مي گويند كه شعر، بومي ترين هنرهاست ، اما در روزگار ما و در جهاني كه ما اكنون در آنيم اين حقيقت ، كم رنگ و كم رنگ تر مي شود چراكه بسياري از مرزهاي فكري - فرهنگي برداشته شده يا برداشته خواهد شد و اين از يك سو دردناك است و از ديگر سو نشان از هم انديشي انسان به معناي دقيق آن مي دهد. در سده هاي پيشين فرهنگ ملتها و اقوام هر قاره اي و حتي هركشوري مختص به خود بود وسخن هرمنطقه اي رنگ و لعاب ويژه اي داشت حتي آداب و رسوم مردم شهري با شهر ديگر در يك مملكت همسان نبود ولي امروزه آن تفاوت ها و تمايز رنگ باخته ،نمونه عيني آن، انقراض گويشها و لهجه ها در شهرها و روستاهاي دور و نزديك است. رسانه هاي گروهي و پيشر رفت فناوري و مقتضيات جديد با بيرحمي، زبانها، لهجه ها و گويش ها را درو مي كند به گونه اي كه نسل مدرسه و رو همه با گفتار معيار حرف مي زنند و چيزي مي نويسند و اين تنها از بين رفتن يك زبان و گويش نيست بلكه با مرگ هر گويش خواه ناخواه بسياري از نمونه هاي فرهنگي وابسته به آن نيز زوال مي پذيرد. اين را گفتيم تا به اين نكته برسيم كه امروزه ديگر تفاوتهاي چنداني ميان سخن يك خراساني باسخن يك تهران يا مازندراني ديده نمي شود.
هر كسي داعيه اي دارد و مايه اي ندارد ، به راحتي مي آيد و با استفاده از تسهيلاتي كه شعر سپيد به رايگان در اختيارش قرار مي دهد شعر مي سازد |
باري مي گفتيم كه ديگر آن مرزبندي هاي قديم تا حدودي از ميان رفته حالا خوب يا بد. اين بحث ديگري است. آثار شاعران به ويژه جوانترها بسيار از نظر بافت زبان به هم نزديك است حتي شيوه هاي تصويرگري آنها نيز از همين قرار مي باشد يكي از انگيزه هاي درخور توجه در اين همگني و همگرايي كارها اين است كه شاعران به آساني در مطبوعات و اينترنت به آثاريكديگر دسترسي ندارند و اينجاست كه بازارچشم و هم چشمي و سرقت ادبي و قالب زني ها داغ مي شود همايش ها و كنگره ها نيز يكي از آسيب هاي شان همين مساله است. كثرت شاعران هم خود مساله ديگري است. چنانكه هر كسي داعيه اي دارد و مايه اي ندارد به راحتي مي آيد و با استفاده از تسهيلاتي كه شعر سپيد به رايگان در اختيارش قرار مي دهد شعر مي سازد و اين كه گفتم شعر ساختن به قصد بود زيرا اين جماعت واقعا شعر مي سازند و نه چنانكه حضرت مولانا مي گويد: خون خون چو مي جوشد منش از شعر، رنگي مي زنم متاسفانه بازار شعر در كشور ما آشفته است شاعر نماها به بركت ارتباط و آشنايي بادست اندركاران و خوش باشي براي آنان و گروه و گروه بازي، خود را در بوق مي كنند و بيش از آنچه كه هستند خودرا مي نمايانند و اين واقعيت تلخ يكي از آسيب هاي جدي مادر بسياري از زمينه هاي هنر - من جمله شعر، است.
نشر آثار ضعيف نيز درپريشاني اوضاع ادبي ما سهمي دارد چرا كه از يك سو سطح توقعات جامعه را پايين مي آورد و از ديگر سوي وازدگي و بدبيني و تهمت زدنهاي قشر فرهيخته را در پي دارد و هنگامي كه يك پديده به چنين بلايي گرفتار آمد. لوث و لوس و مايه تمسخر مي شود در كشوري كه ده هزار سال سابقه تمدن دارد و بزرگاني همچون فردوسي و حافظ اين پريشاني توجيه پذير نيست.
غم بزرگتري هم هست و آن بي توجهي و اهمال مسوولان و دست اندركاران زبان فارسي است. زبان ما بسيار آسيب ديده و در سراشيب است ولي هم فرهنگستان هم دانشگاهها و هم مسوولان اجرايي ظاهرا اين خطر را جدي نمي گيرند هجوم سيل وار واژه هاي بيگانه و ورود بافت هاي غلط نگارشي كه با روح زبان ما همخوني و همخواني ندارد يكي از شيرين ترين زبان هاي دنيا را به شدت تهديد مي كند هر چند كه به نظر مي رسد جهان در آينده زباني واحد را مي خواهد اما در حال حاضر وظيفه ما نگاهباني از زبان فارسي و نيرودهي به آن است.
من با سياه نمايي و نيمه خالي را ديدن مخالفم ولي شكسته شدن قدر زبان مادري ام را بر نمي تابم باري خراسان به عنوان خاستگاه سخن تقريبا هميشه پرچمدار بوده و هست اگر چه فترتي درگذشته در اين خطه حس مي شد ولي امروزه خراسان حقا در زمينه شعر گردني افراخته و سري افراشته دارد خراسان امروز بزرگاني دارد كه بايد به ديده عزت و تكريم نگريسته شوند. استاد شفيعي كدكني يكي از مفاخر بزرگ خراسان ما مي باشد. او اخوان ثالث سخن شان به معني واقعي كلمه، خراساني است و اقليم گرايي در كارهايشان پر رنگ مي نمايد. صرف به كار بردن واژه ها و تعابير بومي در اثر براي يك شاعر تشخص به حساب نمي آيد بومي بودن بايد در تمام جنبه هاي يك اثر جلوه داشته باشد.
اخوان ثالث و شفيعي كدكني دربرخي آثارشان ، كلامشان چنان قديمي و خشن و ثقيل مي شود كه با آثار قرن پنجم مو نمي زند |
تعريف شعر
همه اين اعتبار كه هر ذوق سليمي مي تواند دو قطعه سخن را كه يكي شعر باشد و ديگري غير شعر از يكديگر تشخيص بدهد. شعر از مقوله يدرك و لايوصف مي تواند باشد. چرا كه درك و دريافت آن ميسر است اما به دست دادن تعريفي جامع از آن به گونه اي كه همه اشكال و نمونه ها را در بر بگيرد و همه طبايع را راضي كند. سخت است يعني همان لايوصف همچنين مي توان افزود: كه شعر به مقوله سهل و ممتنع شباهت دارد و درك و دريافت آن - البته نه براي همگان اما براي كساني كه اهليت و صلاحيت دارند. سهل است ولي همين كه پاي تعريف به ميان مي آيد ممتنع بودن كار آشكار مي شود.
اگر در سده چهارم از ما مي خواستند كه از شعر تعريفي ارائه بدهيم. سختي كار به اندازه امروز نبود. همان قول معروف كه شعر كلامي است موزون و مقفي و مخيل، كفايت مي كرد هر چند كه اختلاف در تعريف شعر خيلي بيشتراز قرن چهارم، دست كم در ميان يونانيان - مطرح بوده است چرا كه فلاسفه برجنبه تخييلي شعر انگشت مي فشردند و اهل ادب بر ظواهر شعر و آرايش هاي كلامي.
ظهورشعرسپيد دركنار شعر نيمايي فقط نشانه تحول نبود ، بلكه اين واقعيت را نيز به مانشان داد كه سليقه ها و انتظارها فرق كرده محيط و دايره توقعات گسترش يافته است |
حرف ها عوض شده بود ولي عده اي كهنه گرا نمي خواستند بپذيرند كه نظريه ها و انديشه ها با گذشت زمان، كهنه مي شوند و رنگ مي بازند به ويژه در حوزه علوم انساني، آنها سخنان شمس قيس ها را از محكمات مي دانستند حاضر نبودند در كار شعر تجديد نظر كنند پس هر چه پيشرفت ها بيشتر باشد سليقه ها و توقع ها هم متنوع تر مي شود اين ضرورت زمان است و آنان كه همه چيز را با فردوسي و سعدي و مولانا و حافظ، تمام شده مي بينند، از اين ضرورت بي خبرند درست مثل كسي كه پرونده علم طب را پس از ابن سينا ببندد و اين همه پيشرفت و رشته هاي گوناگون پزشكي را ناديده بگيرد.
غرض از طرح اين حرفها آن است كه هرگز نمي توان تعريف جامع از يك پديده ارائه داد به نحوي كه در همه زمانها لايتغير بماند و شعر نيز چنين است با اين همه شعر مي تواند عبارت باشد از بيان خيال انگيز و آهنگين عواطف و انديشه هاي متعالي.
پس عناصر تشكيل دهنده شعر همان زبان، تخيل، موسيقي، عاطفه و انديشه است. هر چند كه استاد شفيعي كدكني در تعريفي منحصر به فرد (شكل) را نيز از عناصر تشكيل دهنده شعر مي داند. چنانكه مي گويد: (شعر گروه خوردگي عاطفه و تخيل است كه در زباني آهنگين شكل گرفته است) اما به نظر مي رسد اگر شكل را يكي از عناصر شعر قلمداد كنيم برخي از غزلهاي بي نظيرحافظ از اين لحاظ نمره پاييني خواهند گرفت هر چند كه كسي صفت هماهنگي و يكپارچگي اندامهاي دروني شعر را ناديده نمي گيرد. ولي به نظر مي رسد كه شكل نمي تواند عنصري باشد همچون ديگر عناصر و در تعيين سرنوشت شعر نقش جدي اي ايفا كند. بازي به رغم اين كمترين شكل شعر يكي از صفتهاي شعر برجسته است مثل ساير صفتها، اما از عناصر شعر نيست.
جهاني شدن شعر
عنصر طلايي ادبيات ما سپري شده ولي اين به معناي آن نيست كه مااكنون در دست هيچ نداريم. و خود را عقب مانده مي دانيم بلكه در مقايسه باگذشته پربار و آثار گران سنگ پشتيباني خود، امروزه فقير به نظر مي آييم و اين درحالي است كه عده اي تنها به داشتن بزرگان قديم بسنده كرده اند و چنان در هيمنه و ابهت آنان غرق شده اند. كه ادبيات معاصر را به حساب نمي آورند. اين واقعيت حتي در دانشگاههاي ما به خوبي احساس مي شود البته ساده لوحي است كه انسان در چنين روزگاري توقع داشته باشد در دامن چنين دانشگاههايي ستاره هايي مثل حافظ و مولانا و فردوسي و سعدي ظهور كنند.
نقطه مقابل اين گروه، جمعي هستند كه با بريدن از مواريث گذشته چنان دلباخته و حتي خود باخته غرب شده اند كه گويا تنها راه نجات را در تقليد مي دانند جريان هايي در شعر معاصر ما هست كه كاملا بريده و بيگانه و بي هويت جلوه مي كند و هيچ سنخيتي با ادبيات فرهنگ ما ندارد. اگر چه هيچ فرهنگي نمي تواند بدون مايه گرفتن از ساير فرهنگها زنده و پويا بماند. ولي تقليد كوركورانه را بلا مي دانم.
جمعي براي جهاني شدن شعر شرط لازم را بريدن از گذشته مي دانند درحالي كه شعر هر چقدر هم كه جهاني بشود باز هم صبغه بومي خود را نمي تواند كاملا از دست بدهد. با گذاشتن آثار ادبي از بافت خوان ترجمه، بسياري از نمونه هاي بومي آنها از ميان مي رود هر چند كه مترجم، امانتدار و خوش قريحه نيز باشد. اين اتفاق خواهد افتاد و اين البته طبيعت ترجمه است. ولي به اين بهانه و براي رسيدن به جهاني شدن نبايد تمام ريشه هاي خود را قلع و قمع كرد و كار را به جايي رساند كه حتي از به كار بردن اشارات و قصص و اساطير خودي ننگ داشت.
شعرهاي بسياري از دوره ي مشروطه نتوانستند به حيات خود ادامه بدهند زيرا به تخته ي آن زمان ميخكوب شده اند ، اما سخنان اجتماعي حافظ از پس چندين قرن هنوز زنده اند |
البته منظور اين نيست كه پرداختن به دردهاي جامعه از ارزشهاي يك اثر ادبي مي كاهد بلكه مهم ، نحوه ي برخورد با اين پديده هاست. شعرهاي بسياري از دوره ي مشروطه نتوانستند به حيات خود ادامه بدهند زيرا به تخته ي آن زمان ميخكوب شده اند ، اما سخنان اجتماعي حافظ از پس چندين قرن هنوز زنده اند. پس مهم است كه شاعر بر حوادث و پديده هاي رنگي از جاودانگي بزند و از تنگناي زمان و مكان آنها را بركشد پس شعري جهاني است كه با طرح هوشمندانه و هنري خواست هاي متعالي بشر مخاطبان زيادتري را شفيته خود سازد نه اينكه به تقليد از آنچه در غرب مي گذرد تن بدهد ، زيرا اين تقليد ادبي پديده اي طبيعي و ريشه دار و متعلق به جوهره مانيست .
كافي است درصد اندك مخاطبان آثاري از اين دست در كشور خودمان نگاهي بيفكنيم تا ايمان بياوريم كه شعر جهاني آن نيست كه جمعي به عنوان پست مدرنيزم و... تبليغ مي كنند پيشرفت بايد طبيعي باشد نه مثل تبي تندو ناپايدار، نكته ديگر اينكه جماعتي كمان مي كند جهان شدن امري امروزين است وآنچه آنها مي گويند جهاني است غافل ازاينكه شعرمولانا نيز جهاني است هر چند كه باجهان امروزقرنها فاصله زماني دارد.
نظر شما