۴ دی ۱۳۸۳، ۱۳:۴۸

"حكمت يماني" مير داماد در گفت وگو "مهر" با علي اوجبي (1):

ميرداماد به تمام نظامهاي فلسفي دوران خود تسلط داشت/ حكمت صدرايي زاييده حكمت يماني است

ميرداماد به تمام نظامهاي فلسفي دوران خود تسلط داشت/ حكمت صدرايي زاييده حكمت يماني است

خبرگزاري "مهر" - گروه دين و انديشه : علي اوجبي محقق و پژوهشگر حكمت اسلامي در گفت و گو با گروه دين وانديشه خبرگزاري "مهر" به پرسشهاي ما درباره آراء و انديشه هاي حكيم بزرگ دوره صفوي مير محمد باقر استرآبادي (ميرداماد) پاسخ گفت كه در دو قسمت منتشر مي شود .

* خبرگزاري "مهر" -  گروه دين و انديشه : فلسفه اسلامي در مجموعه اي شكل گرفت كه از چند رويكرد خاصي برخوردار بود. لطفا درباره اين رويكردها توضيح اجمالي بدهيد؟

- علي اوجبي : همانطور كه مي دانيد فلسفه اسلامي دانشي است راجع به موجود از آن جهت كه موجود است، صحبت مي كند. يعني قبل از آن كه موجود صورت و شكل خاصي به خود بگيرد و لباسي را بر تن كند. بنابراين فقط راجع به موجود محض صحبت مي شود. از اين رو، تلاشهايي كه در زمينه فلسفه شده قبل از اسلام نيز مطرح بود و فيلسوفاني بوده اند كه نقش مهمي را در شكوفايي فلسفه داشته اند. اما اولين كسي كه بتوانيم به عنوان فيلسوفي مسلمان از او ياد كنيم، فارابي است. چون فارابي كسي است كه فلسفه اسلامي را تدوين كرده است. البته منظور از فلسفه اسلامي اسلامي، تصوير جهان مبتني بر فردي است كه با آموزه هاي ديني نيز منافاتي نداشته باشد. بنابراين معمولا از فارابي به عنوان بنيانگذار و موسس فلسفه اسلامي ياد مي شود. منتهي در زمان فارابي فلسفه به عنوان موجود نوپايي تلقي مي شده است كه نمي توان آن را رويكرد خاصي تلقي كرد. معمولا جريانهاي فلسفي كه به صورت عمده شناخته مي شود، مكتب مشاء است كه ريشه هاي آن در حكمت ارسطويي نيز وجود داشته، اما از زماني كه با آموزه هاي ديني تلفيق يافت، توسط ابن سينا به اوج رسيد. در حكمت مشاء و سينوي بيشتر بر روي منطق ارسطويي و تعقل محض تكيه مي شد و عنصر شهود مورد توجه چنداني نبود و ابن سينا تلاش داشت تا تمام مسائل نظري را به نوعي به مسائل ضروري و بديهي برگرداند و در اين راه هم از منطق ارسطويي به خوبي بهره برد و تا حدودي نيز در تفسير جهان موفق بود. اما انگيزه اي كه فارابي داشت و ابن سينا هم به نوعي تداوم بخش همان راه بود، يعني تلفيقي ميان فلسفه و شريعت، چندان محقق نشد. اما مي توان گفت بعد از آنها سهروردي اولين كسي بود كه نقدهاي جدي بر حكمت مشاء وارد كرد و تلاش كرد تا در كنار تعقل و استدلال از عنصر شهود نيز بهره گيرد. چون سهروردي معتقد بود كه تنها با حكمت بحثي نمي توان راه به جايي برد. بنابراين، در كنار آن بايد حكمت ذوقي نيز وجود داشته باشد. بدين ترتيب سهروردي نيز در تداوم راهي كه فارابي و ابن سينا آغازگر آن بودند تلاش كرد كه به نوعي ميان عقل و دين آشتي برقرار كند. چون سهروردي معتقد بود كه اگر آموزه هاي عقلاني از طريق آموزه هاي ديني مورد تاييد قرار نگيرند، ارزشي نخواهد داشت. اما بعد از سهروردي كه سمبل حكمت  اشراق است اين جريان ادامه پيدا مي كند تا زمان صفويه فرا مي رسد.

* ما در تاريخ فلسفه اسلامي گاها دچار ابهام هستيم كه در آن بعضي از گزارشات فلسفي مخفي مانده اند، فكر مي كنيد دليل اين مخفي بودن چيست؟

- البته به اين سوال پاسخ دقيق نمي توان داد. در خصوص افرادي مثل ميرداماد علت عمده تعمدي بود كه به جهت در اختيار قرار نگرفتن مفاهيم فلسفي براي همه بوده است.  چون اين افراد معتقد بودند كه همه مردم قدرت درك و دريافت اين مفاهيم را ندارند. بنابراين، اين مفاهيم  را در قالب رمز و استعاره و عبارتهاي پيچيده بيان مي كردند و گاهي نيز عصري كه فيلسوف خاصي در آن زندگي مي كرد، عصري بوده كه به فلسفه توجه و روي خوشي از سوي جامعه نشان داده نمي شده است. مثلا در دوران صفويه بيشتر گرايشات به سمت علوم نقلي بوده است و با فلسفه و هر گونه تلاشهاي عقلاني رابطه خوبي نداشته اند. بنابراين، اين عوامل باعث مي شد كه در بعضي از دوره ها مثل دوران ميرداماد ما شاهد هاله اي از ابهام باشيم.

* در دوره صفويه از يكسو شاهد رواج اخباري گري و حكمت ستيزي و از سوي ديگر نضج حكمت شيعي هستيم. علت اين مهم چيست؟

- عمده ترين علت، نگرش شاهان صفوي است. زيرا از يك سو توسط پادشاهان و حاكمان صفويه، فضا براي طرح آموزه هاي شيعي بازگذاشته شده بود و از سوي ديگر چون اكثريت علما را فقها و علماي ظاهري و قشري و اهل حديث تشكيل مي دادند، مجالي براي طرح انديشه هاي فلسفي شيعي نبود. لذا ميرداماد در قالب رمز و به شيوه پيچيده نويسي آراي فلسفي خود را مطرح كردند. از طرفي ديگر ما در نحله هاي ديگر تفكر اسلامي هيچ گاه با تلاشهاي فلسفي مواجه نبوده ايم. اگر به جريانهاي فكري اهل سنت نگاه كنيد، مي بينيد بحثهاي كلامي در آنجا اوج داشته است. بنابراين، هرگاه ما شاهد فلسفه اسلامي بوده ايم، اين فلسفه از طرف فيلسوفاني مطرح شده كه شيعه بوده اند و در ميان اهل سنت به فيلسوفي بر نمي خوريم و آنچه در ميان آنها مطرح بوده، فقط به عنوان متكلم بوده است. چون اهل سنت اساسا يك نوع تعبدي بر ظواهر آيات و روايات داشته اند. بنابراين، آنچه تحت عنوان حكمت شيعي به آن اشاره كرديد، بخشي از آن ناشي از خصلت ذاتي فلسفه كه مبتني بر خرد و انديشه است كه عامه و اهل سنت ميانه خوبي با انواع اين تفكر نداشته اند.

* ما در اين دوره شاهد ركود دانش هاي عقلي نيز هستيم. يعني اگر بخواهيم از منظر يك هماهنگي تاريخي به اين موضوع نگاه كنيم، مي بينيم كه در آن زمان اروپا شاهد اوج دانشهاي عقلي است، اما در ايران و حتي در كشورهاي اسلامي ما با ركود دانشهاي عقلي كه در زماني قبل تر از آن تاريخ گسترده شده بود، مواجهيم. شما چه دليلي براي اين موضوع داريد ؟

- من عمده ترين دليل را فضايي مي دانم كه توسط حاكمان وقت از آن حمايت مي شد. چون در آن فضا، شاهان صفوي كه سعي در بسط آيين شيعي داشتند، دين را منحصر در حديث و تاريخ و تفسير مي دانستند به همين جهت از اين گونه مسائل دفاع مي كردند و عالماني كه در اين زمينه ها مشغول به كار بودند، مورد حمايت آنها قرار مي گرفتند. لذا هر از گاهي چنين ركودهايي مشاهده شده است. از طرفي ديگر افراد خوشفكري مثل ميرداماد وجود نداشته اند كه بخواهند درگير چنين مباحثي شوند و شبهات و تشكيك هايي را مطرح كنند تا در تقابل اين بحثها فلسفه وارد يك دوره جديدي شود.    

 * از دوره صفويه مي توانيم به عنوان دوره شتاب گرفتن حركت روبه رشد حكمت اسلامي نام ببريم يعني اگر حكمت را تلاش براي برقراري رابطه اي ميان عقل و شرع تعريف كنيم  دوره صفويه دوره اوج حكمت اسلامي بوده است. به نظر شما اين دوره از چه بسترهاي معرفتي ارتزاق مي كرده است؟

- همانطور كه عرض كردم ما گرايشات و رويكردهاي مختلف فلسفي، مثل حكمت مشاء كه سالها بر انديشه همگان سيطره داشت، يا حكمت اشراق را داشته ايم. در دوران صفويه نيز بعضي از فلاسفه رويكرد نقادانه اي به انديشه ها و نظامات فلسفي كه در قبل وجود داشت، پيدا كردند و با كنكاش و استخراج كاستي هاي آنها در صدد برآمدند تا نظام فلسفي اي را ابداع كنند كه آن كاستي ها را نداشته باشد و به نوعي منطبق بر آموزه هاي ديني باشد. بنابراين بسترهاي معرفتي كه شما اشاره مي كنيد، در واقع تمام تلاشهايي را كه فيلسوفان قبلي انجام داده اند مي تواند مهمترين و اصلي ترين بستر معرفتي براي رشد و شكوفايي نظامهاي فلسفي آن دوران باشد.

* در اين دوره دو مكتب شيراز و اصفهان از اهميت و معروفيت خاصي برخوردار بودند درباره اين دو مكتب نيز توضيحاتي ارائه بدهيد.

- در مكتب فلسفه شيراز مي توان از بزرگاني مثل دشتكي و دواني ياد كرد. در واقع اين دو نفر از موسسان مدرسه شيراز بودند. البته اين دو از همان ابتدا نزاع هاي زيادي با هم داشتند. هر رساله و مطلبي كه دواني مي نوشت از سوي دشتكي مورد نقد قرار مي گرفت و بالعكس و اين گفتمانها زمينه طرح بسياري از مسائل را مهيا كرد. اين جريان تا به منصه ظهور رسيدن صدرالمتالهين شيرازي ادامه پيدا كرد. اما به موازات آن و در اصفهان ما شاهد مكتب اصفهان هستيم و در آن حكمايي مثل ميرداماد و مير سيد احمد علوي قرار دارند.

* اگر بخواهيم بحث را به سمت و سوي انديشه هاي ميرداماد رهنمون كنيم، به اين موضوع مي رسيم كه ميرداماد با توجه به اين كه متعلق به مكتب اصفهان بود، داراي تفكرات خاصي نيز بود. به نظر شما اين تفكرات داراي چه ويژگي هايي بود؟

- ميرداماد به تمام نظامهاي فلسفي دوران خود تسلط داشت. يعني بر دو نظام حكمت مشاء و اشراق تسلط كافي داشت و كتابهاي ابن سينا را تدريس مي كرد و از جهت فلسفي نيز به شدت از شيوه شهودي كه سهروردي احياگر آن بود، متاثر بود و تلاش داشت تا راهي را كه آنها آغاز كرده بودند، ادامه دهد. اساسا ميرداماد معتقد بود كه نظامهاي فلسفي پيشين خام  هستند. يعني در عين اين كه ارزشمند هستند، نتوانسته اند به آن هدف غايي فلسفه اسلامي نايل شوند و مدعي بود كه خودش توانسته به اين مهم دست يابد و تلاش كرد كه از تركيب عنصر شهود و تعقل و آموزه هاي ديني، نظام فلسفي اي را تدوين كند كه به گفته او حكمت يماني است. بنابراين، مي توان گفت حكمت يماني تمام ويژگي هاي مثبت نظامهاي فلسفه اسلامي پيش از خود را داراست.

* حكمت يماني چه تفاوتي با حكمت صدرايي دارد؟

- معتقدم كه حكمت صدرايي به نوعي از حكمت يماني استفاده كرده و اساسا زاييده اين حكمت است، يعني راهي را كه ميرداماد مدعي بود به انجام رسانيده است، صدرالمتالهين ادامه داد و در واقع توانست هم آوايي بين تعقل و شريعت را به اثبات رساند. ما در حكمت صدرايي در كنار تعقل و اشراق و آموزه هاي ديني از انديشه هاي عرفا نيز استفاده مي كنيم و اين موضوع در انديشه هاي ميرداماد كمتر به چشم مي خورد. چون در آثار ميرداماد از انديشه هاي ابن عربي چيزي به چشم نمي خورد، درحالي كه صدرا از عرفان نظري هم به خوبي استفاده كرده است.

* پس مي توانيم چنين نتيجه گيري كنيم كه حكمت يماني به نوعي ادامه دهنده حكمت اشراقيه بوده است؟

- معتقدم كه فارابي، ابن سينا، سهروردي و ميرداماد و صدرالمتالهين همگي به نوعي از لحاظ جهت و غايت داراي يك وحدتي در حركت بوده اند. يعني علي رغم اين كه هر كدام از اين نظامات فلسفي داراي مميزاتي بوده اند، حركتهايي در عرض هم نبوده اند، بلكه اين نظامها يك حركت طولي بوده اند كه نقطه آغاز آن فارابي و نقطه اوج آن صدرالمتالهين بوده است.

* بنابراين مي توانيم بگوييم اينها در پي رد يكديگر نبوده اند، بلكه در يك سير تكاملي قرار داشته اند.

- بله البته اين رد و نقيضها هم به نوعي در تكامل تاثير داشته است. ابن سينا به تعقل محض و منطق ارسطو استناد مي كرد و سهروردي ضمن دريافت اين ويژگي، عنصر شهود را نيز به آن اضافه كرد و اين حركت سير تكاملي خود را ادامه تا اين كه در حكمت متعاليه به اوج خود رسيد.

* حكمت يماني داراي چه نوع ابداعات و نوآوري هايي بود؟

- در واقع انديشه هاي ميرداماد شامل دو دسته است. برخي انديشه هايي است كه شايد در ميان ديگر فلاسفه هم وجود داشته باشد. مثلا نظريه اي كه درباب مقولات يا جبر و اختيار ارائه كرد  از ابداعات و نوآوري هاي اوست. ميرداماد در قضيه حدوث دهري نيز نوآوري هايي داشته است كه اساسا اين قضيه با نام ميرداماد تلاقي يافته است.

يكي از بحثهاي بسيار قديمي كه بين متكلمان و فلاسفه وجود داشته بحث در خصوص چگونگي آغاز هستي بوده است. متكلمان معتقد بوده اند كه عالم هستي و يا عالم ممكنات حادث است، اما در مقابل اين نظريه فلاسفه معتقدند كه جهان از يك نوع قدم نيز برخوردار است. اين قدم تا قبل از ميرداماد به دو وجه ذاتي و زماني تقسيم مي شده است. متكلمان معتقد بوده اند كه جهان حادث زماني است و خداوند قديم زماني. اما در مقابل فلاسفه معتقد بودند كه چون زمان لازمه حركت است و حركت هم از خصوصيات جهان مادي است بنابراين، جهان را نمي توانيم حادث زماني بدانيم. لذا جهان حادث ذاتي است. يعني نمي توانيم برهه اي را تصور كنيم كه زمان وجود داشته، اما جهان وجود نداشته است. اما متكلمان اين موضوع را چون نوعي منافات با آموزه هاي ديني مي پنداشتند، اين نظريه حدوث ذاتي را قبول نداشتند. بنابراين، نزاع ميان متكلمين و فلاسفه در اين خصوص ادامه داشت تا اين كه ميرداماد بين اين دو نظريه جمعي ايجاد كرد. او زماني را به نام دهر در نظر گرفت كه آن زمان مخصوص مجردات و غير ماديات بود و در آن زمان جهان هستي نيز وجود نداشت. بنابراين نظريه جهان هستي، حادث دهري و عالم مجردات قديم دهري هستند. البته بعد از ميرداماد نظريه حدوث دهري مورد نقد و دفاع هاي مكرر واقع شد كه هنوز هم ادامه دارد.

ميرداماد همچنين حدوث و قدم سرمدي را هم ابداع نمود. او معتقد بود كه خداي تعالي نسبت به مجردات در ظرفي به نام سرمد قرار دارد كه مجردات در آن ظرف نبوده اند. بنابراين، واجب تعالي قديم سرمدي و مجردات حادث سرمدي اند. البته ريشه هاي اين بحث در آثار ابن سينا مانند كتاب التعليقات به چشم مي خورد.

يكي ديگر از نوآوري هاي ميرداماد قضيه وحدت حملي است كه اين ابداع را بسياري به خاطر آن كه آثار وي منتشر نشده و در دسترس نبوده به اشتباه به ملاصدرا نسبت داده اند.     

کد خبر 141802

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha