۵ بهمن ۱۳۸۳، ۱۱:۱۳

/ نقد سريال /

مشكل "عشق گمشده" نبود عشق است

مجموعه تلويزيوني " عشق گمشده " به كارگرداني حسين سهيلي زاده با مشكل نبود عشق و حس مواجه است.

به گزارش خبرنگار تلويزيوني " مهر"،  محور اصلي داستان " عشق گمشده " روابط و شرايط زندگي يك خانواده را مطرح مي كند و از طريق در تلاش است تا نقبي به مسايل ومشكلات خانواده هاي جوان بزند و سعه صدر و شرايط زندگي خانواده هاي قديمي تر را مورد بازنگري قرار بدهد و از سخت كوشي و مقاومت آنها در برابر مشكلات مختلف، نوعي الگوي ملموس از ميان افرادي ارايه كند كه به عنوان پدر و مادر يا ساير افراد مسن در كنار ما زندگي مي كنند و براي دستيابي به زندگي امروز خود از موانع بسياري گذشته اند.
اين مساله به طور كلي در تمامي وجوه داستان رسوخ مي كند و تماشاگر را به سمت تماشاي اثري خانوادگي با خصوصيات و ويژگي هاي دنياي امروز ما سوق مي دهد. اما حقيقت اينجاست كه سريال از دو نظر راه را به خطا رفته و همين مساله مانعي در برابر برقراري ارتباط مخاطب را اثر به وجود آورده است.
مهمترين مشكلي كه در مورد اين مجموعه وجود دارد، تهي بودن آن از حس و عشق است. به عبارت ديگر، يك اثر براي آنكه بتواند از حالت داستان پردازي صرف و نمايش گونه بودن در بيايد و با مخاطب خود ارتباط برقرار كند، بايد حالت تصنعي خود را از دست بدهد و بيننده در بطن ماجرا قرار بگيرد تا شخصيت ها را لمس كند و نسبت به واكنش هاي آنها در برابر مسايل مختلف، عكس العمل از خود نشان بدهد. حال اگر فضايي كه بر قصه حاكم مي شود و حس و حالي كه بايد به بيننده منتقل شود، به خوبي صورت نگيرد و اين روند با موانعي مواجه گردد، بدون شك بيننده اثر را پس خواهد زد.

 


مجموعه " عشق گمشده " با اين مشكل بزرگ مواجه است. يعني با وجودي كه اثر از رنگ و لعاب خوبي بهره مي برد و داستان با دقت قابل ملاحظه اي از نظر رفت و برگشت هاي تاريخي يا فضا سازي صحنه برخوردار است، اما خالي بودن سريال از انتقال حس به بيننده شرايطي را به وجود مي آورد كه ريتم كند داستان بر ذهن بيننده سايه بياندازد و بستر لازم براي همراهي كامل بيننده با اثر را فراهم نسازد. اين مساله را بايد در عوامل مختلفي از جمله ظرفيت داستان و اينكه كشش ارايه در يك مجموعه بلند را دارا هست يا خير و البته بازي ها جستجو كرد كه به نظر مي رسد مساله ضعف در بازيگري پاشنه آشيل اين كار شده است.
اين مساله را در صحنه هاي مختلف اثر مي توان جستجو كرد. براي نمونه كلافه شدن سيما از زندگي با همسرش يا برخورد هما در زمان جواني با نامزد سمجش يا بهت و دلهره اي كه هما در زمان جواني از ناشناخته هاي زندگي همسرش دارد و او را به جستجوگري وا مي دارد، آنچنان آرام و كم فروغ است كه بيننده در بسياري از صحنه ها منتظر است تا اتفاق يا شرايط متفاوتي را تجربه كند. جاي آنكه با لحظه لحظه اثر همراه شود.
نكته ديگري كه در اين مجموعه مانعي براي برقراري ارتباط به حساب مي آيد، عدم تطابق كامل دو زمان مختلف است. داستان از زمان حال آغاز مي شود و مشكلاتي كه يك زوج جوان دارند، اما رفته رفته سريال به اين سمت سوق مي يابد كه در هر قسمت بخشي از گذشته را بيان كند و ارتباط آن با زمان حال را نشان دهد. اما مشكل در همين پيوند است كه به دليل عدم برخورداري از چفت و بست لازم صورت مي گيرد.
به عبارت ديگر، فرو رفتن و اتصال زمان حال به گذشته و برعكس از نظر تكنيكي خوب تعبيه شده است. يعني استفاده از تكنيك هاي مختلف تصويربرداري و تدوين حركت نرمي را در بيشتر صحنه هاي فرو رفتن حال در گذشته به وجود مي آورد و انتخاب درست رنگ هاي قهوه اي در بخش هاي مختلف داستان، به خوبي قديمي بودن فضاهاي گذشته را انتقال مي دهد، اما از نظر مفهومي گاه اين صحنه ها هيچ ارتباطي با هم ندارند. يعني بهانه اي كه باعث مي شود، سيما به بخشي از گذشته مادرش رجوع كند يا حتي قسمتي از وجود خود را در آن بيابد، چندان محكم از آب در نيامده است. براي نمونه در صحنه اي كه سيما به اتاق مادرش در خانه قديمي مي رود و تصوير از سيما به سمت در حركت مي كند و ما ورود پدر او در زمان جواني را داريم. با آنكه از نظر تصويري خوب از كار درآمده است، اما در ادامه داستان ربط معنايي آن با ساير بخش ها مفهوم نيست. البته شايد اين توجيه وجود داشته باشد كه قصه گذشته هما بايد به نوعي بيان شود اما اين مساله بايد به صورت يك ضرورت و نياز در بيايد تا بيننده اهميت سردرآوردن از گذشته را به خوبي درك كند.
مجموعه تلويزيوني " عشق گمشده "  داستان زني جوان به نام سيما را روايت مي كند كه پس از چند سال زندگي مشترك احساس مي كند به بن بست فكري و روحي رسيده است. او به خانه پدري باز مي گردد تا دوباره خودش را بازيابد. در خانه پدري اتفاقاتي براي سيما به وقوع مي پيوندد كه وي ريشه آنها را در گذشته ها مي داند. براي همين تصميم مي گيرد رجعت و سفري به گذشته داشته باشد تا ريشه مسايل و مشكلات امروز خود را بيابد و به حل آنها بپردازد.


در اين سريال نقش سيما و هما ( مادر سيما ) را يك بازيگر (بهنوش طباطبايي ) ايفا مي كند. نخستين سوالي كه در ذهن به وجود مي آيد اينكه اصولا" چه لزومي براي ايفاي اين دو نقش به وسيله يك بازيگر وجود دارد. چون به نظر مي رسد به طور كلي لزومي به اين كار وجود نداشته است. اگر اصل و اساس را بر شباهت ظاهري مادر و دختر بگذاريم، استفاده از دو بازيگر شبيه به هم و بهره گيري از چهره پردازي مناسب به خوبي مي توانست اين دو نقش را به هم نزديك كند. اما به هر تقدير با نظر كارگردان اين امر ضرورت داشته  و وي دست به اين كار زده است. در اين شرايط بازيگري بايد اين نقش را ايفا مي كرد كه هم به طور دقيق نقش ها را بشناسد و هم از قدرت بازيگري قابل توجهي برخوردار باشد. سيما و همايي كه بهنوش طباطبايي در اين سريال ارايه مي كند، بيش از هر چيز در چهره با هم تفاوت دارند!
سيما زني زودرنج، عصبي و تند مزاج تصوير مي شود كه البته به نظر مي رسد به خاطر محبت هاي پدر و مادر تا حدودي لوس هم شده است. اما هما زني با اراده، ساده، مهربان و خانواده دوست است كه به حفظ كيان و وحدت خانواده اش بيش از هر چيز ديگر بها مي دهد. تقابلي هم كه ميان سيما و هما در ذهن بيننده بايد صورت بگيرد، از طريق مقايسه خصوصيات آنها در برابر مشكلات و دشواري ها است. اما حقيقت اين است كه هما هيچ ويژگي از دوراني كه به آن تعلق دارد از خود نشان نمي دهد. به عبارتي، چون الگوي اصلي سيما خود بازيگر است كه در زمان حاضر زندگي مي كند و به خصوصيات و ويژگي هايي دختري همانند سيما اشراف دارد و حتي به راحتي بخشي از خصوصيات شخصي خود را مي تواند به نقش انتقال بدهد،  سيما زني امروزي و ملموس از آب درآمده است. اما چون هما بايد به دقت از سوي بازيگر شناخته شود، به نظر مي رسد اين كار به طور كامل انجام نشده است.
هما از نظر تفكر، رفتار و حركات هيچ ويژگي از يك زن مربوط به سال هاي 1340 از خود بروز نمي دهد. اين زن نه طبقه اجتماعي خود را به خوبي نشان مي دهد و نه نشاني از زني دارد كه در دوره اي از سياهي و بي خبري جامعه ايراني به سر مي برد. هما فقط ويژگي سادگي و شوهر دوستي را با خود دارد. اما هيچ نشاني از اينكه در آن دوران اصولا" چه نگاهي به زن وجود داشته است يا اينكه زني در موقعيت هما با چه انديشه هايي پا به خانه شوهر گذاشته است و حالا چه مقاصدي را دنبال مي كند و اينكه آموخته ها و دريافت هاي او از جامعه اطراف و خانواده اش تا چه اندازه بر عملكرد او تاثير دارد، در اين اثر نمايان نمي شود.
شخصيت پردازي مجموعه " عشق گمشده " ويژگي هاي مثبتي دارد كه در سريال جذابيت ايجاد مي كند. آدم هاي قصه اين سريال اصولا" سياه و سفيد به مفهوم مطلق كلمه نيستند. حتي خواستگار غير معقول و غير منطقي هما با آنكه با خانواده آنها دشمني مي كند، اما بيش از اينكه فردي خبيث باشد، در جهل خود گرفتار است. حتي براي عمل قلب خود به سراغ شوهر هما مي آيد و از اينكه زندگي خود را به اين شكل باخته است، اظهار پشيماني و ناراحتي مي كند.
همچنين در اين سريال شخصيت ها آرام آرام جنبه هاي مختلف وجودي خود را بر ملا مي كنند و بيننده به اين شكل فرصت كافي پيدا مي كند تا اشخاص بازي را بشناسد و زواياي پنهان داستان براي او بيشتر نمايان شود. اين مساله باعث مي شود بيننده نتواند قصه را حدس بزند و به نسبت هر قسمت با سريال پيش برود و منتظر سرنوشت آدم هاي مورد علاقه خود باشد.
البته شخصيت هاي اين قصه چندان پيچيده نيست كه اين امر دو خصوصيت عمده با خود همراه مي آورد. از يك سو اين عدم پيچيدگي تماشاگر را آزار نمي دهد و او را به راحتي مي تواند، پرسوناژها را شناسايي كند و به سمت همراهي با آنها برود. اين مساله مخاطب عام بيشتري را مي تواند به خود جلب كند. چون نياز به تفكر عميق و جستجوي ذهني در زواياي روحي شخصيت ها را از بيننده مي گيرد. البته اين مساله اگر در وجه افراطي آن پيش برود، داستان را از اهميت و معناي لازم تهي مي كند.
در مجموع بايد گفت مجموعه تلويزيوني " عشق گمشده " اثري روان با داستاني دو گانه است كه سعي در برقراري پلي ميان گذشته و امروز دارد تا از اين رهگذر بيننده خود را در زمينه مقاومت در برابر سختي ها  تشويق كند. اما اگر دقت بيشتري در انتخاب بازيگر اصلي صورت مي گرفت، شرايط بهتري بر اثر حاكم مي شد.

کد خبر 150074

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha