به گزارش خبرنگار مهر، صبح اولین جمعه دی ماه 82 را هنوز، هم صفحه های تقویم به یاد دارند، و هم کسانی که خبر فروریختن بم بر سر ساکنانش را شنیدند. یعنی غمی که زلزله بم بر دل گذاشت را نمی شود به این سادگیها فراموش کرد؛ حداقل برای کرمانیها که از نزدیک عمق فاجعه را لمس کردند، تا همیشه فراموش ناشدنی است.
اگر چه برای این بلای طبیعی با کُشت و کشتار و ویرانی که آن هم تنها در مدت چند ثانیه به راه انداخت واژه ای جز فاجعه نمی توان به کار برد اما وقتی ردپای آن در آرزو به دل ماندن و بیچارگی و بی کس شدن یک عده کودک دیده می شود، باید در توصیف بی رحمی اش واژ ه ای فراتر از فاجعه به کار بست.
آن روز که بم لرزید
آن روز که بم لرزید خیلی از کودکانی بودند که پنجشنبه شب را به هوای تعطیلی جمعه خود آسوده تر از همیشه سر بر بالش گذشاته بودند؛ خدا می داند آنهایی که زیر آوار ماندند و هیچ وقت طلوع خورشید 5 دی و خورشید بقیه بهارهای عمرشان را ندیدند، برای جمعه خود چه نقشه هایی در سر داشتند؛ بازی با بچه های محله در نخلستانها و کوچه های شهر کویری بم؟ گل کوچیک با هم سن و سالها؟ ادامه خاله بازی های روز قبل و یا جمعه هفته پیش؟ مهمانی؟ شیطنت؟ مشقهای ریاضی و فارسی و دیکته و انشا؟... فقط خدا می داند، اما هر چه که بود زیر سقف خانه ای که تا دیروزش، سرپناه آنها و عروسکها و دوچرخه ها و کیف و کتاب مدرسه شان بود، دفن شد.
در آن قیامتی که آن روز در بم به پا شد، چیزی نبود که نگرانش نباشیم؛ ارگ چند هزار ساله، نخلستانها، خانه ها، بیمارستانها، مدرسه ها و مهمتر از همه آدمها. چند ساعت بعد از زلزله، امدادرسانی شروع شد؛ آمار کشته ها لحظه به لحظه بالا می رفت، زخمی ها را برای مداوا به این سو و آن سو می بردند و همه جا ناله بود و ضجه؛ اما کسی، نه آن روز و نه امروز که هشت سال از آن فاجعه می گذرد، نمی تواند کتمان کند آنچه که بر زخمِ غمِ بزرگ بم نمک پاشید، دست و پاهای کوچکی بود که از میان خاک و خون بیرون آورده و در کفن پیچیده می شدند و نیز آن نگاههای اشکباری بود بر چهره های کودکانی که حالا، زیر بار سنگین این اندوه، سالها بزرگتر از سنشان می نمودند، کودکانی که در آن بحبوحه،کنار خانه های دیروز و خاطرات زنده به گور شده شان، مادر و پدرشان را با آه و ناله ممتد صدا می کردند ولی دریغ از یک جواب!
کودکان بمی در آن صبح سرد زمستانی دو دسته شدند اما نه برای بازی عمو زنجیر باف و یا خاله بازی، برای تقسیم غمها؛ یک عده شان تا همیشه کنار پدر و مادرهاشان ماندند، نه زیر سقف خانه هاشان بلکه در زیر سنگ قبر، کنار قبر پدر و مادر و خواهر و برادر. یک عده دیگر هم راهی کوچه پس کوچه های سرنوشتِ زلزله زده و آوار شده خویش رفتند.
آشیانه علی پناهی کودکان بمی
ما الان پس از هشت سال، از خیلی از کودکان زلزله زده بم و سرنوشتی که به آن دچار شدند، بی خبریم اما یک عده از آنها همین نزدیکی های ما آشیانه کرده اند؛ در آن روزهایی که خوابگاههای بهزیستی کرمان و شاید استانهای همجوار شد سرپناه کودکان بی کس شده بمی، خدیجه دهقان هم مثل خیلی دیگر از هموطنان، برای کمک رسانی به کرمان آمد اما هفت سال است که شده "مامانی" یک عده از بچه های تنهای شهر و استان ما که ده نفرشان هم از آوار بم 82 نجات یافتند. "آشیانه علی"حالا دیگر شده خانه 40 نفر بچه ای که یک عده شبانه روز در تلاشند تا آنها روی خوش زندگی را هم ببینند.
خدیجه دهقان کرمانی نیست؛ از تهران به اینجا آمده، بازنشسته وزارت آموزش و پرورش است و به گفته خودش30 سال (قبل و بعد از انقلاب) مدیریت مهدکودکهای وزارت را بر عهده داشته.
اما دلیل آمدنش به کرمان؛ دهقان به خبرنگارمهر می گوید: بعد از بازنشستگی سعی می کردم به خوابگاههای اطراف تهران بروم و هر کاری که از دستم بر می آید برای کسانی که آنجا نگهداری می شوند انجام دهم.
وی ادامه می دهد: بعد از زلزله بم با توجه به وضعیتی که پیش آمده بود به کرمان آمدم تا شاید کمکی از دستم بر بیاید.
دهقان می افزاید: یک هفته بعد از زلزله، با راهنمایی دوستان، به خوابگاهی که در چهار راه سمیه بود سر زدم؛ آنجا 17 نفر از دخترانی بودند که در زلزله، خانواده خود را از دست داده بودند.
وی با بیان اینکه واقعا از لحاظ روحی این بچه ها مشکل داشتند می گوید: مدام از طریق کارهای معنوی و قرائت قرآن و دعا کمک می کردم تا به آرامش برسند.
دهقان ادامه می دهد: درکنار این، امکاناتی فراهم کردم تا آنها فعالیت های هنری مانند کارگاه سفال و نقاشی را انجام دهند.
وی از وضعیت روحی دختران آن خوابگاه سخن به میان آورده و اظهار می دارد: خیلی اوضاع ناگواری بود؛ بچه ها شبها مدام گریه می کردند حتی وقتی خودرویی در خیابان عبور می کرد می ترسیدند چون فکر می کردند زلزله شده است.
وی ادامه می دهد: تا اینکه یک روز به همراه یکی از اقوام به یکی از خوابگاههایی که بچه های کوچک در آنجا نگهداری می شد رفتیم. تعدادشان خیلی زیاد بود؛ زلزله مصیبتی بود که همه شهر را به هم ریخته بود.
دهقان می افزاید: با دیدن این وضعیت تصمیم گرفتم خوابگاهی را در کرمان برای این بچه ها راه اندازی کنم.
وی با بیان اینکه آمار خوابگاههای این چنینی در کرمان خیلی بالاست اظهار می دارد: اما ما منظورمان خوابگاه به این شکل نبود بلکه می خواستیم خانه و خانواده ای برای این بچه ها ها تشکیل دهیم.
دهقان می گوید: سرانجام در اردیبهشت ماه 83 مجوز این موسسه را گرفتم و ده تا از بچه های سه تا چهار ساله را ازبهزیستی گرفتم و با خودم به "آشیانه علی" آوردم و خیلی دوست داشتم آنها را باب میل خودم تربیت کنم.
وی می افزاید: اول به سلامتی و بهداشت آنها رسیدیم بعد هم لباس و خوراک برایشان تهیه و آنها را در مهد کودکها ثبت نام کردیم.
خیرینی که هوای آشیانه را دارند
موسس آشیانه علی، هفت سال است که پا به پای این بچه ها روزگار گذرانده؛ قد کشیدنشان را به تماشا نشسته و برایشان مادری کرده؛ وی اظهار می دارد: بچه ها کم کم بزرگ شدند و به سن مدرسه رسیدند.
دهقان ادامه می دهد: دیگر وقت آن شده بود که برای پسرها خانه ای جداگانه بگیریم کما اینکه خانه ای هم در آن بودیم قدیمی بود و چندان شرایط مناسبی نداشت.
وی می افزاید: تا اینکه یکی از خیرین از تهران به کرمان آمد و مکان فعلی آشیانه علی را احداث کرد و در اختیار موسسه قرار داد علاوه بر این، یکی از خیرین کرمانی هم در کوچه شماره 20 جهاد خانه ای را تهیه و رایگان در اختیار ما قرارداد که پسرها را به آنجا بردیم.
وی با بیان اینکه در آن زمان 9 پسر و 18 دختر داشتیم، اظهار می دارد: گروهی از بچه های تحت پوشش بهزیستی هم هستند که در سن کم دچار معلولیت شده اند و یا مادرزادی معلول بوده اند؛ من معتقدم که اینها همه ایرانی هستند و اگر امروز از آنها دست گیری کنیم شاید فردا یکی از مسئولان و گردانندگان مهم کشور بشوند.
وی می افزاید: با همین دیدگاه بود که از یکی از خیرین کمک خواستم تا خانه ای را دراختیار من قرار دهند تا بتوانم تعدادی از این بچه ها را هم تحت پوشش خدمات "آشیانه علی" قرار دهم.
وی می گوید: این اتفاق هم رخ داد و در کوچه شماره 27 جهاد یکی از خیرین برای ما خانه ای اجاره کرد که ما در ابتدا 10 نفر بعد 15 نفر از این بچه ها را به این مرکز آوردیم.
مادرانه های خدیجه برای 40 فرزند
خدیجه دهقان برای بچه های "آشیانه علی" واقعا مادری می کند؛ می گوید: من همه این بچه ها را واقعا دوست دارم. اوایل که جوانتر بودم بچه ها را بغل می کردم، کولشان می کردم و هر کاری که یک مادر برای فرزندش انجام می دهد برای اینها انجام می دادم اما الان نمی توانم با بچه ها بازی کنم ولی مدام در آغوششان می گیرم و با آنها حرف می زنم و حتی خاطراتی که از بچگیشان دارم برایشان تعریف می کنم.
دهقان تمام هدفش این است که در بچه های آشیانه خود اعتمادی ایجاد شود و آنها بتوانند مثل بچه های دیگر که در کنار خانواده خود هستند زندگی کنند. وی به گفته خودش همیشه از خداوند برای این بچه ها، سلامتی و تربیت درست می خواهد.
وی می گوید: همیشه به بچه ها می گویم که باید ادامه تحصیل بدهند و ازدواج کنند؛ به آنها همیشه می گویم که داشتن و حفظ خانواده چه ارزشی دارد، و به بچه هایم تاکید می کنم که در مدرسه به همکلاسیهای خود که در درس ضعیف هستند کمک کنند.
رقیه ای که سه روز زیر آوار مانده بود
وی از خاطرات بودنش با بچه ها هم می گوید. دهقان اظهار می دارد: دخترم "رقیه" یک سال و نیم بیشتر نداشت که به آشیانه آمد؛ او سه روز زیر آوار مانده بود و وقتی دیدمش به سختی می توانست راه برود.
وی ادامه می دهد: روزهای اولی که رقیه به اینجا آمد را هیچوقت از یاد نمی برم؛ شب اول بعد از اینکه دو سه ساعت از ماندنش در آشیانه می گذشت، مدام بی تابی می کرد و لب به چیزی نمی زد.
وی می گوید: فردای آن شب هم، سر میز صبحانه ای که برای بچه ها آمده کرده بودیم رقیه جز خرما لب به چیزی نزد و ظهر هم که غذا ماکارونی بود به طرز جالبی رشته های ماکارونی را به صورت موازی کنار هم روی میز چید، بعد شروع به خوردن آن کرد و ما هیچوقت متوجه منظور او نشدیم.
بی تابی های ثریای چهار ساله
وی می گوید: چیزی دیگری که برایم ناگوار بود وضعیت ثریا بود؛ این دختر بچه 4 ساله هم اهل بم بود و یک بار که خواهر11 ساله اش برای دیدن او به آشیانه آمده بود، بعد ازرفتن خواهرش شب نمی خوابید و بی تابی می کرد وقتی مسئله را با خواهرش در میان گذاشتم گفت که چون مادرمان معتاد بوده، مواد مخدر را حل می کرده و به ثریا می داده و او که معتاد شده، هنوز هم ترک داده نشده است.
دهقان می افزاید: سعید چهار ساله ما هم همین مشکل را داشت و از کودکی معتاد بود اما در شیرخوارگاه بهزیستی ترک داده شده بود.
وی بیان می دارد: این بچه ها را تحت درمان پزشک قرار ندادم بلکه وضعیت آنها را برای خواهر خودم که در لندن مطب دارد، درمیان گذاشته و داروهایی که وی تجویز می کرد به مصرف بچه ها می رساندم.
درسخوان هستند اما تمرکز ندارند
دهقان با بیان اینکه همه این بچه ها درحال حاضر مدرسه می روند و از دانش آموزان با استعداد هستند اظهار می دارد: اما متاسفانه بچه ها تمرکز لازم را ندارند.
موسس آشیانه علی ادامه می دهد: فروغ یکی ازبچه های آشیانه است که دانش آموز کلاس سوم دبستان بوده و بدون اینکه کوچکترین فعالیت درسی و آموزشی غیر از مدرسه برایش انجام داده باشیم در نمره درس ریاضی در کشور اول شد؛ دختر فوق العاده با استعدادی است و اگر کمی تمرکز پیدا کند فکر می کنم نابغه شود.
پرستوی کوچک و غمگین آشیانه
وی از وضعیت پرستو هم که دختر بچه ای بمی است سخن به میان آورده و می گوید: پرستو کلاس اول راهنمایی است و استعداد فوق العاده ای دارد اما متاسفانه در درس خواندن تمرکز ندارد.
دهقان به خاطره ای که از پرستو در ذهنش دارد هم اشاره کرده و اظهار می دارد: پرستو مادرش را بسیار تا بسیار دوست داشت؛ یک بار که مادرش برای دیدنش به آشیانه آمد گفت که مرا هم با خود ببر که مادرش در جوابش گفت من هیچ چیز، حتی خانه هم ندارم اما اینجا همه چیز داری؛ خانه، دوستان خوب و اسباب بازی.
وی ادامه می دهد: اما پرستو در جواب مادرش گفت که من می خواهم پیش تو باشم اما با خاک بازی کنم.
دهقان می گوید: پرستو بعد از فوت مادرش خیلی صدمه دید و در درون این بچه محال است که سوزش و ناراحتی نباشد.
گزارش: اسماء زنگی آبادی
نظر شما