به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر" ، دكتر غلامرضا اعواني، رئيس موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، در ادامه سلسله نشستهاي هفتگي "نگرش فلسفي در دانشهاي گوناگون معاصر" درباره فلسفه شناخت درتالار كمال دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران سخنراني كرد.
دكتر اعواني در ابتداي سخن ضمن ارائه تعريفي درباره اين كه انسان دانا كيست و چه انجام مي دهد گفت : انسان نه تنها داناست بلكه مي داند كه چه خواهد كرد ، بنابراين اين موهبتي است كه تنها به انسان واگذار شده است. در نظر برخي از فيلسوفان حقيقت انسان همان دانندگي اوست.
وي مسئله شناخت را در سه بخش قابل بررسي دانست و گفت : ايتدا شناخت را از ديدگاه حكمت و حكما و به خصوص حكمت از ديدگاه حكماي اسلامي بررسي خواهيم كرد. در بخش دوم مسئله شناخت در دوره جديد و در نهايت اشاره اي به مكاتب جديدي مانند اصالت عقل و اصالت تجربه و مكتب استعلايي كه اين مكاتب چه نگاهي به مسئله شناخت داشتند مي كنم .
رئيس موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، "واقعيت" را در حكمت قديم هند سه گونه دانست و گفت : ست ( وجود)، چيت( آگاهي و علم) و آناندا ( بهجت و شادي كه از علم پديد مي آيد) سه وجه لازم و ملزوم يكديگرند. اگر ما يكي را لحاظ كنيم بحث ما انتزاعي مي شود. در كتابهاي مقدس لفظ وجود كمتر به كار رفته و در قرآن به جاي وجود لفظ رحمت به كار رفته است. به عبارتي رحمت به اضافه آناندا است. در نزد فيلسوفان يونان نيز از وجود به خير تعبير مي شد. اساس و پايه شناخت و معرفت از ديدگاه حكمت قديم كه بدون اين اصل، علم ممكن نيست بسيار مطرح شده و يكي از آنها گفته پارميندس است : "علم و وجود يكي است ". يعني اگر " علم "، " وجود " نباشد جهل مطلق است و اين دو عين هم هستند. اين اصل وقتي كه حكمت به افول گراييده تحت الشعاع مباحث جديد قرار گرفته است. شايد بتوانيم از دكارت مثال بزنيم اما در دكارت وجود و علم انفكاك كلي دارند. هگل نيز سعي مي كند اين اصل را احياء كند. يكي ديگر از مسائلي كه پارميندس مطرح كرده راه حقيقت و گمان است. هراكليتوس نيز در مسئله لوگوس عقل و علم را در معناي شناخت و معرفت مطرح مي كند.
دكتر اعواني معرفت را در نظر افلاطون بنيادين توصيف كرد و افزود : نظريه معرفت افلاطون تاثيرگذاري جدي بر بحثهاي فلسفي پس از خود داشته است. در نظر افلاطون بالاترين معرفت نوئزيس است. در نوئزيس ادراك شهودي حقايق حاصل مي شود . مراتب شناخت دو دسته هستند يكي عالم محسوس و ديگري عالم معقول. كار فيلسوف اين است كه از مرتبه محسوس به مرتبه معقول برود و اين كار فقط از طريق ديالكتيك انجام پذير است. اما در نظر ارسطو ادراك با بحث روانشناسي مرتبط است. يعني اين كه ما چگونه به اشياء از طريق چشم علم پيدا مي كنيم و شرايط چشم چگونه است. همچنين ارسطو مباحث مختلفي درباره نفس و خيال دارد. ادراك در نظر ارسطو از حواس آغاز مي شود و حواس مراتب دارد اما از نظر ارسطو ادراك حسي علم نيست. از نظر ارسطو معرفت داراي انواع مختلفي همچون تخنه، اپيستمه، فرونزيس، سوفيا و نوئزيس است . همچنين در نظر ارسطو نظريه صورت نيز قابل تامل است كه هيچ چيزي در عالم نيست كه آيدوس ( صورت) نداشته باشد. ما وقتي كه علم به چيزي داريم به واسطه آيدوسي است كه آن را جذب مي كنيم.
دكتر اعواني در ادامه سخنانش درباره معرفت و شناخت، آغاز دوره جديد را فلسفه دكارت دانست و گفت : دكارت را آغازگر دوره جديد دانسته اند. بسياري از مكاتب پس از دكارت از وي تاثير گرفته اند. فلسفه دكارت از روش او شناخته مي شود. او مي گويد ما درباره هر چيزي شك كنيم تا اين كه مجال شك نماند و به يقين برسيم. چرا ارسطو به اين شك نرسيد. ارسطو مي گفت حواس ما طوري ساخته شده كه پديدار را نشان مي دهد. كار حس اين است كه آن طوري كه اشياء بر ما پديدار مي شوند نشان دهد. قدما مي گفتند حس خطا نمي كند بر خلاف امروز كه مي گويند حس خطا مي كند. كار عقل نيز حكم است. وقتي خطا وارد است كه عقل پديدار را واقعي بداند. در نظر دكارت يك فاعل شناسايي بايد وجود داشته باشد كه فاعل شك باشد. اين پاسخ را قبل از دكارت آگوستين داده بود. آگوستين زماني شكاك بود و مدتها در شكاكيت به سر مي برد. شكاك ها مي گويند هيچ چيزي در دنيا نيست كه يقيني باشد و نتيجه براي آگوستين اين گونه حاصل شد كه من شك مي كنم پس هستم و دكارت به نوع ديگري گفته بود كه من فكر مي كنم پس هستم. بعد از دكارت اين مسئله بسيار مورد نظر قرار گرفت.
وي با ذكر اين كه كانت موضعي مابين اصالت عقل و اصالت تجربه است گفت : كانت يك انقلاب كوپرنيكي كرد و جاي سوژه و ابژه را عوض كرد. او سوژه و ابژه را انكار نكرد بلكه جاي اين دو را عوض كرد و اين كار يعني نفي معرفت.
رئيس موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران در ادامه سخنانش درباره بحث معرفت شناسي به مسئله نظريه مطابقت پرداخت و اظهار داشت : نظريات ما مستلزم امر واقع است يعني واقعيتي هست كه حكم ما تابع واقعيت و واقعيت مقدم بر حكم است. ارسطو در اين باره مي پرسد آيا حكم ما تابع اشياء است يا اشياء تابع احكام ماست. كانت بر اين باور است كه اشياء تابع احكام ما هستند. يعني اعيان را تابع اذهان قرار داده است. اين نظر نتايج فلسفي دارد.
دكتر اعواني در پايان اظهار داشت : مباحث معرفت شناسي و شناخت شناسي مي بايست در محافل پژوهشي ما جدي گرفته شود و تحقيقات منظم و كارآمدي درباره آنها انجام شود.
نظر شما