خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: مهدی قزلی که پیش از این قلم خود را بارها در سفرنامهنویسی آزموده و کتابهایی از او در قالب داستان در دسترس علاقهمندان است، در سفر به شهرهایی چون یزد، کرمان، اسالم، جزیره خارک و زادگاه جلال ـ اورازان ـ با الهام از سبک سفرنامهنویسی این نویسنده نامدار، دست به تکنگاریهای کوتاه و خواندنی زده که از روز گذشته در چند قسمت متوالی در خبرگزاری مهر منتشر میشود.
او در نخستین سفر خود به شهر یزد، سعی کرده همزمانی و همزبانی سفر و قلم جلال پس از 55 سال را یک بار دیگر تجربه کند که از روز گذشته در هفت قسمت با درج عکسهای نویسنده در پی هم منتشر میشود. اینک بخش دوم این سفرنامه:
کتابخانه وزیری
صبح روز سهشنبه بلند شدیم و رفتیم سمت مسجد جامع کبیر یزد و کتابخانه وزیری که کنار این مسجد است. در واقع رفتم تا یکی از کارمندان این کتابخانه را که آقای مسرت نامی بود و رفیق روابط عمومیمان در تهران معرفی کرده بود، ببینیم. آقای مسرت برای خودش یک پا یزدشناس است و بعدتر فهمیدم از تاجیکستان دکترا گرفته و سالها در کتابخانه کار میکند. قدم زنان از هتل رفتیم تا مسجد جامع و سر راه از کوچه پس کوچههای بافت تاریخی یزد گذشتیم که انصافا قشنگ بود. خانهها و عمارات قدیمی و کاهگلی با درهای چوبی کلون دار که زنانه و مردانهاش با هم فرق میکرد.
کوچهها را معلوم بود حفظ کردهاند و بازسازی و فهمیدیم که یک جور مسیر تور پیاده گردی یا دوچرخهگردی است.
کتابخانه وزیری کنار مسجد جامع بود با آن منارههای بلندش و هرچند دوست میداشتم اول مسجد جامع را ببینم ولی چون قرار گذاشته بودم، رفتم به کتابخانه. آقای مسرت در جواب سئوالات من جوابهای کلی داد و ارجاعات دقیق کتابخانهای و معلوم بود هر کس میرسد از او همین سئوالات را میپرسد و حوصلهاش را سر میبرد. برای هر سئوالی که پرسیدم یک کتاب معرفی کرد و بعد از هر معرفی کتاب میگفت کتابفروشی نیکروش روبه روی مسجد برخورداری کتاب را دارد. همه آن کتابها را اگر میخواندم لااقل به اندازه فوقلیسانس یزدشناسی و حومه میشد. اسم کتابها هم الکی زیاد است و تکرارش در اینجا ملالآور. با یک جستجوی ساده در گوگل همهاش با آدرس دقیق پیدا میشود.
سبک شهرسازی و یکی از کوچههای قدیمی شهر یزد
حق را به او دادم که از 7 صبح آمده بود سرکار و حسابی خسته شده بود. به قول خودش من چهارمین نفری بودم که در آن روز او را مورد سئوال و جواب قرار داده بودم. پرسیدم از حضور جلال در یزد سند و عکس و خاطرهای وجود دارد یا نه. کمی فکر کرد و گفت چیزی ندیده است. از بین سئوالات من که بیشترش از لابهلای تکنگاری جلال درآمده بود ماجرای دوچرخهها را پسندید و گفت مقالهای دارد خودش به اسم یزد شهر دوچرخهها که گویا مقدمه کتابی با همین نام است. آن را برایم پرینت گرفت و گفت که 150 تومان هزینه پرینت میشود! و بعد اشاره کرد مقررات اداری است و کاغذها را میشمارند و ... بیش از آنکه بهم بربخورد یا حس بدی داشته باشم، خیلی تعجب کردم. خوشبختانه یک دویست تومانی در جیبم بود و جالب اینکه بقیه پول را هم پس دادند.
آقای مسرتِ خوشبرخورد ولی خسته، درباره روزنامههای فعال یزد در همان زمان سفر جلال هم نکاتی گفت. به نظرم رسید شاید با توجه به معروفیت جلال خبری از حضور او در آن مطبوعهها درج شده باشد. از او خواستم آرشیو روزنامهها را ببینم. راهنماییام کرد به سالنی که درش قفل بود و قفسهای که چند گالینکور بزرگ در آن بود و با سوز خاصی گفت: این همه مطبوعههاییست که از شر زمانه و مدیران کتابخانه در زمانهای مختلف در امان مانده و توضیح داد یک زمانی یکی از مدیران همه آرشیو این چهار مطبوعه (ناصر، ملک، طوفان یزد و صدای یزد) را به کیلویی 5 تومان فروخته به نمکی!
تصویر صفحه اول هفتهنامه ناصر، منتشر شده در 29 اسفند 1336
روزنامهها در واقع رسما هفتهنامه بودند و به نام عام «روزنامه» خوانده میشدند. بالایشان نوشته شده بود: روزنامه هفتگی فلان!
بینشان گشتم تا از تاریخ آخر سال 1336 و ابتدای سال 1337 چیزی پیدا کنم بلکه مطلبی از جلال در آنها باشد. پیدا کردم البته ولی چیزی نداشت. درواقع یک جور هفتهنامه آگهی و تبلیغات بودند که صفحه اول و آخرشان چند خبر و مطلب داشت! به راهنمایی آقای مسرت سری هم اتاق رییس کتابخانه زدم و دفتر یادبود کتابخانه را دیدم که در آن با خطهای متنوع و زبانهای مختلف فارسی و انگلیسی و هندی و ... یادگاری نوشته بودند ولی نامی از جلال نبود. معلوم بود جلال بی سر و صدا آمده و رفته.
از کتابخانه بیرون آمدم و رفتم مسجد جامع تا نمازم را بخوانم. مسجد بزرگ بود و با عظمت با دری چوبی و بزرگ. معلوم بود بنای مسجد چند پاره است یعنی در دورههای مختلف قسمتهای مختلفش ساخته شده است. در شبستان اصلی نماز خواندم و از آرامشی که زیر این سقفهای گنبدی هست لذت بردم. خادم مسجد میگفت: زمان شاه اینجا نماز جمعه برپا میشده ولی از سال 58 دیگر نمیشود ولی نمازهای سه گانه برقرار است. فکر کنم منظورش پنج گانه بود و اینکه صبح و ظهر و شب نماز جماعت دارند. یاد مکه و مدینه افتادم و اذان و نمازهای همه وقتشان؛ صبح، ظهر، عصر، مغرب، عشا و نماز شب.
به خادم گفتم شاید چون مردم جا نمیشدند برای همین هم جای نماز جمعه را عوض کردهاند. خادم گفت: نه آن موقع هم مردم زیاد میآمدند با دوچرخه و موتور، دو پشته و سه پشته! و منظورش دو تَرکه و سه ترک بود. خادم دوست داشت راجع به تاریخ مسجد برایمان بگوید که مجالش ندادیم و خداحافظی کردیم. بیشتر برای شباهت با جلال! جالب است جلال از بزرگترین و با عظمتترین بنای شهر یزد یعنی مسجد جامع چیزی در تکنگاریاش ننوشته است. رویه او در تکنگاری توجه به مردم است نه در و دیوار و خشت و گل، حتی اگر 6-7 قرن قدمت داشته باشد و منارهاش از همه جای شهر پیدا باشد. برعکس ما از هر کس هر سئوال میکنیم درباره در و دیوار و قدمت آثار برایمان میگوید.
ادامه دارد ....
نظر شما