد آنها را با يكديگر خلط كرد : 1) گاهي عقلانيت وصف باورها قرار ميگيرد. مثلاً ميگوييم باور به p معقول است؛ 2) افعال و رفتارها نيز گاهي موصوف به عقلانيت ميشوند و در مواردي ميگوييم رفتار x رفتار معقولي است؛ 3) گاهي هم ارزشها به عقلانيت متصف ميشوند و ميگوييم اين يا آن ارزش، ارزش معقولي است.
عقلانيت» در سه زمينة متفاوت به كار ميرود و هريك از اين سه كاربرد عنواني خاص هم دارد. فلاسفه در زمينة ارزيابي باورها ـ و يا حتي گزاره ها و يا تصميمات ـ از تعبير «عقلانيت نظري» استفاده ميكنند. عقلانيت نظري به اين امر مربوط ميشود كه به چه اموري بايد باور داشته باشيم. در مقابل، «عقلانيت عملي» به حوزة رفتارها مربوط ميشود و با اين امر سر و كار دارد كه چه رفتارهايي را بايد انجام دهيم و بالاخره، «عقلانيت ارزش شناختي» به اين مسئله ميپردازد كه براي چه چيزهايي بايد ارزش قايل شويم |
عقلانيت نوعي و عقلانيت هنجاري
مقصود از بحث در عقلانيت، مفهوم خاصي از آن ميباشد كه عقلانيت هنجاري (normative rationality) نام دارد و بايد آن را از عقلانيت به معناي نوعي جدا كرد. اولينبار، ارسطو انسان را به عنوان «حيوان عاقل» تعريف كرد. مسلمانها هم اين تعريف را به «حيوان ناطق» ترجمه كردند مقصود ارسطو اين بود كه از ميان حيوانات فقط انسان از موهبت عقل و قوه عاقل برخوردار است و فلاسفة مسلمان هم بالاترين تجلي قوه عاقله را در ويژگي ناطق بودن او دانستهاند. چرا كه تنها موجودي كه عاقل است ميتواند ناطق باشد. تعاريف بسيار متفاوتي از انسان ارائه شده است، ولي تعريف ارسطو به نوع خاصي از عقلانيت اشاره دارد. مراد از اين نوع عقلانيت توانايي است كه به نوع انسان منحصر است. «عاقل بودن» ويژگي خاص انسان است.
عقلانيت نوعي بدين معنا است كه موصوف به عقلانيت توانايي به كارگيري عقل را دارد و ميتواند ملاكهاي عقلانيت را برآورده سازد. اما اين توانايي بدين معنا نيست كه ما همواره عقل خود را به شيوه اي درست به كار ميگيريم و در هر موردي به نحوي معقول ميانديشيم يا رفتار ميكنيم. در مقابل، عقلانيت هنجاري در موردي به كار ميرود كه عقل و ملاكهاي عقلانيت را به نحوي دقيق به كار بسته باشيم . عقلانيت نوعي شرط لازم براي عقلانيت هنجاري است، اما شرط كافي براي آن نيست |
عقلانيت نوعي شرط لازم براي عقلانيت هنجاري است، اما شرط كافي براي آن نيست. سوسا (Sosa) عقلانيت هنجاري را با معناي ارزشگذارانه (evaluative) عقلانيت و عقلانيت نوعي را با معناي مقولي (categorical) آن، نشان ميدهد. او ميگويد:
« معناي ارزشگذارانة = عقلانيت " معناي مقولي را فرض ميگيرد؛ عاقل يا ناعاقل بودن (به صورت ارزشگذارانه) به معناي عاقل بودن (به نحو مقولي) است» (Sosa,1990:160) .
عقلانيت وظيفه شناختي
عقلانيت وظيفه شناختي عبارت است از انجام دادن وظايف معرفت شناختي خاصي كه در مقام ارزيابي و باور وجود دارند |
براي ايضاح عقلانيت وظيفه شناختي بايد بدين نكته توجه كرد كه ميتوانيم دست كم، ميان دو دسته از وظايف فرق بگذاريم: وظايف اخلاقي، وظايف معرفت شناختي. وظايف اخلاقي ناظر به بايد و نبايدهاي رفتار انسان و متكي بر نوعي ارزيابي اخلاقي هستند. ما برخي از رفتارها را از لحاظ اخلاقي خوب ارزيابي ميكنيم و برخي ديگر را بد. در مقابل، ما وظايف معرفت شناختي هم داريم. اين وظايف به ارزيابي باورها مربوط ميشوند و بايد باورهاي ويژه اي را بپذيريم. از اينرو، گاهي به عقلانيت به اين معنا، اخلاق باور (ethics of belief) هم گفته ميشود. بنابراين، به اجمال ميتوانيم بگوييم كه عقلانيت وظيفهشناختي عبارت است از انجام دادن وظايف معرفت شناختي خاصي كه در مقام ارزيابي و باور وجود دارند.
چيزلم جزو طرفداران عقلانيت وظيفه شناختي است. به نظر ما ، تنها در صورتي يك گزاره را ميپذيريم كه اگر و تنها اگر آن گزاره راست باشد. اين وظيفه دو نكته را دربردارد. ما بايد گزارههاي راست را بپذيريم و بايد از گزارههاي دروغ اجتناب بورزيم. (Ibid,:14) . البته معرفت شناسان در باب اين كه وظايف معرفت شناختي كدامند اختلاف نظر دارند. دستهاي از طرفداران عقلانيت وظيفهشناختي دليلگرايان (evidentialists) هستندكه قايلند يك وظيفة معرفت شناختي، اين است كه به چيزي باور نداشته باشيم مگر اين كه دليلي خاص بر باور به صدق آن در دست داشته باشيم. لذا بونجور (Bonjour) ميگويد: « يك نفر نهايتاً آن باورهايي را ميپذيرد كه دليلي براي گمان به صدق آنها دارد». پلنتينگا (Palantinga) و چيزلم براين نكته تاكيده كردهاند كه اين وظايف را نبايد وظايف مطلق و نهايي در نظر گرفت. بلكه تنها وظايف اوليه ما هستند و ممكن است در مواردي، به خاطر تعارض با ديگر وظايف و يا تقدم ديگر وظايف كنار نهاده شوند. (Stenmark,1995:25-6) .
عقلانيت ابزاري
برخي عقلانيت را به عنوان چيزي در نظر ميگيرند كه ما را در انتخاب اهداف خاصي و يا تحقق بخشيدن به ابزارهاي سودمندي براي دستيابي به آن اهداف ياري ميرساند. به عبارت ديگر، عقلانيت بررسي ابزارهايي است كه ما را به هدف ميرسانند. اين برداشت از عقلانيت، عقلانيت ابزاري نام گرفته است. به نظر طرفداران اين ديدگاه، هيچ چيزي فينفسه معقول نيست، بلكه عقلانيت همواره وصف آن نسبت به چيزهاي ديگري است كه ميتواند آنها را برآورده سازد |
وقتي عقلانيت ابزاري را با عقلانيت وظيفهشناختي مقايسه ميكنيم متعارض به نظر ميرسند: چرا كه به دو شيوة متفاوت عقلانيت را توصيف ميكنند، ديدگاه ابزاري عقلانيت را در ارتباط ابزارها با اهداف مييابد، ديدگاه وظيفهشناختي عقلانيت را يك وظيفه معرفت شناختي تعريف ميكند. مثلاً چيزلم به اين نكته اشاره ميكند كه: «هر شخصي نسبت به هر گزاره اي كه در نظر ميگيرد دو نياز كاملاً متفاوت دارد: (1) او بايد نهايت سعياش را انجام دهد تا اگر گزاره اي راست است در آن صورت به آن باور داشته باشد؛ و (2) او بايد نهايت سعياش را انجام دهد تا اگر آن گزاره دروغ است به آن باور نداشته باشد» (Chisholm,1977:15) .
هدف عقلانيت وظيفهشناختي بنا بر چنين تقريري، معرفت شناختي است؛ شخص بايد بكوشد تا آن جا كه ممكن است باورهاي راست را بدست آورد و نيز بايد بكوشد تا آن جا كه ممكن است باورهاي دروغ را از دستگاه معرفتياش حذف كند. ما يك « بايد» و اجبار معرفت شناختي داريم و آن اين كه تا آن جا كه ممكن است با واقعيت تماس بيشتري داشته باشيم و اين تنها از راه به دست آوردن باورهاي راست و حذف باورهاي دروغ امكانپذير ميشود. در اين نگاه، عقلانيت ابزاري جايگاهي ندارد و مفهومي كاملاً جدا به نظر ميرسد. شخص ميتواند چنين وظيفهاي معرفت شناختي داشته باشد و در عين حال، براي برآورده ساختن اهدافش ابزارهاي خاصي را تدارك ببيند.
برخي از معرفت شناسان با توجه به تفاوت فوق ميان عقلانيت معرفتي (epistemic) و عقلانيت غيرمعرفتي فرق ميگذارند. در صورتي كه عقلانيت به معناي داشتن ارزشهايي مانند راست بودن و اجتناب از كذب است عقلانيت را بايد معرفتي دانست و اگر عقلانيت ارزشهاي معرفتي از قبيل دستيابي به صدق و اجتناب از كذب را در بر نداشته باشد عقلانيت غير معرفتي است. در عقلانيت معرفتي، اهداف ما معرفتي اند و در عقلانيت غيرمعرفتي به دنبال اهداف غيرمعرفتي هستيم. بنابراين تفكيك، عقلانيت ابزاري و وظيفهشناختي هر دو معطوف به هدف اند و فقط اهداف آنها متفاوت است. (Stenmark,1995:29) .
تقسيم فوق با تقسيم عقلانيت به نظري و عملي تفاوت دارد؛ چرا كه هدف عقلانيت عملي گاهي معرفتي و گاهي غير معرفتي است. اما در عقلانيت غيرمعرفتي چنين نيست. مثلاً وقتي ميخواهم از مكاني به مكان ديگر پياده برويم هم ممكن است هدف غيرمعرفتي ورزش و هم هدف معرفتي «حضور در كلاس درس براي يادگيري» را داشته باشم. اما با وجود اين، در موارد بسياري تفكيك اهداف معرفتي و غير معرفتي ساده نيست. مطابق تقسيم فوق، دو نوع دلايل هم دركارند: معرفتي و غير معرفتي. دليل معرفتي معتبر بر انجام دادن يا اعتقاد داشتن به چيزي، دليلي است كه باور را به شيوة خاصي به اهداف معرفتي مفروض پيوند ميزند. همچنين، دليل غير معرفتي معتبر بر انجام دادن چيزي، دليلي است كه اين رفتار را به شيوه مناسبي به اهداف غير معرفتي مفروض پيوند ميزند. (Ibid:31-2) .
منابع :
1) Stenmark, Mikaeal, Rationality in Science, Religion, and Everyday Life, University of Notre Dame Press (1995)
2) F?llesdall, D., 1986: “Intentionality and Rationality” in Margolis, J., M. Krausz, R.M. Burian (eds.), Rationality, Relativism and the Human Sciences, Dordrecht (1986)
3) Sousade R., The Rationality of Emotion, Cambridge (1990)
4) Chisholm, R., A Theory of Knowledge, Printice Hall (1977)
5) Foley, R. (1988): “Some Different Conceptions of Rationality” in McMillin (ed), Constraction and Constraint, University of Notre Dame Press
6) Russell, B. Human Society in Ethics and Politics, Allen and Unwin (1956)
منبع : حجت الاسلام عليرضا قائمي نيا ، فصلنامه ذهن، شماره 17 ( با كمي تلخيص و ويرايش مجدد )
نظر شما