خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: منحنی «بگذارید میترا بخوابد» از شروعش تا انتها چند قله و دره دارد، اما پایانش در قله قرار دارد. به این معنی که پایان کار درخشانترین بخش آن است. کامران محمدی نویسنده این رمان و دو رمان دیگر که به نوعی و به قولی یک سهگانه را تشکیل میدهند، گفته است برای نوشتن این 3 رمان، به 3 حادثه و ضربه تکاندهنده نیاز داشتم که در اولی («آنجا که برفها آب نمیشوند») بمباران شیمیایی سردشت بود، در دومی که همین کتاب باشد، تجاوز عراقیها به زنان کرد بود و در سومی که هنوز منتشر نشده، سر بریدن نیروهای پاسدار توسط گروهکها در کردستان است.
ضربه تکاندهنده این رمان در میانه آن قرار دارد، اما انگار ضربه کاریتر در پایان داستان وارد میشود و مخاطب با انتظاری که اصلا انتظارش را ندارد، روبرو میشود و اینجاست که به اصطلاح به او میچسبد و از خواندن رمان راضی میشود هرچند که از وجود درههای عمیق که سرعت کار را میگیرند، در میانههای راه و مسیر رسیدنش به قله خسته شده باشد.
«بگذارید میترا بخوابد» از «آنجا که برفها آب میشوند» پختهتر و منسجمتر است. خط فکری و روایی نویسنده تا انتها مشخص و اصطلاحاً نخ تسبیح هنگام مرتب کردن دانهها از دستش رها نشده است. در «آنجا که برفها آب میشوند» میشد ماجراجوییهای با احتیاط تر یک نویسنده روانشناس را دید، اما در «بگذارید میترا بخوابد» این ماجراجوییها کاملا آشکارا ابراز میشوند و در طریقه بیان راوی که البته در رمان قبلی هم همینگونه است، و مضاف بر آن شخصیت روانشناس، که سهم کمی از کار دارد، تبلور مییابد.
شاید بتوان اینگونه تعبیر کرد که محمدی، روانشناسبودنش را با لحنش لو میدهد. نکته مثبت این رمان، قصه و هدف داشتن آن است. روابط آدمها و درگیری ذهنیشان زیاد به جاده توصیف نمیکشد تا از خط اصلی قصه دور شویم، ولی گاهی این حالت هم در سطور کتاب دیده میشود.
اما نکته منفی که شاید به نداشتن قهرمان یا شخصیت اصلی در داستان برگردد، یک ایراد منطقی است و آن ارتباط عنوان و متن رمان با یکدیگر است. عنوان کتاب، ناخودآگاه ذهن مخاطب را به این سمت میبرد که حوادث و رخدادها باید ربطی مستقیم به شخصیت میترا داشته باشند، اما ندارند. میترا هم گوشهای از خاطرات و زندگی ایوب، در خیانت به همسرش ستاره و شخصیت شهرزاد است. شاید گفته شود خب دروغی که میترا با نقشه شهرزاد برای عذاب ایوب میگوید و ادعا میکند به او تجاوز شده، باعث میشود ایوب به خاطرات گذشته برود و مادرش را زیر دست سربازان عراقی ببیند، اما نمیتوان چنین برداشتی کرد که شخصیت مادر ایوب در میترا متبادر شده و روحش در حال عذاب است تا به شخصیتها بگوییم میترا را به حال خود بگذارید و اجازه دهید در آرامش باشد!
میترا هم شخصیتی نیست که دچار کمخوابی یا بیماریهای روانی باشد. او یکی از شخصیتهای این رمان پرشخصیت است که خواننده نمیداند ایوب شخصیت اولش است یا میترا؟ چون شهرزاد، ماریا و هیوا در حاشیه قرار دارند و ستاره هم که به تعبیری کاملاً بیرون از زمین بازی است. اما همینجاست که نکته اوج کار که مربوط به پایانبندی داستان است، خودش را نشان میدهد. و این موضوع به همان تمرکز روی خط سیر قصه برمیگردد. چون پایان کار را ستارهای رقم میزند که خواننده فکر میکند هیچ نقشی در قصه ندارد و وجودش ناشی از اسراف قلم نویسنده بوده است.
البته برای رسیدن به این نتیجهگیری مهم باید تا پایان صبر کرد چون در طول مطالعه رمان، این سئوال پیش میآید که خلق شخصیت ستاره چه لزومی داشت؟ بنابراین این نتیجه را هم میگیریم که نکات مثبت و منفی «بگذارید میترا بخوابد» را اگر همان قلهها و درهها بدانیم، کاملا در کنار هم و درهمتنیدهاند. یعنی تپههای گنبدی شکل با منحنیهای ملایم نیستند، بلکه مثل رشتهکوههای جوانی هستند که شیب تندشان مانند نوار قلب، ضربان کار را بالا و پایین میبرد.
قلم و نثر این رمان همان سبک و لحن «آنجا که برفها آب نمیشوند» را دارد. اما همانطور که گفته شد، شیوه روایت منسجمتر است. کوتاه بودن مقاطع هم کمک خوبی برای پیدا کردن قطعات روایی و دانههای همان تسبیح است. چون با طولانیتر بودن مقاطع ممکن بود، نخ تسبیح پاره بشود. دلیلش هم این است که راوی یکی است، ولی در هر مقطع، یک پنجره را باز میکند. یک بار در گذشته و در کردستان، یک بار به روی دخمه که شهرزاد در آن است، یک بار به روی ایوب و ...
در واقع این رمان، مانند نمایشنامههای پر پرسوناژ است که شخصیت اصلی ندارند. هرکسی صدای خودش است و مخاطب با یک مانیفست دستهجمعی روبرو میشود با این تفاوت که در داستان «بگذارید میترا بخوابد» کسی مانیفست نمیدهد. تاریک بودن فضای کار هم یک نکته دیگر آن است. خیانت تم اصلی کار است که سایه سنگینش را تا میانههای کتاب (یعنی همانجا که تصویر فلشبک ایوب و ماریا از تجاوز به مادرشان در کردستان، برای خواننده کاملاً روشن شده و پازلش تکمیل میشود) حس میکنیم، اما از میانه تا آخر رمان، دیگر آن سنگینی، به شدت قبل نیست و نویسنده هم قصهگوتر میشود و کفه قصهگویی بر تحلیل و روانکاوی غلبه میکند، اما با همه بررسیهای روانشناختی کاراکترها معلوم نمیشود ایوب چرا به انسانی خیانتکار بدل شده است.
خوابهای آشفته ایوب هم توجیه مناسبی برای این موضوع نیستند. چون ماریا هم همراه او در طویله بوده و شاهد فاجعه رخ داده، بوده است. ولی ذات خراب ایوب را ندارد و این به نظر تنها نکته مجهولی است که در نهایت باقی میماند که به نظر میرسد به توضیحات روانشناسی نیاز دارد.
«بگذارید میترا بخوابد» تقریبا نکته مبهمی برای خوانندهاش نمیگذارد. در مقایسه با «آنجا که برفها آب میشوند» زمان مبهم ماندن مسائل مجهول در آن بیشتر است، ولی در کل محمدی نمیخواهد نکته مورد نظرش را سربسته بگذارد و قضاوت درباره آن را به مخاطب واگذار کند. اما همانطور که در سطرهای قبلی این یادداشت ذکر شد یک ابهام بزرگ در پایان باقی میماند و آن این که چرا میترا باید بخوابد؟ و چه کسانی باید بگذارند میترا بخوابد؟ ایوب و شهرزاد؟ حتی میتوان با رجوع به رمان قبلی نویسنده و تقابلش با این کتاب، پرسید: آنجا که میترا میخوابد کجاست؟
--------------------------
صادق وفایی
نظر شما