به گزارش خبرنگار مهر، این شبها مجموعه تلویزیونی "ششمین نفر" به کارگردانی بهمن گودرزی در حال پخش از شبکه سوم سیما است. سریالی که گرچه گاه به کلیشههای معمول سریالهایی با حال و هوای پیش از انقلاب دچار میشود اما تعلیق فراوان و اتفاقات پی در پی که باعث کشش مخاطب به آن میشود را نمیتوان نادیده گرفت.
گزارشی از یک شب تصویربرداری این سریال را از نظر میگذرانید:
اینجا؛ میدان انقلاب است، خیابان 16 آذر. از لوکیشنی که در آن هستم شاید بتوان موضوع سریال را حدس زد. شاید هم نه! اینجا سریال "ششمین نفر" به کارگردانی بهمن گودرزی تصویربرداری میشود. شب است و نور کم رمق چراغ برق به تاریکی خیابان نفوذ میکند.
بهمن گودرزی پشت مانیتور نشسته و کادر دوربین را وارسی میکند. عوامل همه در پیاده رو جمع شدهاند. بچههای صحنه و نور سرشان شلوغ است. نورافکن روشن میشود و چشمم به شیرهای آبی میخورد که روزهای جمعه وقت نماز مردم را برای گرفتن وضو یاری میکند. این صحنه قریب بازی دارد. یادم رفته سوال کنم قریب درست است یا غریب! در کل اسم عجیبی به نظر میآید. کامران تفتی ایفاگر این شخصیت در حال فرار است. او باید از دیوار بپرد پایین و فرار کند...
همین موقع فرشید نوابی از راه میرسد و گودرزی برای دیدهبوسی با او بلند میشود. این طرف تفتی میگوید بدلکار بیاورید بپرد. نمیدانم چرا این حرف را جدی میگیرم. فکر میکنم حتما بدلکاری سر صحنه است. اما نه، این فقط یک شوخی بوده و تفتی بعد از اینکه با نردبان خودش را به بالای دیوار میرساند از آنجا به پایین میپرد. میپرد، میپرد و چهارمین بار بالاخره صحنه درست از آب درمیآید:
قریب از دیوار به پایین میپرد. آسیبدیدگی پایش تشدید میشود و خطوط چهرهاش در هم میروند. یکی از ساواکیها دنبال اوست و اسلحه به دست میگوید: وایسا آقا تیزه!
ساواکی به موقع قبل از اینکه شخصیت مقابلش از نور خارج شود به او میرسد و اسلحه را بیخ گوشش میگذارد و این پلان هم به سرانجام میرسد. ماشین آبی بزرگی با پلاک قدیم گوشهای از صحنه پارک شده. سریال در فضای سالهای 50 تا 54 میگذرد و محدودیتهای بسیاری وجود دارد.
بچههای تدارکات برای گرفتن هر پلان دقایقی خیابان را میبندند تا صدای عبور خودرو در فیلم به گوش نرسد. گاهی مردم همکاری میکنند و گاه شتاب رانندهای برای رسیدن به مقصد عوامل را به صبر وامیدارد.
چشمم میخورد به نقطه اشتراک این سریال با مجموعه مناسبتی سال گذشته شبکه سوم؛ محمد افسری که تصویربرداری "ارمغان تاریکی" به کارگردانی جلیل سامان که سال 89 در روزهای دهه فجر به روی آنتن رفت را نیز بر عهده داشت و هنرمندی او در فیلمبرداری درست و حساب شده یکی از نقاط قوت این سریال بود.
از او درباره سختیهای بازسازی دهه پنجاه میپرسم و این فیلمبردار توانمند پاسخ میدهد: به دلیل محدودیتها گاهی ما به ناچار وارد فضایی میشویم که مکان مدنظر در فیلمنامه نیست و من باید با نوع ترکیبی که در قاب بندیام به کار میبرم باید کم و کاستیهای محیط فعلی دهه 80 را پر کنم و نگذارم حواس بیننده از فیلم پرت شود به آجر، رنگ جدول و علمک گاز و... البته این موضوع به تمام عوامل مربوط میشود و من برای درست آمدن کار از دستیارانم هم کمک بسیاری گرفتم.
وی ادامه میدهد: من در این کار همیشه با دیاف تخت کار کردهام و فکوس کشیدن برای بچهها خیلی سخت بوده است. چرا که کوچکترین اشتباهی باعث عدم فکوس و تکرار پلان میشود اما به ناچار اینطور پیش رفتیم تا از کم و کاستیها و تهران سال 90 دور شویم.
"ششمین نفر" سیاسی جنایی است
افسری درباره شباهتها و تفاوتهای سریال سال گذشته و امسال شبکه سوم در ایام دهه فجر اظهار میکند: تفاوت بسیاری بین این دو کار وجود دارد. ما در این کار درگیر تهران در زمان قبل از سال 57 شدهایم و مقوله مدنظرمان یکجورهایی سیاسی جنایی است اما در "ارمغان تاریکی" بیشتر مقوله سیاست، عشق و انتخاب وجود داشت. آنجا انتخاب آدمها مهم بود اینکه آدمها به دنیا میآیند، در فضاهایی رشد میکنند و بین جماعتی زندگی میکنند اما حق انتخاب دارند و مهم این است که افراد چه چیزی را انتخاب میکنند و به کدام راه میروند.
وی میافزاید: همیشه درام با بحث انتخاب درگیر است. در "ششمین نفر" هم به بحث انتخابهای درست و غلط زیاد پرداخته میشود و اینکه انتخاب آدمها درست است یا اشتباه؟ فضاهای این سریال به دلیل فشارهایی که به کاراکترها میآیند با "ارمغان تاریکی" همسو است. آنجا هم آدمها درگیر بودند اما در آن کار بیشتر فشارهای احساسی و اینجا سیاسی و درگیریهایی که انسانها ناخودآگاه وارد آن میشوند مورد توجه است.
قرار نبود در "ششمین نفر" بازی کنم
پلان پریدن تفتی و فرار از دست ساواکی به پایان میرسد و فرصت خوبی برای گفتگو با او است. معمولا حضور بازیگران در آثار با یک تماس و یک جلسه حضوری قطعی یا لغو میشود اما این اتفاق برای تفتی شکل دیگری رخ داده که در تعریف آن میگوید: از ابتدای نگارش قصه از سوی کامبیز کاشفی و بهمن گودرزی دعوت به کار شدم. اما سرکار دیگری بودم و نمیشد و متاسفانه گفتم نه! آنها کار را شروع کردند و هنوز بازیگری برای این نقش خاص انتخاب نشده بود. بنابراین دوباره بعد از دو هفته تصویربرداری با من تماس گرفتند که چه شد کامران؟ میخواهیم حتما خودت بازی کنی... من هم نقش را از آنجایی که خوب نوشته شده بود و به شدت کاراکتر کاریزماتیکی بود دوست داشتم و پذیرفتم.
وی درباره مواجهه با متن اظهار میکند: خدا را شکر متن دچار بازنویسیهای فراوانی شد. البته این چندین عیب دارد و یک حسن بزرگ. عیبش در این است که شاید پروسه تولید را طولانی کرده و بسیاری از هماهنگیها و نظم و برنامهریزیها به هم بریزد اما حسن بزرگ و خوبش این است که ماحصل کار یک قصه کم اشتباه و کم گاف میشود که سعی میکند در موقعیت جغرافیایی مدنظر، خودش را وافی و کافی توضیح دهد.
از تفتی که درباره کلیشههای رایج در این آثار میپرسم، تصریح میکند: اینکه در روایت سالهای 50 تا 54 مقداری دچار کلیشه شویم امری طبیعی است اما خوشبختانه تم اصلی داستان و نوع نگاه به شرایط و اتفاقات قصه دارای ابتکاری است که علی دلگشایی خوب، درست و باورپذیر روایتشان کرده. البته این هم برای من مهم بود که قصهای را کار میکنم که به وضوح در ابتدای قصه قابل پیشبینی تشخیص و حدس زدن پایان قصه نیست.
وی ادامه میدهد: خود من زمانی که قسمت اول را خواندم گفتم علی اینکه انتهایش معلوم است! گفت برو جلو! قسمت چهارم را خواندم گفتم خوب بود بد نبود اما معلوم است انتهایش چه میشود! گفت برو جلو! در نهایت علی دلگشایی تمام پیشبینیهای مرا تغییر داد و امیدوارم بیننده هم مثل من دچار غافلگیری شود و از دیدن سریالی که سعی کرده واقعی باشد و سعی نداشته شعاری باشد لذت ببرد.
پلان بعدی مقابل خانه پدری مریم (نرگس محمدی) است و این بار ماموران ساواک با پدر او درگیر شده و وارد خانه میشوند. عوامل مشغول چیدن صحنه هستند و این بار فرصت کوتاهی دست میدهد برای گپ و گفت با بهمن گودرزی درباره نخستین تجربه کارگردانیاش در تلویزیون. البته ناگفته نماند که او پیش از کارگردانی در سینما و تلویزیون، سابقه برنامهریزی، مدیریت تولید و دستیاری کارگردانان بسیاری را در کارنامه خود داشته است.
این کارگردان درباره تجربه ساخت نخستین سریال خود میگوید: بعد از فیلم سینمایی "شیش و بش" که توانسته بود مخاطبان زیادی را به سینما بکشاند و فروش خوبی داشته باشد خیلی علاقمند بودم این بار ساخت مستقل سریالسازی را تجربه کنم. البته ناگفته نماند که چند تله فیلم هم برای شبکه نمایش خانگی و یک تله فیلم برای شبکه سوم سیما را نیز پیش از این ساختهام. سوژه "ششمین نفر" در دهه 50 میگذرد و جذابیتهای خاص خودش را دارد. چرا که اتفاقاتی در آن رخ داده که ممکن است دیگر هیچ وقت تکرار نشوند.
وی در توضیح سختیهای این کار اظهار میکند: سادهترین مثال اینکه اگر یک بازیگر بخواهد قلم دست بگیرد و جملهای بنویسد، ما باید برویم و دقیقا آن قلم که در آن زمان خاص استفاده می شد را تهیه کنیم. قلم و کاغذ و لباس و اکسسوار را لحاظ کنید تا ببینید کار چقدر دشوار میشود. با این وجود بدیهی است که آخر سر هم چیزهایی از دستمان در میرود و تماشاچی هم که باهوش است و دنبال گرفتن این گافها! اما تا جایی که فرصت و بودجه به ما اجازه میداده سعی میکردیم علیرغم سختی کار جذابیت آن را حفظ کنیم.
نصف قسمت را هم از دست ندهید!
او از پخش سریال در همان باکس مجموعه موفق "ارمغان تاریکی" استقبال کرده و تصریح میکند: ویژگی که سریال ما عکس بسیاری از سریالها دارد که حتی اگر سه قسمتشان را هم نبینیم چیزی از دست نمیدهیم، این است که مخاطب با از دست دادن نصف قسمت هم بسیاری از اتفاقات سریال را از دست میدهد و مدام باید دنبال چراها بگردد. اینکه سریال موفقی سال گذشته پخش شده نیز باعث خوشحالی من است. چرا که تماشاچی آن کنداکتور را در ذهن دارد و منتظر کار بعدی است. اثری که به اعتقاد من از آن کار بهتر خواهد بود.
تصویربرداری پلان بعدی آغاز میشود و بعد از اتمام آن سراغ ساواکی بداخلاقی میروم که به زور وارد خانه مریم میشود. فرشید نوابی درباره نقشش توضیح میدهد: من در این قصه نقش یک مقام عالی رتبه ساواک به نام بهزاد را دارم که به نوعی ضدقهرمان است و با شخصیت اصلی که ادیب باشد در کنش و واکنش به سرمیبرد. من این نقش را به این خاطر دوست دارم که فکر میکنم خاص است و گرچه ما آدمهایی در این کاراکتر زیاد دیدهایم اما سعی من بر این بوده که این نقش را متفاوت با بقیه کار کنم. به همین مناسبت چند وجهه دراماتیک در نظر گرفتم که امیدوارم در نهایت به رضایت مردم بیانجامد.
وی ادامه میدهد: فکر میکنم بعد از هشت سال که از تلویزیون دور بودم، این شروع دوباره خوبی است. اصولا ساواکیها شخصیتهای منفی هستند اما من سعی کردم سیاهی وجود این فرد را درونی نمایش دهم. چرا که تاکنون همیشه شخصیتهای مشابه با شکنجه کردن و فریادها و المانهای بیرونی دیده شدند اما من این کاراکتر را درونی کردم و بدجنسی و سیاهیهای این انسان را در درون شخصیت نشان دادم. درنهایت میگویم نه بهزاد اما کاراکترش را دوست دارم!
این بازیگر درباره بازسازی تهران قدیم میگوید: هیچ چیزی از تهران به دهه 50 شبیه نیست، در نتیجه ما ناچار شدیم در فضاهای خاص و محدودی لوکیشن را بسازیم یا بخشهایی را با محدودیتهای تصویری بگیریم تا چیزی از زمان حال لو نرود و با توجه به درایت تهیه کننده، علی رغم بودجه محدود کار در نهایت بیننده باور کند که این اتفاقات در آن مقطع رخ داده است.
آخرین کسی که به سراغ او میروم، عباس موسوی بازیگر پیشکسوت است که در سرمای هوا با لباس خانه منتظر آماده شدن صحنه است و در سخنان کوتاهی میگوید: پدر مریم که ایفایش را بر عهده دارم علیرغم اینکه زیاد با فعالیت بچهها موافق نیست اما به نحوی مظلومیت آنها را میبیند و تحت تاثیر قرار میگیرد. بنابراین کار ناخودآگاه به جایی کشیده میشود که او به ناچار از بچهها حمایت میکند. این سریال در شرایطی ساخته میشود که پیدا کردن لوکیشنها و وسایل نقلیه آن دوره بسیار مشکل است و بچهها به سختی اکساسوار را پیدا کردند و مثلا این ماشین با هزینه گزافی صاف کاری و رنگ و قابل استفاده شده است.
نورافکنها برای دقایقی استراحت عوامل خاموش میشوند. سکوت خیابان و تاریکیاش با درختهای قدبلند صحنه ترسناکی ساخته. اما هنوز چند بازیگر دیگر باید بیایند و کار تا صبح ادامه خواهد داشت. عوامل همچنان مشغول کارند...
--------------------
گزارش: مریم عرفانیان
نظر شما