به گزارش خبرنگار مهر، نذر کرده بودند تا از روستاها و شهرهای دور با پای پیاده به حرمت بیایند و دلشان را با گره زدن بر ضریح دلت التیام بخشند، ثانیه ها و دقیقه ها، لحظه ها و روزها گذشت تا قسمتشان شد، امروز به درگاهت بیایند و با دیدن گنبد برافراشته ات کویر تشنه چشم هایشان را آبیاری کنند.
عاشقانی که با کفش خسته می آیند
این کبوترهای مشتاق چنان شادمان پرکشیدن در بارگاه آسمانیت هستند که انگار از خاطرشان رفته که کفش هاشان خسته و پاهاشان آبله، آبله است. اما خوب می دانم تو به آن کفش های خسته عاشقانه چشم دوخته ای. ای آفتاب مهربانی این یاران بی تکلف در این شبی که میلاد توست به میهمانیت شتافته اند. آن ها روزهاست که انتظار می کشند تا گل باران گنبد طلایی را با چشم دلشان در حریم پر مهرت بنگرند.
زائرانت در این شب مسرورند و نمی خواهند از غصه ها و غم هایشان، از اجاره های عقب افتاده، یا گره های گاه و بی گاه بگویند. آمده اند بی پرده باشند، آمده اند تا در این مکان دوست داشتنی، دوستی را در کنار تو و در پر و بال زدن کبوترها و نوای شیپور نقاره زن ها تماشا کنند.
در این حریم قدسی یارانت با لبخندهایشان غرق بوسه می کنند صحن و سرایت را و اشک شوق می پاشند بر مناره ها و گل دسته های حرم، به پنجره فولاد نزدیک می شوند و با چشمهایشان ملتمسانه نیایش و نجوا می کنند و درست در هنگامی که دست هایشان را به نشانه دعا بر آسمان نقره ای بارگاه کبریایی می کشند، بوی خوش اسپند و گلاب هوش از سرشان می برد.
سرانجام تاریکی بر چهره نیلگون آسمان خیمه می زند و بانگ اذان تمام دل شیفتگان را مجذوب و مجذوب تر می کند و شوری بی سبب آنان را برای ایستادن به نماز دل بر تجلی گاه عشق می کشاند و در آن جاست که با صلای دلنشین الله اکبر نقش امید و آرزو را در قلب های دریایی خود تصویر می کنند.
هلهله برای مولا
در شبی که جشن میلاد توست شور و شعف در دل همگان شعله می زند، از بزرگ و کوچک تا پیر و جوان از کودکی که برای کبوترها دانه می پاشد تا پیرمردی سپید مو که قرآن را رو به گنبد طلاییت تلاوت می کند. همه و همه در این جشن فرخنده به شیوه و سنتی هلهله شوق نواخته و رضا، رضا می کنند. فرشتگان به دور ایوان طلایت چرخ، چرخ می زنند و در جوار تو بر شانه گنبد عشق تکیه کرده و سر از پا نمی شناسند.
آنها به خوبی می دانند امشب چه گران قدر شبی است. این جا کمی جلوتر از سقاخانه پیرزنی با چادری گل دار و دست های حنا بسته، سر در زانوانش فرو برده و نامت را آهسته، آهسته در زیر لب زمزمه می کند. چشم هایش پر فروغ است به افق نگاهش نزدیک می شوم اما درست نمی دانم به کدام دریچه از مهربانی تو خیره شده است. دست های لرزانش توان ندارد تا مناره های زیبایت را در آغوش بکشد و یا زبانش قاصر است از بیان حرف های نگفته اما بقچه دلش از سادگی تمام روزها و سال ها یی که بر او گذشته حکایت می کند.
ای پادشاه خوبان تو خوب می دانی پیرزنی که امشب در این گوشه از خانه ات نشسته نه برای شفای فرزند بیمارش آمده است و نه برای التیام زخم دل شکستگی، او آمده تا باری دیگر در پناهگاه امن تو سرخوش شود. آمده تا سر در گریبان عشق تو فرو برد و لحظه ای در سرای پر از سخاوت تو پلک بر گوشه گوشه ی درگاهت بیندازد.
کمی جلوتر از این پیرزن پسرکی است که خرامان خرامان دست در دست پدر دارد و به هنگام ورود، وقتی پدرش شروع به سلام دادن می کند پسر نیز همان حرکت را از پدر تقلید می کند شاید سن و سالش آن قدر به شناخت تو قد ندهد اما مشتاق است تا بداند تو کیستی که چنین هواخواهانی داری؟ دوست دارد بداند که چه چیزی سبب شده تا پدر قهرمانش حالا این جا و دربرابر تو سر تعظیم فرو آورد.
هنگامی که پدرش برای مناجات آماده می شود پسرک در کناراو زانو می زند و به نجواهای عاشقانه اش گوش می سپارد و می خواهد زودتر بزرگ شود تا مفهوم جملاتی را که پدر تکرار می کند بفهمد. دوست دارد تو رابشناسد و با مهربانیت که همگان از آن دم می زنند آشنا شود. پسرک می خواهد دعا بخواند. می خواهد دست بر ضریح بکشد و همچون کبوتران دور تا دور حرم را پرواز کند. بال ندارد اما دلی به وسعت رهایی و پریدن دارد.
می دانم که تو حواست به او هم هست، می دانم که او را شاد خواهی کرد که اگر جز این بود این همه پا سوخته و دلشکسته مهمانت نمی شدند. این شب نیز اندک اندک به پایان نزدیک خواهد شد اما ایمان دارم که چشم های زائرانت پر از دلتنگی می شود و خواهند گفت ای کاش باز هم شانه هایشان می توانست بر ضریح بی تکلف تو جا بگیرد.
قلب هایی برای پیشکش
امشب بسیاری از عاشقانت به این جا رسیدند تا سبوی سرمستی را در پیشگاه تو سرکشند اما بسیاری نیز همانطور که خودت می دانی نتوانستند به آستان کبریایت برسند یا بیمار بودند و یا دست تقدیر قسمتشان نکرد تا رو در روی تو نجوا کنند اما تو از همان فاصله صدایشان کردی و به حرف های ساده شان جان سپردی چشم از آن ها برنداشتی و مهرت را نثار دم گرمشان کردی
یا غریب الغربا همه ما می دانیم که ضریح و گنبد بهانه یی بیش نیست همه ما می دانیم که تو تنها در حرمت نمی گنجی و حرم تو در میان قلب های شکسته، چشم های منتظر یتیمان، اشک های بی قرار مادران و بی نوایان تهی دست و رهروان شکسته خاطراست. اما گاهی بودن در مکانی مقدس و دست گرفتن بر ضریح و بغل کردن گنبد طلا برای سبک شدن و خالی کردن دل از افکار پریشان بهانه خوبی است.
امسال همه زائرانی که که در تقدیرشان بود به درگاهت بیایند، آمده اند تا با تو عهد ببندند درست مانند همان شیفتگانی که سال های پیش در چنین شب و روزی با تو عهدهایی بستند و رازهایی را فاش کردند. میهمانانت در این شب نیز حرف های زیادی با تو خواهند زد. از نامه هایی که سال های قبل برایت نوشتند و در ضریح انداختند تا روزهایی که به سختی گذشت حرف و سخن ها دارند و تو نیز مثل همیشه تمام رازها و سخن ها را پیش خودت و در گنجینه قلب بزرگت برای روز مبادا نگهداری می کنی.
ای یاور غریبان این جشن زیبا به زودی تمام می شود اما درآخر نعمتی که همیشه در کنار ما باقی خواهد بود قرار گرفتن حرمت در شهر مقدس مشهد است و بی شک این سعادت بزرگ والاترین هدیه ای است که خداوند می توانست به ما ارزانی دارد.
یا ضامن آهو تو همانی که به مهربانی شهره عالمی و همین نوازش باران محبت توست که دست آنان را بر ضریح منورت فرا می خواند و همه ما می دانیم که هر کس به هر آیین و کیشی که باشد خالصانه دوستت دارد. مسیحی و یهودی، کلیمی و زرتشتی همه و همه می خواهند چشم بر گنبدت بدوزند و هر روز بیش تر از روزهای قبل تو را و راز ماندگاریت را بعداز گذشت این همه سال بشناسند.
ای آفتاب مهربانی در گوشه و کنار این قطعه از بهشت هر که را نگاه کنی با لهجه و زبانی تولدت را مبارک باد می گوید. اینک لحظه ها را شماره می کنم تا پابه پای زواری که هنوز در جاده ها هستند به کنار سقاخانه بیایم و با آبی که طعم نهر بهشتی دارد تشنگی ام را برطرف کنم.
--------------------------------
مرضیه صاحبی
نظر شما