به گزارش خبرنگار مهر، عدنان عفراویان همان باشو غریبه کوچکی است که زمانی به دلیل خاستگاه اجتماعی اش قصد داشت با رفتن روی پرده های سینما به ایرانیان بگوید می توان از فرزندان جنگ زده نیز حمایت کرد و آنها را اگر چه غریبه ای در شهرهای دیگر هستند ولی مانند فرزند خود نگهداری کرد.
او اکنون بعد از گذشت دهها سال مردی 36 ساله شده است که در زادگاه خودش نیز تنهاست و از سر بیکاری سیگار می فروشد.
خبرگزاری مهر با انتشار گزارشی از این شخصیت واقعی فیلم باشو غریبه کوچک توانست توجه بسیاری را به او جلب کند به نحوی که پس از درج این گزارش در بسیاری از برنامه های رادیویی و تلویزیونی پس از سالها بی خبری از وی، مصاحبه هایی با یادآوری نوستالژی گذشته پخش می شد. حتی در یکی از برنامه های تقدیر از بازیگران خانه سینما نیز از وی تجلیل شد.
با اینکه مسئولان شهر اهواز برای این شهروند کاری نکردند و او همچنان به تنها راه کسب درآمد خود یعنی فروش سیگار مشغول است اما انجمن های غیر دولتی دیگر در استان خوزستان در همایش های خود از وی یاد و تجلیل می کنند!
نقاشی کودکانه ننه صنوبر
اما ننه صنوبر نقاش نیز یکی دیگر از شخصیت هایی بود که خبرگزاری مهر با انتشار گزارشی از وی باعث شد تا مخاطبان بسیاری برای نقاشی هایش پیدا شود!
ننه صنوپر پیرزنی ساکن محله یافت آباد تهران است که برای سرگرمی و با استفاده از مداد رنگی های نوه هایش روی کاغذ نقاشی می کند.
نقاشی های وی که بیشتر به نقاشی کودکان شبیه است در بین اهالی یافت آباد شهرت دارد و گاهی برخی افراد برای دلخوشی این پیرزن نقاشی هایش را می خرند و یا به او کاغذ و مداد رنگی می دهند.
با معروف شدن این پپیرزن نقاش برخی افراد از جمله یک شبکه تلویزیونی برای وی یک نمایشگاه نقاشی برپا کردند!
کلکسیون زباله های پیرزن ساکن میدان خراسان
در مقابل ننه صنوبر نقاش که در سن پیری به یاد دوران کودکی اش نقاشی می کشد تا سر خود را به رنگ و اشکال میوه ها و حیوانات و گیاهان گرم کند، گزارشی از پیرزنی در خبرگزاری مهر منتشر شد که تنها دغدغه و سرگرمی اش جمع کردن زباله خانه های همسایه در خانه اش بود.
این زباله ها آنقدر فضای خانه این پیرزن را پر کرده است که در خانه اش باز نمی شود!
این پیرزن که در بین اهالی میدان خراسان به سیدخانم مشهور است 6 فرزند دارد که هر کدام از آنها از 6 سالگی به بعد دچار بیماری روانی می شدند و اکنون سه دختر و یک پسر با او زندگی می کند و بقیه فرزندانش به دلایل مختلف در زندان و یا تیمارستان به سر می برند.
همسایه های وی که به شدت از بوی زباله ای که از خانه این پیرزن بیرون می آید تا کنون چند بار به ستوه آمده بودند و شکایت خود را به شهرداری می بردند حتی یک بار هم شهرداری از خانه وی چندین کامیون زباله خارج کرد و برای خانه اش حمام ساخت و در و دیوار آن را رنگ کرد.
اما اکنون بعد از سه سال دوباره این خانه پر از زباله شده است و دیگر شهرداری هم پاسخگوی شکایت همسایه ها نیست!
قصه رفتگر از مهر شروع شد و به آخر رسید
پیرترین رفتگر شهرمان 76 سال داشت. از یازده سالگی کار می کرده و ماهی 200 هزار تومان حقوق می گرفت. در منطقه 5 تهران زندگی می کرد و هر شب تا صبح محدوده میدان شهر زیبا و خیابانهای اطرافش را جارو می کرد... او شبها کار می کرد و روزها در مدرسه می خوابید. بسیار تمیز بود و همه آدمها را دوست داشت.
رفتگر پیر شهر ما 6 فرزند داشت که در سنندج زندگی می کردند. آخرین فرزندش دانشجوی رشته کامپیوتر است. آرزو داشت روزی بازنشسته شود. بی توقع بود و زندگی را با همه سختی هایش پذیرفته بود.
اینها بخشی از شرح حال اقا عبدالله پیرترین رفتگر شهر تهران بود که خبرنگار مهر او را در نیمه شبی بارانی در گوشه ای از پایتخت پیدا کرد و پای دردلش نشست و پس از چندی خبر اول و سوژه بکر خیلی از رسانه ها شد. با کوشش مهر همه عبدالله را دیدند، مسئولان دستور به خرید مابقی ماه خدمتش دادند و او را بازنشسته کردند. قرار بود آقا عبدالله به آغوش گرم خانواده اش باز گردد و صاحبخانه شود البته اگر مسئولان به وعده ای که دادند عمل کرده باشند ... همه ما از اینکه او دیگر جارو به دستش نمی گیرد و شبها به جای تمیز کردن جوی آب و خوابیدن در مسجد در کنار خانواده اش زندگی می کند خوشحالیم.
قلادههای وحشت بر گردن جذامیان
اما گزارش از روستای جذامیان نیز گزارش ویژه دیگر سرویس اجتماعی خبرگزاری مهر در سال گذشته بود.
این روستا با نام بصری در شهرستان مهاباد استان آذربایجان غربی واقع شده است که بسیاری از اهالی آن سالهای گذشته به دلیل دچار شدن به بیماری جذام از شهرهایی مانند کردستان، همدان و تبریز برای درمان به اینجا آورده شده اند و تا کنون نیز در همین روستا زندگی می کنند.
جذام بیماری نادری است که تنها 15 درصد از افراد جامعه استعداد دچار شدن به آن را دارند اما اکنون با زدن واکسن و جلوگیری از راههای انتقال آن، می توان از ابتلا به آن جلوگیری کرد.
ساکنان این روستا که هنوز خوره در بدنشان جا انداخته نیز از این واکسن ها زده اند و واگیر دار نیستند اما همچنان در نظر بسیاری از افراد ناآگاه موجب رعب و وحشت هستند.
این ساکنان جذام گرفته روستای بصری که می توان گفت آخرین نسل از افراد جذام گرفته هستند با سن و سالهای زیاد خاطرات پر دردی را از دوران جوانی خود دارند.
برخی از آنها خاطره خوشی از دوران طلایی جوانی ندارند چون در همان زمان جذام گرفته اند و توسط اهالی ده و روستای خود به طرز ناخوشایندی طرد شده اند.
روی گردن برخی از آنها هنوز رد زنگوله هایی که به دور گردنشان می بستند هست. این زنگوله ها را برای آن می بستند که هر وقت آنها وارد روستا می شوند مردم ده متوجه شوند و خود را به دورترین مکان از آنها برسانند! این خاطرات برای جذامیان روستای بصری زخم هایی است که اگر چه غبار زمان آنها را گرفته ولی از یادرفتنی نیستند!
نظر شما