به گزارش خبرنگار مهر، جلسه نقد و بررسی رمان «روز خرگوش» نوشته بلقیس سلیمانی، عصر دیروز پنجشنبه 7 اردیبهشت با حضور فرحناز علیزاده، محسن فرجی و نویسنده اثر در فرهنگسرای اخلاق برگزار شد.
علیزاده در ابتدای این نشست گفت: بلقیس سلیمانی اجتماعینگار است و داستانهای اجتماعی مینویسد. او سعی دارد شخصیتها را کنکاش و ذهن و جهان آنها را واکاوی کند. از منظر ایدئولوژی او منتقد وضع موجود و گذشته است و با محور قرار دادن شخصیت زن و استفاده از راوی اول شخص به رویدادهای اجتماعی و سیاسی جامعهاش میپردازد، اما «روز خرگوش» برخلاف 3 رمان قبلی این نویسنده، المانهایی از شهر و شهرنشینی را در خود دارد.
وی افزود: ابتدای این رمان به خصوص فصل اول آن حاوی اسامی مختلف شهری و خیابانهاست. به نظرم نویسنده با بازسازی این اسامی میخواهد در داستانش ذهن شهری بسازد. او در «روز خرگوش» زن روستایی را کنار میگذارد و به سراغ زن شهری رفته است.
در ادامه فرجی گفت: سخنانم را با پیشینهای از خانم سلیمانی شروع میکنم. برای من بلیقس سلیمانی یادآور رمان «بازی آخر بانو» است. رمانی خوشخوان، با بازیهای پست مدرن ویک اندیشه عمیق که تاریخ معاصر کشورمان را هم با آن خوانده میشد. من با آن ذهنیت خوب به سراغ «روز خرگوش» رفتم، اما میخواهم بگویم که این رمان، نقطه مقابل آن اثر بود و نظر مثبتی نسبت به آن ندارم.
این منتقد گفت: به نظرم باید بیاموزیم که در جلسات، نقد صریح و بیتعارف داشته باشیم که امروز میخواهم همین کار را بکنم. «روز خرگوش» رمان نیست؛ چون موضوع و دغدغه هستیشناسانهای در آن نیست. این کتاب یک گزارش ژورنالیستی است و هیچ شاخصهای که آن را تبدیل به رمان کند، ندارد. نویسنده میکوشد در سطرهای پایانی به کار چنین ماهیتی ببخشد، ولی به نظرم به قدری نچسب و تصنعی این کار را کرده است که نتوانسته به این داستان، حالتی بیش از یک گزارش ژورنالیستی بدهد.
وی افزود: نکته دیگری که خیلی در این کتاب پررنگ است، اسامی شهری است. این اسامی نمیتوانند به تنهایی یک داستان شهری را بسازند. این رمان، شهری نیست. چون برای اسامی شهرها هویتی ساخته نشده است. از این اسامی استفاده ژورنالیستی و دم دستی شده است و نویسنده به قدری در این راه ناموفق بوده که راوی داستان، مجبور میشود کارکرد داستانی این اسامی را صریح و غیرداستانی بیان کند. توضیح واضحاتی که راوی انجام میدهد در خود داستان غایب است و هیچ کارکردی که به تشخص و هویتی از این مکانها برسیم، وجود ندارد.
فرجی ادامه داد: پس علیرغم ظاهر کار، «روز خرگوش» شهری نیست. استفاده از تکنولوژی هم به شکلی تصنعی و بدون کاربرد داستانی به کار رفته است. مثلاً نویسنده میگوید رفتم توی فیس بوکم. این فیس بوک در اینجا تنها یک اسم است و هیچ توجهی به کارکرد و کاربردش نشده است. در حالی که میشد از چت یاهو که سابقه بیشتری دارد، استفاده میشد. موضوع سوم به نظرم شخصیتپردازی است که در واقع «روز خرگوش» شخصیتپردازی ندارد. این داستان بلند یک سری آدم دارد که تیپ هم نیستند و من آنها را آدمهای مقوایی مینامم.
این نویسنده گفت: این آدمهای مقوایی بیلایه و مانند عکسی هستند که هیچ پس و پشتی از آنها وجود ندارد. نویسنده استثنائا سعی کرده درباره دو شخصیت اصلی کار شخصیتپردازی داشته باشد و فکر میکنم این کار باید پرداخت بیشتری میداشت. چون ناموفق است. مثلاً شخصیتی که مترجم کتاب است و کتابهای عامهپسند ترجمه میکند، چطور میتواند به سراغ کتابهای عمیق فکری و ایدئولوژیک برود و از طرفی مسافرکشی هم بکند. این شخصیتپردازی همین طور برای شخصیت آزیتا از کار درنیامده است، اما در ادامه به یک فول بزرگ میرسیم که حضور نویسنده در خود داستان است و به نظرم در حد یک فاجعه است. این حرکت غیر از تبلیغ کتاب «به هادس خوش آمدید» کارکرد دیگری ندارد.
فرجی در ادامه گفت: یک ایراد بزرگ «روز خرگوش» این است که محور اصلی داستانی ندارد. به علاوه اطنابهای عجیب و غریب در این داستان بلند، خواننده را اذیت میکند. این نکته برای من بسیار عجیب بود چون داستانهای کوتاه خانم سلیمانی را خواندهام و میدانم که ایجاز را به خوبی میشناسد. اگر قصد روایت قصه، نشان دادن ملال بود، خود داستان تبدیل به ملال شده است. از همه این موارد بدتر این که ما میتوانیم داستانی با ریتم کند بنویسم، اما با یک زاویه دید متفاوت تا نوشتهمان از یک گزارش ژورنالیستی آماتور و یک خبرنگار تازهکار بدتر نشود. چون ژورنالیست حرفهای از این داستان، بهتر مینویسد. بخشهایی از داستان هم مانند بخشی که در ترهبار میگذرد در مسیر داستان تاثیری ندارند. میخواهم این سئوال را مطرح کنم نویسنده چه زاویه دیدی را انتخاب کرده که خبرنگارها و روزنامهنگارها نمیتوانند انتخاب کنند؟ ما به چنین گزارشهایی، گزارش پشت میزی میگوییم. یعنی گزارشی که خبرنگار به سراغ سوژه نرفته و پشت میزش آن را مینویسد. به نظرم تمام اتفاقات شهری این کتاب در حد یک گزارش پشت میزی است.
در ادامه علیزاده گفت: من در برخی موارد با آقای فرجی موافقم و در برخی موارد مخالفم. به نظرم سلیمانی با انتخاب دو کنش متفاوت میخواهد تضاد دو شخصیت را نشان بدهد. دوگانگیها و تضادهای این دو با نشان دادن تفاوتهایشان مشخص میشود. خانم سلیمانی دونگره رخدادها را برای آدمهای مختلف رقم میزند تا تفاوتهای شخصیتیشان را نشان بدهد. میشود این ایراد را گرفت که برای نشان دادن این تضادها چرا باید هر دوی این آدمها را در یک موقعیت خاص، در یک مکان وهمان زمان قرار بدهیم؟ چون قرار دادن این شخصیتها در این شرایط، وقتی به تکرار کشیده میشود، خواننده را اذیت میکند. تنها ایرادی که میتوانم بگیرم این است که چرا این عامل، تکرار میشود؟
وی گفت: یک نکته دیگر این که دو شخصیت اصلی با وجود تفاوتها، شباهتهایی هم دارند ولی در انتها به یک نقطه میرسند. استفاده از فرم باید در خدمت محتوا باشد ولی در پایان از داستان دو شخصیت یک مفهوم و یک پیام دریافت میشود. به نظرم از دیدگاه جامعهشناسی خیلی بهتر میتوان «روز خرگوش» را مورد بررسی قرار داد. پس با این که حرف آقای فرجی که این دو شخصیت زیاد نمیتوانند شخصیت باشند، موافق نیستم. کار جای ایرادهای دیگری هم دارد ولی با این نکته هم که بخشهایی مانند قسمت ترهبار نمیتواند تاثیر چندانی در کار داشته باشد، موافق نیستم.
نظر شما