به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر" ، اولين سخنران اين مراسم رامين جهانبگلو بود. وي سخنان خود را به موضوع حاكميت و آزادي نزد اسييونزا اختصاص داد و در اين باره گفت : اسپيونزا فيلسوفي است كه فلسفه اش اقدام مهمي در جهت سكولار شدن فلسفه سياست در قرن 18 شد. هگل در كتاب تاريخ فلسفه مي گويد اسييونزا نقطه آزمون در تاريخ فلسفه است. هركسي يا اسپيونزايي است و يا فيلسوف نيست. به اعتقاد هگل اسپيونزا نقطه شروع فلسفه سياست است. آنچه كه نقطه قوت فلسفه اسينوزا را تشكيل مي دهد نقطه ضعف آن نيز هست. ضعف فلسفه اسپيونزا در يك جوهر واحد خلاصه مي شود و بقيه در ژرفناي نابودي قرار مي گيرد.
جهانبگلو در ادامه با تاكيد بر انديشه هگل گفت : وقتي هگل درباره سرزمينهاي شرقي صحبت مي كند ما را به تاريخ يهود و مسئله اورشليم در سرزمينهاي مقدس ارجاع مي دهد. هگل فلسفه اسپيونزا را غير تاريخي مي داند و اگر ما به تفسير فلسفه اسينوزا به كتاب مقدس نگاه كنيم خواهيم ديد كه او نگاه تاريخي به كتاب مقدس دارد. او مي خواهد تاريخ را غير مقدس كند . در انديشه اسپيونزا مظاهر آخرالزماني و موعود گرايانه تبديل به يك نظريه سكولار مي شود.
وي نظر اسپيونزا را درباره كنترل عواطف و هيجانات در كتاب الهيات سياسي مهم دانست و اظهار داشت : از نظر اسپيونزا كنترل عواطف و هيجانات به معناي زندگي ملت ها به شمار مي آيد و ما با نظريه عرفي سياست روبه رو هستيم و خروج از منطق الهيات را در انديشه اسپيونزا مي بينيم. براي اسپيونزا وعده انتخاب الهي مهم نيست بلكه موفقيت در انتخاب سياسي مهم است و با اين عمل هرگونه حق ويژه را از قوم يهود سلب مي كند.
جهانبگلو غايت دولت را در نظر اسپيونزا تحقق آزادي دانست و گفت : سياست، قلمرو سياسي آزادي عقيده فرد است. حاكميت دولت و آزادي فردي نبايد از يكديگر جدا باشند ، در غير اين صورت موجبات تنش را فراهم مي آورند. اسپيونزا در رساله الهي سياسي اشاره مي كند: آنجا كه كليسا خود را به صورت دولتي در دولت در مي آورد نهاد دولت از بين مي رود. اسپيونزا نتيجه مي گيرد پرسش از آزادي پرسش سياسي است نه ديني. دولت با آزادي عقيده شانس بيشتري براي بقا دارد. دولت و فرد هر يك به گونه اي ديگري را دروني مي كند. اسپيونزا معتقد است جمعيت تحت تاثير خرافات است و هدف سياست توليد نهادهايي است كه از گسترش عواطف و احساسات جلوگيري كند. اسپيونزا بر خلاف هابز كه صلح را دوري از جنگ مي دانست جمهوري دموكراتيك را با خود مختاري فردي مهم تر از صلح مي داند.
وي جامعه مدني را در نظر اسپيونزا نتيجه قراردادي دانست كه به موجب آن جامعه از حالت احساسي خارج شده و به جامعه مدني داخل مي شود توصيف كرد و گفت : براي اسپيونزا حق طبيعي مساوي با قدرت طبيعي و مساوي با قدرت الهي است. او بين دو كلمه قدرت حاكم و قدرت انساني تفاوت قائل است. اسپيونزا معتقد است كه انسان در هر دولتي مي تواند آزاد باشد و عقل تا آنجا كه مي تواند ما را راهنمايي به سوي آزادي مي كند. براي اسپيونزا ايجاد هر گونه نظم اجتماعي مهم است اما سرشت بشري همواره اجازه نمي دهد كه ما تحت تسلط قرار بگيريم.
جهانبگلو در پايان اظهار داشت : مسئله اسپيونزا دستيابي به آزادي است و براي او اين كار يك مسئله اخلاقي است و دموكراسي يك نهاد اجتماعي است كه تجلي قدرت جمعي در اختيار حاكميت است.
دكتر مرتضي قاسمپور
سخنران بعدي اين مراسم دكتر مرتضي قاسمپور بود. قاسمپور معتقد است كه اسپيونزا بعد از صد سال خاموشي دوباره كشف مي شود و كشف او مديون فلاسفه آلماني است.
وي اظهار داشت : اسپيونزا تبديل به مفهوم اسپينوزيسم مي شود و افراد بسياري مانند نيچه و شوپنهاور در فلسفه و آلبرت انيشتن در علم از او تاثير گرفته اند. بنابراين اگر بخواهيم تفكر اسپيونزا را مقابل تفكر دكارتي در نظر بگيريم تفكر اسپيونزا در انديشه اش بالقوه سياسي است. اما تفكر دكارتي كه جهان نگري يوناني را به پايان رساند و فلسفه را بر اساس انسان محوري سوق داد تفكر اسپيونزا تركيب عجيبي است از احياء جهان با محوريت يوناني. تفكر دوآليسم دكارتي ارتباط ميان انسان و جهان به عنوان يك ارتباط منحصر به فرد شناخته مي شود. انسان تبديل به فاعل و جهان تبديل به مفعول مي شود. در نظر او انديشه تبديل به يك عنصر و جوهر منحصر به فرد مي شود و ديگر جهان در ارتباط و تعامل نيست بلكه انسان در مقابل جهان قرار دارد. از اين نظر نيچه نتيجه مي گيرد كه جهان انسانمند مي شود.
دكتر قاسمپور فلسفه اسپيونزا را به عنوان يك تئوري بر اساس خوشبختي دانست و گفت : در نظر اسپيونزا خوشبختي چيزي است كه خوبي را براي انسان فراهم كند . بي ترديد تصادفي نيست كه مهمترين رساله اسپيونزا اخلاق است خوشبختي انتهاي كوششهاي فلسفي و عشق معنوي انسان به تمام هستي است.
وي در ادامه سخناننش پيرامون فلسفه اسپيونزا گفت : فلسفه اسپيونزا بر پايه دو جوهر نيست بلكه يك جوهر واحد است. اسپيونزا در تاريخ متافيزيك اروپا به يك فرد منحصر به فردي شناخته مي شود. اگر اين گونه نگرشي داشته باشيم تمام جهان يك پديده واحد دارند و اگر انسان شناخته شود تمام هستي شناخته مي شود و انسان بايد وراي تمام پديده ها باشد. شناخت براي اسپيونزا تبديل به هم آغوشي معنوي تمام كيهان مي شود. از طريق چنين شناختي چيزي به دست مي آيد چيزي كه بر پايه عشق است و عشق دوست داشتن معنوي هستي است. اين طرز فكر براي گوته تبديل به تفكر جهان وطني مي شود.
استاد دانشگاه كلن سخنان خود را با شعري از هولدرين شاعر آلماني به پايان رساند و گفت : زنده ترين را دوست دارد آن كه عميق ترين را انديشيده است.
آلبرتو توسكانو
سخنران بعدي مراسم آلبرتو توسكانو بود. وي موضوع سخنراني اش را به فلسفه سياست اسپيونزا اختصاص داد. توسكانو سخنراني خود را به زبان انگليسي ايراد كرد.
توني نگري
توني نگري آخرين سخنران نشست " اسپيونزا؛ فلسفه و سياست " بود. وي به تلقي اسپيونزا از دموكراسي پرداخت و گفت : واقعيت اين است كه اسپيونزا از دموكراسي بسيار كم صحبت كرده است و آن مطلبي را كه در رساله الهي سياسي گفته مقصودش دموكراسي در قوم يهود است. در نظر اسپيونزا صحبت كردن از دموكراسي صحبت از انتولوژي و هستي شناختي است. از رهگذر هستي شناسي توده ها و هستي شناسي در الهيات سياسي است كه مفهوم دموكراسي نضج مي گيرد. مفهوم دموكراسي در نظر اسپيونزا معناي سازماندهي سياسي ماست. در نظر اسپيونزا مقوله سياست و هستي شناختي سياسي بر اساس آزادي و كثرت شكل گرفته است. در نظريه اصلاح دولت در قديم مفهوم سياست به عنوان شالوده و شكلي از وحدت در كثرت در نظر گرفته مي شد و شالوده وحدت يا به صورت يك فرد حاكم و يا آريستوكراسي بود و اين به اين معناست كه شكل گيري هاي گوناگون معني پيدا مي كرد و در نظر اسپيونزا اين مسئله به شكل ديگري مطرح مي شود.
نگري با تاكيد بر اين مطلب كه دموكراسي در نظر اسپيونزا به شكل مطلق است اظهار داشت : دموكراسي مطلق يعني دموكراسي كه به وسيله مردم شكل گرفته و ساخته شده است و در نظر اسپيونزا دموكراسي بلاواسطه و همگاني است. در گذشته قرارداد اجتماعي به صورت از خود بيگانگي اجتماعي و متعالي شكل گرفته بود كه اسپيونزا اين تعبير را واژگون كرد. بنابراين در تلقي اسپيونزا يك گسست كامل از تلقي هاي مدرن به وجود آمد. آن چيزي كه به عنوان يك امر اجتماعي در نظر گرفته مي شود چيزي نيست جز جمع شدن سلايق همگاني و در اينجا ما در معرض يك تناقض اساسي قرار مي گيريم چرا كه در نظر اسپيونزا شكلي از دموكراسي واژگون شده است و او معتقد است كه هر جامعه موجودي بايد دموكرات باشد. تنها دموكراسي مي تواند بافت واقعي براي مشاركت توده ها فراهم آورد. دموكراسي شكلي پنهان و آشكار و گنگ است اما شكلي است كه تمام جوامع بر آن اساس شكل گرفته اند. دموكراسي انباشت رابطه اجتماع است.
وي در ادامه افزود: گفته مي شود دموكراسي يك زبان اجتماعي است كه آدمها را به يكديگر پيوند مي دهد و بديهي است كه بروز دموكراسي به شكل سياسي باشد. فرم دموكراسي در سياست بلاواسطه با مردم سروكار دارد بدون اين كه به قدرت واحده تبديل شود. وحدت سياسي شكلي است كه در بستر روابط اجتماعي به وجود مي آيد و شكل اجتماعي در گذر ميل حيواني به ميل اخلاقي نضج مي گيرد. يك بعد اساسي دموكراسي به وسيله عشق متجلي مي شود. اين عشق چيزي روحي و عاطفي نيست بلكه در فرآيندهاي فيزيكي و حيواني به وجود دارد به همين دليل دموكراسي ايده آلي است كه در هر فرايندي وجود دارد. در اين دموكراسي آحاد مردم شركت دارند و فرديت در آن نقشي ندارد بلكه در شكل دهي روابط مثبت افراد به وجود مي آيد.
نگري در پايان سخنان خود در پاسخ به اين پرسش كه چرا بايد به فلسفه اسپيونزا رجعت كرد؟ ، گفت : براي اين كه در نزد اسپيونزا راديكاليسم امانيستي به اوج مي رسد و معضل الهيات سياسي به پايان مي رسد. من تصور مي كنم اسپيونزا توانسته الهيات سياسي را تخريب كند و به همان اندازه ماكياوللي تر بوده است.
نظر شما