۴ بهمن ۱۳۹۰، ۱۰:۲۳

با عزاداران آل طاها(7)/

مشهد در رثای آبگینه هفت آسمان امشب خون باران است

مشهد در رثای آبگینه هفت آسمان امشب خون باران است

مشهد - خبرگزاری مهر: در آستانه غمگین ترین غروب ایران زمین، خراسان رضوی سیه پوش و اندوهناک، شمس الشموس خود را می نگرد و مشهد، در رثای رئوف ترین مجاورآسمانی اش خون می گرید.

به گزارش خبرنگار مهر، زائران و مجاوران پایتخت معنوی، در لحظه های پسین زندگی شمس اندیشه ها، امام رضا(ع)مرز بغضهایشان تا آسمان ممتد است و با خواهشی از درد، خاک بر سر می کشند.

نوای هیئتها، غوغای آتش زایی است که بر زخمه طبل ها فرود می آید و تمام دستها، بی کران بر دریای سینه ها می بارند.

نغمه های شورافکن عزاداری فرزند طه، در سرزمینی غریب، خامشای دل هر زائری را نیز به منتهای آه و اشک می رساند؛ چه رسد به عاشقان نازنینی که آغوش بی تاب دل، بر این دولت بیدار گشوده اند.بر گستره خوان رضوی.

چهار سوق ورود به مطهر ترین منزلگاه معنویت، بوی یاس گرفته از گامهای میهمانان روزهای خداحافظی با صفر.

به هر سو که سر بچرخانی، دلشدگان، پای بر قدوم فرشتگان الهی به صحن های متبرک وارد می شوند. تمام رودها در این درگاه به سرچشمه احساس می رسند.

باران بیکران اشک

جهان اسلام در عزای فرزند زهرا، سوگواره می سراید و چشم به حرمت حریم رضوی دارد. این جا ماوای دلسوختگانی است که نانش می دهند و از نامش نمی پرسند.

 بغضی غریب به واژه های سیاهپوشم ریشه می دواند. عجبا! فرصت کتمان این بغض نیست. انگار باد ابرها را صدا می زند که باران بیکران اشک، چشم هر رهگذری را دریایی می کند.

"من برکه متروکی ام به دریا رسیده، می خواهم آبی شوم. روسیاه و درمانده تا مگر آقایم دستی بنوازدو رهایم کند"اینها را مهدی عامل دانشجوی مازنی می گوید و در سیل جمعیت پریشان امروز گم می شود.

من از نواب صفوی مشرف شده ام .همان پایین خیابان پیشین. تمام مغازه ها ،ردای سیه بر تن و خاموشند. سیل آدمیان مه آلود در این فصل بارانی،چشم به سبزینه های گنبدی دارندکه صاحبش همزاد هزاران ستاره؛ دل شوریدگان را میزبانی می کند.

آه و واویلا که شب شهادت آبگینه هفت آسمان است، صاحبخانه ای که از بهشت برایمان هدیه آورده ومی فرمایدمان: "سیبی بنوش."

"هرسال آقا دعوتم می کند. نذر مادرم بوده که شب خطبه خوانی و شام غریبان، خدمتگزاری کنم." او منصور احمد پور ازمجاوران مشهدی است که خرما به دستهای عابران رضایی امشب می گذارد.

درسطر سطر ستم های تاریخ، مظلوم تر از"رضا(ع)" امامی رئوف تر نمی بینی که هزاران خانه دور از ماوای مادری، به دریای غربتی مواج، شربت شهادت بنوشد.

معصومی مهربان که درنازکای اندیشه اش جزخدا تعریف دیگری، تفسیر نیست.صیاد را بگو نکند صید هر غزال/ خوشتر زچشم مست غزالم غزال نیست .

حالا اما آن آسمانی ترین شمس سرزمین طوس،در پایانی ترین روزهای عطشناک عاشورایی، محرم مشهد، ستاره سهیل نوحه سرایان و خطبه خوانان است.همانها که مقتدایشان را تا بهشت مشایعت می کنند.

دردا بر این فقدان و تنهایی که مرگامرگی مستمر است بر ندیدن پناه دلهای بی قرار.

دارالحجه و دارالحکمه، رواق شیخ حر عاملی و صحن انقلاب، مشرق و مغرب دنیای این همه بی قرار است. حضور و عبور عشق.زنی مویه می کند: بر این کویر بلا کش ببار. ای شبنم امید و پنجره فولاد را می بوید و می بوسد.

اینک راهی بلند و بلا خیز، پیش روی دلدادگان نقاب بر می کشد و جز گوهر سخنان دلنشین و یادمان سبزخاندانش، کسی راه بر ما نمی گشاید.

قرآن خوانی

سوزی سرد بر سینه ها می نشید در هوای مشهد، اما خنکای هوا به گرمی اشک ماتم سرایان، شرمگین و خجلت زده می گذرد.

یک دل پر از قناری غمگین، یک دل پر ازچشمه های اشک، همه می آیند تا در واپسین عصرگاه شب شهادت، قرآن بنوشند و در گرماگرم گریه های مکرر، برگابرگ گفته هایشان را به آبروی هشتمین اختر آسمان امامت به بلندای اجابت برسانند.

"امشب من در سلسله عشق، یکی حلقه مویم."فرزندی که پدر نابینایش را به مراسم هدایت می کند این را تلاوت می شود و می گوید: ما زائران خسته کوی مهربانی حضرت رضاییم.به برکتی بارانی پای بر منزلش رساندیم.

کیان مولوی از تهران آمده . اومی افزاید: خوشا به حال شما که مجاور بهشتید. بعد جمعیت را می شکافد و پدر را در گوشه ای از ایوانی سبز، می نشاند.

در پهنایی از صلا و نور و نوایم.تمنا در من موج می زند.مثل این جمعیت عزادارعطشناک.این جا خلوت انس دردمندان است.شوکران انگوررا درواژه هایم جایی نیست.

خادمی با ردایی سورمه ای و شالی سبز به احترام می خواند: به آن نشانه که شمعمم زبانه تو گرفت / تمام شب دل تنگم بهانه تو گرفت.

سخنرانی

سخنرانان رشته رشته گوهر ناب محمدی بر کام تشنه عزاداران می ریزند. مرید و مراد، زلف گره می زنند و در گلریز چادر دخترکان زیارت اولی، انارستان ایمان جلوه گری می کند.

عزاداران و سینه زنان،به اوج می رسند. پویا علیدادیان زائر بجنوردی چشمی به گنبد زرین فام امام و دستی به نونهالان دو قلویش، می گوید: امشب دلم برای امامم خیلی تنگ شده وسیل اشک نمی گذارد که ادامه دهد.

این شبانه های انتظار، شهپر اندیشه است.هر جای این دل خانه که بایستی،آرامشی آغوش می گشایدت که: " بیا بنده زائر ما"

جلای آسمانی را خوشه چینی می کنند مردمان میهمان این شب دلتنگی. بعضیها تا خلوتگه صبح بر خوان انسش می نشینند،بی پیرایه می شوند و می روند.

سیمابی از کلمات روحانی، شهد چشانی می کند.حالا باید تردید را به هاله تیرگی سپردوپریوار به اکسیر عشق الهی رسید.

سخنرانان در محضر شریف آقا شاگردی می کنند. روایت می خوانند و از سخنان دلنشین امام ،گوهر چیده و به زائران هدیه می دهند.

هر روایت، اندیشه بلند خورشید است. چلچراغ دلهای آماده رهنمون شدن به سمت قبله. شیفته ستایش.

نوحه سرایی

نوحه وعزا بر ماتمزدگان رضایی این شب بلند،دامن می چکاند برآسمان غمبار حریم رضوی. دریغا التهاب این تاک عطشناک چه شرمنده می خواند که :باز امشب از جدایی جانان گریستم.

نور بارانی از گنبد طلا پوش رضوی بر سقاخانه، ستاره های روشن تعالی است. کبوتران چه سراسیمه و دلشوریده به به محراب می نگرند. انگار می دانند زین پس آوازشان ناله وواخواهی است.

مردمان به آوازهای خدایی می اندیشند و تمام حنجره های بسته زبانه شوق می کشند. مروارید غم از صدفهای خفته، از کوچه های خواب و خیال؛ لبان گفته می شوند. آتشین و زلال.

وسعتی از دریا، حرفهای خاکستری ام را با خود می برد و امتداد نگاهم می رسد به آذین لحظه های ناب این شب روحانی.

نوایی از حنجرهایی مولایی به صحن ها می ریزد وعزاداران را به گذرگاه سجده می برد. دستها به صحرای سینه های تنگ، می کوبد.

همه از جان بر این آیت صبح می گریند. انگار عزیزتراز جانی را به خدا هدیه داده اند. پسر 12 ساله ای از شاهرود کنار پدر چنان عزاداری می کند که بزرگترها را متعجب می سازد.می پرسم سردت نیست؟ خسته نشدی؟ برای چه آمدی؟ مهربان و کودکانه پاسخم می دهد: برای شهادت آقا. اولین ساله آمدم. دوستام آرزو دارند الان اینجا باشند. گرمای محبت امام رضا سرما را از بین برده است.

انگار از تمام صحنها می شنوم "من به غربت شده ام  کشته به انگورریا"

شمع گردانی

خادمان، در محضر رضا صف می کشند. لاله های شمع ،اشک نور می ریزند براین مصیبت عظمی. همه جا عطر یاس و باران می گیرد.

سکوتی شگرف، آیینه ساز خطبه خوانی  شهادت است. استعاره ای سرخ از نگفته ها بر ساقه قد کشیده شب. این شمع های گریان مرا می کشاند تا تکثیر آیینه های حرم. تا مضجع شریف. تا حریر آبی پرواز.

کلمات موزون دعا و نیایش، از این کرانه بر گستره دلهای پوشیده از خار و خلنگ، مژده بهار می دهد و بذر سجده می کارد.

حالا دل های تفتیده به دریای آرامش، سیراب می شوند.

..........................................................................

 عزت خیابانی

کد خبر 1516231

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha