۱۱ دی ۱۳۹۰، ۱۰:۱۱

چه کسی بیدار شد؟

چه کسی بیدار شد؟

رمان «بیداری» نوشته مصطفی جمشیدی، با موضوع انقلاب چندی پیش توسط نیستان منتشر شد. این کتاب نثر و زبان خوبی دارد، ولی برخی از گره‌های داستانی کار موجب می‌شود که این سئوال برای خواننده ایجاد شود که اساساً کدام شخصیت داستان باید بیدار شود؟

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: یک ویژگی این رمان، نداشتن شخصیت اصلی و یک مرکز ثقل است که نمی‌توان آن را به عنوان نقطه منفی یا مثبت این کتاب تلقی کرد. چون نبود شخصیت اصلی در تناسب با دیگر عوامل و دستاویز‌های رمان است، ولی از طرفی هم در مقاطعی موجب شده تا داستان، روی یک شخصیت بیشتر متمرکز شود و دیگری فراموش شود. به نظر می‌رسد دو شخصیت «هوشیار» و «جهان» بیش از دیگر شخصیت‌ها، برای نویسنده اهمیت داشته‌اند، چون توازی روایی میان این دو وجود دارد و با رفت و برگشت زمانی و مکانی، اتفاقاتی که برای هوشیار و جهان می‌افتد، روایت می‌شوند.

پایان داستان و تقابل میان این دو شخصیت چندان خوب از آب درنیامده است و بسیار ناگهانی رخ می‌دهد و گویی برای چیدن دامن داستان انجام می‌شود. برخی از شخصیت‌ها کاملا در سایه شخصیت‌های دیگر قرار گرفته‌اند و اهمیت حضورشان بر خواننده مسجل نمی‌شود. مثلاً شخصیت ابراهیم که باید چند وقت یک بار برود و به همسرش سر بزند یا شعوبی که یک زن مکار است، مشخص نیست در میان داستان هوشیار و جهان چه می‌کنند. شاید بتوان برای محبوبه که جهان تعلق یا بهتر بگوییم نیمه تعلقی به او دارد، نقشی در نظر گرفت، ولی شخصیت‌هایی مانند ابراهیم و شعوبی، تاثیر چندانی در داستان ندارند و در صورت نبودنشان هم لطمه‌ای به کار نمی‌خورد.

یک نکته دیگر،‌ به کارگیری مسائل مستند در میان یک رمان آزاد است. شخصیت‌های اندرزگو، مفتح و اویسی از دنیای واقعیت و مستند، درون قصه پرتاب شده‌اند و حضورشان فضای داستان را ماجراجویانه‌تر و جذاب‌تر می‌کند، ولی باید بهره بیشتری از این شخصیت‌ها برده می‌شد. مثلاً شرح فرارها و مبارزات اندرزگو با ساواکی‌ها می‌توانست سهم بیشتری داشته باشد تا بر جذابیت کار افزوده شود.

گره‌ای که تا پایان بسته می‌ماند و گشوده نمی‌شود، سئوال بی‌پاسخ جهان است که آیا‌ آن زندانی نصیر است یا خیر؟ وقتی در پایان گفته می‌شود که سربازان با تفنگ مشغول پایین آوردن یک نصیر دیگر از اتوبوس بودند، آن سطر از شعر قیصر امین‌پور به ذهن مخاطب خطور می‌کند که «ما همه اکبر لیلازادیم» و خواننده اگر بخواهد بعد از پایان داستان، تفسیر و تاویلی روی آن داشته باشد، با خود خواهد گفت که جهان به دلیل افکار پریشان و سادیسم درونی‌اش، همه انقلابی‌ها را به شکل نصیر می‌بیند و همه انقلابی‌ها نصیر هستند یا همان تعبیر اکبر لیلازادی که قیصر امین‌پور درباره رزمندگان جنگ به کار می‌برد.

اما شخصیت زندانی، سخنانی را در بازداشتگاه و پشت میله‌ها به جهان می‌گوید که نشان از نصیر بودن اوست؛ چون اطلاعاتش از جهان کامل است. از این حیث، به نظر می‌رسد این گره بی‌دلیل در داستان ایجاد شده که تلاشی هم برای گشودنش نشده است، اما گره‌افکنی‌های دیگر به خوبی در داستان جا گرفته‌اند و به موقع باز می‌شوند. کوتاه بودن مقاطع رمان هم به تسریع در خواندنش کمک می‌کند و موجب می‌شود که به یاری نثر روان کتاب، بتوان آن را به زودی به پایان برد.

تاخیر، تکنیکی است که جمشیدی در این رمان به خوبی از آن، چه برای معرفی شخصیت‌ها و چه برای گره‌افکنی در مسیر داستان بهره گرفته است. به عنوان مثال، شخصیت جهان از ابتدا،‌ کاملاً تشریح نمی‌شود، بلکه ذکر جوانب مختلف شخصیتی‌ و گذشته‌اش تا بعد از میانه‌های کار ادامه دارد و مولفه‌های شخصیتی او را باید مانند قطعات یک پازل نیمه مرتب در کنار هم قرار داد. البته در مقابل، شخصیتی مانند تیمسار قرار دارد که زیاد با ویژگی‌های شخصیتی‌اش آشنا نمی‌شویم. در پایان‌های داستان است که سطوری درباره دوره آموزشی‌اش در آمریکا و افسوسش از نظامی‌شدن مطرح می‌شود. البته این موضوع بسته به سلیقه نویسنده است که هر ویژگی‌های شخصیت داستانش را تا چه حد برای مخاطب مطرح کند.

نمی‌توان برای «بیداری»‌ داستانی ترسیم کرد. با این که رمان قصه دارد، ولی خواننده‌ای که بخواهد مطالعه آن را به دیگری توصیه کند، اگر بخواهد طرح کلی داستان را به صورت اجمالی تعریف کند، دچار مشکل خواهد شد. مقاطع روشن و مشخص کار، بیشتر در ابتدا و انتهایش قرار دارند. رمان با قوت شروع می‌شود، ولی پایانش آن قوت ابتدا را ندارد. در مقاطع ابتدایی و پایانی هم هوشیار و جهان را داریم که در پایان یکی، دیگری را از پا در می‌آورد. باقی حجم داستان، یعنی آن قسمت‌هایی که بین ابتدا و انتها قرار دارند، بالا و پایین‌هایی هستند که شاید بعضا کمکی هم به پیش‌برد داستان نکنند.

فضاسازی از نکات قوت این کار است. حال و هوا و فضای یک پادگان، همین‌طور تا حدودی جامعه پیش از انقلاب به خوبی در این کتاب تصویر شده است. دیدن مسائل از دید یک ساواکی هم برای خواننده جالب است. شیوه روایت رمان، دانای کل است که به نظر بهترین انتخاب نوع راوی، برای روایت این داستان است که به توازی‌های روایی جهان و هوشیار کمک زیادی کرده است و ممکن بود، حاصل انتخاب زاویه‌های دید دیگر، خستگی خواننده باشد.

از متن رمان، نمی‌توان مفهوم بیداری را استنباط کرد. مگر این که بیداری را در انتهای جاده تحولات پیش از انقلاب در نظر بگیریم که در نهایت منتهی به انقلاب شد و بیداری را استعاره نویسنده از انقلاب اسلامی بدانیم. البته در پایان کار حرفی از پیروزی انقلاب زده نمی‌شود، ولی پایان رمان با این که در کتاب نیامده بر خواننده مشخص است. به نظر نمی‌توان برداشت دیگری از عنوان این کتاب داشت. چون نه هوشیار متوجه می‌شود که سال‌ها پیش فریب جهان را خورده و نه جهان بدذات، متحول و به اصطلاح بیدار می‌شود.

بیداری، رمان متوسطی است که می‌شد داستانش را در حجم کوتاه‌تری روایت کرد. یک نکته این که مشخص نیست کدام اتفاق را باید موتور محرک و بهانه اصلی رمان بدانیم و کجای داستان از دیگر قسمت‌هایش جذاب‌تر است؟ و بیداری، برای چه کسی و کجای رمان اتفاق می‌افتد؟ اما چیزی که مشخص است، این که یک نثر خوب و قصه‌گو، تا پایان کتاب خواننده را مشایعت می‌کند.

----------------
صادق وفایی
کد خبر 1497979

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha