۳۰ بهمن ۱۳۸۳، ۱۴:۳۳

سابقه‌ تاريخي گسترش تصويرگري در شعر عرفاني فارسي

سابقه‌ تاريخي گسترش تصويرگري در شعر عرفاني فارسي

خبرگزاري "مهر - گروه دين و انديشه : متن زير جستاري از دكتر نصرالله پورجوادي استاد فلسفه دانشگاه تهران است كه وي طي آن سابقه تاريخي گسترش تصويرگري در دين مسيحيت را با ذكر زمينه هاي كلامي موجود در آن برشمرده و موانع كلامي گسترش تصويرگري در دين اسلام را بررسي مي كند و در ادامه به گسترش هنر تصويرگري در شعر عرفاني فارسي مي پردازد .

سالها پيش كه اولين بار از كليسا ارامنه‌ي اصفهان ديدن كردم از ديوارهاي مزين به نقاشي آن به شگفت آمدم. تصوير كردن تعاليم ديني و تاريخ مقدس و مهمتر از همه حضرت عزت با ذهن جوان مسلماني چون من چنان بيگانه بود كه هيچ‌گاه اولين ديدار از يك كليساي مسيحي را فراموش نكردم. گمان من بر اين است كه مسيحي خوگرفته با نقاشيهاي درخشان ديواري كليساها و كليساهاي جامع ارتودوكس شرقي يا كاتوليك رومي، هنگامي كه نخستين بار به مسجدي معمولي قدم گذارد و ديوارهاي ساده و عاري از نقاشي آن را مشاهده كند، به اندازه‌ من شگفت ‌زده خواهد شد. خالي بودن مساجد از تصاوير اشخاص نمايانگر تفاوت بزرگي است كه ميان ذهنيت ديني مسلمانان و مسيحيان وجود دارد. اسلام سني (ارتودوكس)، برخلاف مسيحيت، با استفاده از صورتگري براي نمايش تعاليم ديني يا تاريخ مقدس مخالف بود. كلام اسلامي استفاده از نمودگارهاي تصويري براي نشان دادن ذات اقدس الهي را مطلقاً منع مي‌كند. اصل بنيادي ايمان در اسلام اعتقاد به توحيد است و اين مجالي براي تصوير كردن حضرت باري به هيأت انساني باقي نمي‌گذارد. آنچه در نزد مسيحيان نمودگار تصويري ذات اقدس الهي است در نزد مسلمانان نشانه‌ بت ‌پرستي است و لذا گذاشتن هيچ تصويري، حتي تصوير اوليا و انبياء، از جمله حضرت محمد (ص)، در مساجد جايز نيست.

كلام و فقه اسلام سني تنها به طرد تصاوير از مساجد بسنده نمي‌كند، بلكه هرگونه نقاشي يا پيكره ‌اي كه موجودات زنده را نمايش دهد حرام مي‌شمارد. و از اينجاست كه در هنر مقدس اسلام پيكره و نقاشي حيوانات و انسانها جايز نيست. مينياتورهاي زيباي ايراني در كتابهاي ادبي و تاريخي و صورت موجودات زنده بر روي ظروف سفالي و فلزي ساخته شده در تمدن اسلامي به طور كلي بر خلاف قاعده ‌اند. هنر ديني اسلامي، به معناي صحيح لفظ، هيچ‌ گاه چنين تصاويري را جايز نشمرده است.

خالي بودن هنر ديني اسلامي از اين اشكال و تصاوير اساساً ناشي از منع كلامي آنها در قرون اوليه‌ي اسلامي بوده است و از جمله كساني كه بر صورتگري و به‌ويژه تصوير كردن انسان عيب گرفتند اهل حديث بودند. و اينان مبناي اين عيب را احاديث نبوي مي‌دانستند.

در اسلام سني احكام شريعت از چهار منبع استنباط مي‌شود كه دو تا از آنها از همه مهمترند (كتاب و سنت و اجماع و قياس) و آن دو عبارت است از: كتاب (قرآن) و سنت. سنت نيز عبارت از است از: قول و فعل و تقرير نبي (ص). قول پيامبر (ص) را در اصطلاح «حديث» مي‌گويند. در نزد اهل سنت اين دو منبع، يعني قرآن و سنت، هردو وحي مُنزَل شمرده مي‌شوند. و لذا احاديث نبوي يا سنت پيامبر (ص) به اندازه‌ي قرآن در بيان چگونگي ايمان و تعليم اوامر و نواهي به مؤمنان حائز اهميت‌اند. در واقع، چون احاديث نبوي در غالب موارد صراحت بيشتري داشتند به كمك تأويل معناي آيات قرآني نيز آورده مي‌شدند. بنابراين، اشكال گرفتن ديني به صورتگري و به‌ويژه تصوير كشيدن از اشخاص مي‌بايست مستنبط از يكي از اين دو منبع، يعني قرآن يا سنت و به‌ويژه حديث، باشد.

با اين كه برخي متكلمان مي‌خواستند اشكال به صورتگري را به كلام خدا مستند كنند، قرآن درباره‌ اين موضوع به‌طور مشخص سخن نگفته بود. تنها آيه‌اي كه قريب به اين مضمون است، آيه‌اي است كه مي‌فرمايد (سوره‌ مائده، آيه‌ 90) «يا ايهاالذين امنوا انما الخمر والميسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون» («اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، خمر و قمار و بتها و تيرهاي قرعه همه پليد و از عمل شيطان است، از آنها دوري كنيد تا شايد از رستگاران باشيد»). اين آيه، با اين كه گاهي دليل بر ردّ صورتگري گرفته مي‌شود، به‌ وضوح درباره‌ بتهاست. آنچه منع شده بت‌ پرستي است نه صورتگري و تصوير كشيدن از اشخاص و لذا متكلمان به قول مشخص ‌تري نياز داشتند. در واقع، آنان نيازمند قولي بودند كه پيكره و تصوير شخص را با بُت يكي شمرده باشد. و چون چنين قولي در قرآن يافت نمي‌شد، آنان بايد به منبع ديگري تكيه مي‌كردند و آن سنت و به‌ويژه حديث نبوي بود.

يافتن حديثي كه مؤيد ادعاي اهل حديث و متكلمان باشد به هيچ وجه دشوار نبود. و مسلماً نه يك حديث بلكه چندين حديث يافت مي‌شد كه در آنها به‌وضوح صورتگري و به‌ ويژه نقاشيهايي كه موجودات زنده را به تصوير مي‌كشند مذمت شده باشد. محض نمونه، دريكي از اين احاديث نقل شده كه پيامبر (ص) صورتگران را نكوهيده است. در واقع، پيامبر (ص) در اين حديث به‌طور ضمني خود پيشه را هم مذمت مي‌كند و مي‌فرمايد: «خداوند در روز جزا صورتگران را به شديدترين نحو كيفر مي‌دهد».

چرا اين پيشه مذموم است و چرا خداوند صورتگران را به دوزخ مي‌فرستد؟ دليل آن در همين حديث آمده است. در روز جزا، پيش از آن كه صورتگران به دوزخ فرستاده شوند، به آنها امر مي‌شود كه در مصنوعات خودشان جان بدمند. بنابراين، دليل مذمت اين پيشه در فعل آن نهفته است. صورتگر، در مقام هنرمند (صانع)، صورت موجودي زنده را آفريده است، همچنان كه خداوند پيش از روح بدن را آفريد. آن‌گاه كه خداوند بدن انسان را آفريد، از روح خودش نيز در آن دميد تا زنده شد. بنابراين، صورتگر در صورتگري صورت انسان از فعل خالق [صانع] تقليد كرده و خود را به او مانند ساخته است. اما از آنجا كه او صانع حقيقي نيست مصنوع او ناقص مانده است. و خداوند براي نشان دادن بطلان مدعاي صورتگر به او امر مي‌كند كه فعل خودش را كامل كند. اما، صورتگر برخلاف صانع حقيقي از دميدن جان در مصنوع خودش ناتوان است و نمي‌تواند آن را كامل كند و لذا لعنت خداوند نصيب او مي‌شود.

دميدن جان در بدن تنها خدا را سزاست. غير از خدا كسي نمي‌تواند صانع حقيقي باشد. تنها خداست كه [مي‌ميراند و] زنده مي‌كند. اما قرآن قصه‌اي نقل كرده است كه بر طبق آن عيسي مسيح (ع) (كه از نظر مسلمانان فقط يك انسان است) در واقع اين فعل الهي را انجام مي‌دهد و از مشتي گل پرنده‌اي زنده مي‌آفريند. پيامبر (ص) يا كساني كه حديث فوق را روايت كردند، در ضمن توضيح دليل ملعون بودن صورتگران اين قصه را به خاطر داشتند. پيامبر (ص) در اين حديث براي توضيح فعل استثنائي مسيح (ع) آيه‌اي از قرآن را نقل مي‌فرمايند و سپس آن را تأويل مي‌كنند. خداوند در اين آيه اعجاز مسيح را بدين گونه وصف فرموده (سوره‌ مائده، آيه‌ 110): «واذ قال الله يا عيسي بن مريم اذكر نعمتي عليك و علي والدتك اذ ايدتك بروح القدس تكلم الناس في‌المهد و كهلا و اذ علمتك الكتاب والحكمة والتورية و الانجيل و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذني فتنفخ فيها فتكون طيراً باذني» («اي عيسي پسر مريم، به خاطر آر نعمتي را كه به تو و مادرت عطا كرديم .... آن‌گاه كه به اذن من پرنده‌ مانندي از گل بساختي و در آن دميدي تا به اذن من پرنده شد»). خداوند مي‌فرمايد كه عيسي به اذن او صورتي از يك موجود زنده ساخته است و به اذن او نيز در آن جان دميده است. بدين ترتيب، چنان كه توماس آرنولد توضيح مي‌دهد، «صورتگري صورتگر تنها وقتي مي‌تواند موجه باشد كه او همان قدرت اعجازي را داشته باشد كه خداوند به پيامبر برگزيده‌ خود، عيسي، كلمة‌الله، ارزاني داشته است».

احاديث ديگري نيز هست كه در آنها صورتگران و آثارشان شديداً مذمت شده باشد، نقل است كه پيامبر (ص) در حديثي صورتگر را لعنت كرده است و در حديث ديگري فرموده است كه «فرشتگان به خانه‌اي كه در آن تصوير يا سگ باشد وارد نمي‌شوند». و در همين حديث نيز گفته مي‌شود كه صورتگران دشمنان خدايند.

چه اين كلمات واقعاً فرموده‌ پيامبر (ص) باشد و چه اهل حديث و نويسندگان دوره‌هاي بعد آنها را به آن حضرت نسبت داده باشند يك نكته مسلم است و آن آثار و نتايج پايدار اين مذمت در ميان نسلهاي بعدي مسلمانان و همچنين در سراسر تاريخ هنر اسلامي است. اما، شگفت آن كه، رواياتي نيز در دست است كه نشان مي‌دهد پيامبر (ص) همواره تصاوير اشخاص را مردود نمي‌شمرده است. يكي از همين اشخاص روايات نقل مي‌كند كه پيامبر (ص) به اتاقي وارد شدند كه در آنجا همسر ايشان عايشه پرده‌اي پرنقش و نگار از صورت موجودات زنده بر در آويخته بود. پيامبر (ص) به اين كار عيب گرفتند، اما هنگامي كه همسر ايشان از همين پرده روبالشي ساخت سخني نفرمودند.

در روايتي ديگر نقل است كه هنگامي كه پيامبر (ص) اهل مكه را شكست دادند و به درون كعبه قدم گذاشتند امر به نابودي همه‌ صورتها و پيكره‌ها كردند، بجز عكس مريم و پسرش عيسي.  [پيامبر (ص)] دستش را به روي تصويري گذاشت كه بر روي ستوني نقاشي شده بود و عيسي را نشسته در دامان مريم نشان مي‌داد. او فرمود: « بجز اين صورت كه زير دست من است، همه‌ي صورتها را پاك كنيد».

اين دو روايت به‌وضوح نشان مي‌دهد كه دو جزء ديگر سنت پيامبر (ص)، يعني فعل و تقرير او، با صورتگري مخالفت نداشته است. به عبارت ديگر، تمامي سنت پيامبر (ص) با احاديثي كه به او نسبت مي‌دادند سازگار نبود. اما، اهل حديث و متكلمان ظاهراً به تمامي «سنت» اعتنايي نداشته‌اند و صرفاً به احاديثي تكيه كرده‌اند كه در آنها نقاشي و صورتگري مذمت شده است.

اين نكته كه اهل حديث و متكلمان سني به تمامي «سنت» پيامبر (ص) اعتنايي نداشته‌اند و صرفاً به احاديثي تكيه كرده‌اند كه نقاشي و صورتگري را مردود مي‌شمرده‌اند منجر به اين گمان مي‌شود كه عيب گرفتن آنها به صورتگري به دليل وجود اين احاديث نبوده است. به عبارت ديگر، شايد اهل سنت ابتدائاً از صورتها و صورتگري اكراه داشتند و سپس درصدد يافتن مبنايي براي اين احساس در نزد شارع برآمدند. بنابراين پرسش اين است : دليل اين اكراه چه بود؟ چرا اهل حديث و متكلمان سني به صورتگري و به‌ويژه صورت كشيدن از اشخاص عيب مي‌گرفتند؟

اگر دليل عيب‌گيري اهل حديث و متكلمان سني به صورت كشيدن از اشخاص اصالتاً مستند به وحي نبوده، پس بايد مبتني بر اوضاع و احوال اجتماعي و تاريخي يا خصوصيات قومي اهل حديث و متكلمان قرون اوليه‌ هجري باشد. در واقع، برخي مورخان هنر اسلامي معتقدند كه دشمني مسلمانان با صورتگري مرتبط با نهضت شمايل‌شكني (iconoclasm) روم شرقي بود كه در اوايل قرن دوم/هشتم آغاز شد. شمايل‌شكني رسمي روم شرقي كه به فرمان امپراتور لئوي سوم در 726 (108 هجري) آغاز شد برنامه‌اي پردامنه براي نابود كردن همه‌ تصاوير عيسي مسيح (ع) بود. و چون پس از اين تاريخ بود كه مسلمانان به مذمت صورتگري پرداختند، برخي محققان گمان كرده‌اند كه اين دو نهضت تا اندازه‌اي با يكديگر مرتبط بوده‌اند. يكي از اين محققان، اوگو مونر دو ويلار (Ugo Monneret de Villard) بر اين گمان است كه ظهور احاديث مشاراليه ناشي از مراودات نزديكي بود كه در اين دوره ميان مسلمانان و مسيحيان وجود داشت. چنانكه الكساندر پاپا دو پولو مي‌نويسد: «اوگو مونر دو ويلار احاديث متعددي را كه مستند تحريم تصاوير موجودات زنده واقع شده‌اند تحولي طبيعي مي‌شمرد كه در فضاي خاص مقتضيات فلسفي و پاك‌ديني كلامي به دست مسيحياني پديد آمد كه خالصانه به اسلام گرويده بودند و در ميان پرشورترين معتقدان آن اغلب كساني به چشم مي‌خوردند كه به نگرش تحليلي يزدان‌شناسي يوناني عادت كرده بودند».

با وجود اين نكته كه بسياري از مسائل كلامي به دليل مراودات مسلمانان با پيروان ساير اديان، به‌ويژه مسيحيت، در اسلام مطرح شدند و با اين كه برخي محققان كوشيده‌اند ميان شمايل‌شكني در روم شرقي و تحريم تصاوير در اسلام ارتباطي بيابند، محققان ديگري نيز هستند كه وجود اين ارتباط را انكار كرده‌اند. آنها استدلال خودشان را عمدتاً بر اين نكته استوار كرده‌اند كه «شمايل‌شكني روم شرقي تصاوير مسيح و تصاوير خداوند را ممنوع كرد، و به‌ويژه وجود آنها را در منازل مؤمنان»، و حال آنكه در جهان اسلام اهل حديث و متكلمان به همه‌ي تصاوير موجودات زنده عيب مي‌گرفتند و به همين دليل است كه تري آلن ترجيح داده است «به اين پديدار اسلامي لفظ iconoclasm را اطلاق نكند ... و به آن aniconism، استفاده نكردن از تصاوير، بگويد».  

 تفاوت ميان شمايل‌شكني مسيحي و تحريم هرگونه تصوير در اسلام در حقيقت واقعيتي تاريخي است، اما اين تفاوت براي كنار گذاشتن اين انديشه كه نوعي ارتباط ميان اين دو نهضت وجود داشته كافي نيست. اين تفاوت را مي‌توان با اين واقعيت توضيح داد كه مسيحيت و اسلام دو دين متفاوت با دو نظام كلامي متمايز بودند و هنگامي كه مسئله‌اي كلامي از مسيحيت به اسلام وارد شد، مانند مسئله‌ صفات يا ذات خداوند، اين مسئله خصوصيات كلام اسلامي را به خود گرفت.

ما، در خصوص شمايل‌شكني و مذمت صورتگري در اسلام، با مسئله‌اي اساسي مواجه مي‌شويم و آن عيب گرفتن به تصاوير خيالي است. در شمايل‌شكني مسيحي اين عيب‌گيري عمدتاً متوجه استفاده از تصاوير خيالي خداوند در مقام پرستش است. در اسلام نيز ما با همين عيب‌گيري رو به رو مي‌شويم. اصل توحيد در اسلام به معناي نفي همانندي هرچيزي با خداوند است و لذا هيچ چيز را نمي‌توان همانند او قرار داد و پرستيد. اما مسلمانان، برخلاف مسيحيان، حقيقتاً با مسئله‌ شمايلها رو به رو نشده بودند، چون در جامعه‌ اسلامي شمايل‌نگاري هيچ گذشته و سابقه‌اي نداشت. و به طوري كه نظر داده شده است، نزاع بر سر شمايلها در امپراتوري روم شرقي «منازعه‌اي سياسي بود». اما در جامعه‌ اسلامي چنين منازعه‌اي وجود نداشت. وانگهي، شمايل‌شكني بيزانسي نتيجه‌ مباحثه بر سر يك مسئله‌ عميق كلامي بود. شمايلها به پيروي از تعليم «ناسوت» (incarnation) در مسيحيت ساخته شده بودند. صورت (image) تجسد خدا (كلمة‌الله) بود. «خداوند همانندي دقيق و هم‌ مرتبه با هستي خودش به جهان فرستاده بود و [بدين ترتيب] ممكن و مباح بود كه از آن نيز همانندي به ظهور آيد». « از آنجا كه كلام اسلامي كلاً از اين تعليم فارغ بود، براي مخالفت با تصوير خيالي و به‌ويژه تصوير كشيدن از همانند خدا دليلي نداشت. چون اصلاً شمايلهاي مقدسي ساخته نشده بود. اما عيب گرفتن شمايل‌شكنان به تصاوير خيالي، به عنوان نوعي بت‌ پرستي، در متكلمان مسلمان نيز اثر كرد، به ويژه به اين دليل كه برخي از فِرَق اسلامي معتقد بودند كه خداوند را در بهشت مي‌توان ديد و حتي برخي معتقد بودند كه او به صورت عيسي مسيح و همانند او ظاهر مي‌شود. به هر تقدير، اين امكان را نمي‌توان كنار گذاشت كه متكلمان مسلمان قرن دوم/ هشتم براي سهيم شدن در نظرها و آراء شمايل‌شكنان مسيحي دلايلي داشتند و گرچه شمايلي براي عيب گرفتن به آنها نداشتند، دلايل خاص خودشان را داشتند و به فعل صورتگري عيب مي‌گرفتند، چون خود اين فعل به فعل صُنع الهي شباهت داشت.

پيشتر ديديم كه مسلمانان اين عيب‌ گيري را نمي‌توانستند  به قرآن مستند كنند، اما عهد عتيق آياتي داشت كه قطعاً و جزماً صورتگري را مذموم مي‌شمرد: « صورتي تراشيده و هيچ تمثالي از آنچه بالا در آسمان است و از آنچه پايين در زمين است و از آنچه در آب زير زمين است براي خود مساز» (سفر خروج، باب بيستم، آيه‌ 44؛ سفر تثنيه، باب پنجم، آيه‌ 8). آگاهي مسلمانان قرن اول/ هفتم از اين آيات اصلاً بعيد نيست، گرچه شاهدي در دست نيست كه نشان دهد مسلمانان از آنها پيروي يا حتي توجه جدي به آنها كرده باشند. اما از قرن دوم/ هشتم، متكلمان مسلمان و اهل حديث همين انديشه‌ها را ابراز كردند و اين دقيقاً پس از آن بود كه مباحثه بر سر شمايلها در ميان مسلماناني كه برخي از آنان در واقع گروندگان مسيحي بودند شيوع يافت. بدين ترتيب، ممكن است كه متكلمان مسلمان و اهل حديث انگيزه‌ي خود را از شمايل‌شكنان روم شرقي گرفته باشند و ايراد خودشان به تصاوير خيالي را به كمك عهد عتيق و سنت يهودي مدون كرده باشند.

پيشتر خاطرنشان كرديم كه طبيعت شمايل‌شكني روم شرقي با مذموم شمردن صورتگري در اسلام متفاوت بود. در اينجا اين را نيز بايد بيفزاييم كه تحولات بعدي اين دو نهضت نيز نشان‌دهنده‌ي تفاوتهايي است. پس از درگذشت امپراتور لئوي سوم در 780 ميلادي، بيوه‌ او ايرنه پرستش شمايلها را موقتاً احيا كرد. اما شمايل‌شكنان بار ديگر در دوران حكومت لئوي پنجم و ميشل دوم (29-820) و تئوفيلوس (42-829) به قدرت دست يافتند. اين بحران سرانجام پس از درگذشت تئوفيلوس به پايان آمد و اين واقعه در سال 843 ميلادي روي داد كه ملكه تئودورا در مقام نايب‌السلطنه شوراي ديگري را به قسطنطنيه دعوت كرد. كليساهاي ارتودوكس شرقي اين واقعه را «پيروزي ارتودوكسي» مي‌شمرند.

 اما، در اسلام، مسئله‌ تحريم صورتگري راهي متفاوت پيمود. نخست به اين دليل كه منع صورتگري هيچ‌گاه به صورت مسئله‌اي سياسي درنيامد. اين امر به صورت مسئله‌اي كلامي آغاز شد و در قرون بعد نيز به همين صورت باقي ماند. اهل حديث و متكلمان سني همواره از نمايش مشبهانه‌ي بيزار بودند و گمان مي‌كردند كه تصاوير خيالي و به‌ويژه اشكال تصويري انسان مؤمنان را به سمت بت‌ پرستي سوق مي‌دهد. بدين ترتيب، برخلاف مسيحيان ارتودوكس، اهل حديث و متكلمان سني (ارتودوكس) هيچ‌گاه از تعليم اصلي خودشان در ردّ تصوير كردن اشخاص دست بر نداشتند.

اين نكته كه اهل سنت به ديدگاههاي ديني خودشان نسبت به صورت كشيدن از اشخاص شديداً وفادار ماندند تبيين ديگري مي‌طلبد. اما پيش از آن كه در اين نكته بحث كنيم بايد خاطرنشان سازيم كه منع صورتگري را همه‌ مسلمانان رعايت نكردند. در بخشهاي مختلف جهان اسلام انواع متفاوتي از صورتهاي هنري ظهور يافت كه برخي از آنها در واقع از تصاوير موجودات زنده و از جمله تصاوير انسان استفاده مي‌كردند. و به‌ويژه هنرمندان ايراني از پهلوانان افسانه‌اي تاريخ ايران پيش از اسلام نقاشيهاي بسياري كشيدند. شيوه‌ مصور ساختن كتاب از قرن پنجم/ يازدهم آغاز شد و پس از هجوم مغول به ايران به كمال خودش رسيد. در اين دوره اشكال انساني نيز بر روي ظروف سفالي و فلزي نقش مي‌شد. اما در جهان عربي‌زبان اين محصولات هنري هيچ‌گاه به چنين كمالي نرسيد.    

در جهان عربي‌زبان نيز نسخه‌هاي خطي مصور عرضه مي‌شد، اما نسخه‌هاي خطي عربي به استثناي معدودي دنباله‌ قالب متداول كتابهاي علمي يا تفنني در اواخر عهد باستان‌اند و از زمره‌ محصولات هنري محسوب نمي‌شوند، مضافاً اين كه مستقيماً نيز با آثار ادبي يا زندگي معاصر ارتباط نداشتند. تصاوير كتابهاي عربي در قياس با تصاوير نسخه‌هاي خطي فارسي توفيق هنري انگاشته نمي‌شوند و در مقام اثر هنري نمي‌توانند با ساير اشكال هنري متداول در بخش عربي‌زبان جهان اسلام قابل مقايسه باشند.

در زمينه‌ صورت كشيدن از اشخاص نيز نقاشيهاي كشيده ‌شده به دست ايرانيان بسيار عقب است. چنين به نظر مي‌آيد كه منع صورتگري عمدتاً در ميان عربها رعايت شده باشد و ايرانيان يا هنديان مسلمان اعتنايي به آن نكرده باشند. اين واقعيت تاريخي برخي از مورخان هنر اسلامي را بر آن داشته است كه خالي بودن هنر اسلامي از تصاوير را به تمايل خاص قوم عرب نسبت دهند. آنان بر اين گمان‌اند كه منع اشكال و عيب گرفتن به تصاوير ويژگي قومي همه‌ عربها بود كه از دوره‌ جاهليت به عصر اسلامي نيز رسيد. بدين ترتيب، بيزاري مسلمانان از تصاوير و به‌ويژه اشكال انساني تداوم اين سنت در ميان عربها بود. و نه فقط عربهاي مسلمان، بلكه عربهاي مسيحي نيز در همين رأي و نظر سهيم بودند و در هنر ديني خودشان از اين سنت پيروي كردند. به قول آلن، مسيحيان معتقد به طبيعت واحد (مونوفيزيت) در سوريه و بين‌النهرين عليا نيز به همين دليل «از تصوير كردن حقايق ديني اكراه داشتند» و لذا در تزيين كليساهاي خودشان از هنر صورتگري استفاده نمي‌كردند.

اكراه عربها از تصاوير اشخاص و صورتگري به‌طور كلي، اساساً ميراث قومي بود و در دوره‌ اسلامي خصلت ديني يافت. مسلماناني كه پرچمداران عمده‌ اين نهضت بودند از اهل حديث بودند. البته درست است كه بسياري از اهل حديث قرنهاي دوم و سوم/ هشتم و نهم مليت ايراني داشتند، اما طرز فكر اهل حديث عمدتاً در ميان مسلمانان عربي‌زبان طرفدار داشت. پرنفوذترين شخص در ميان اهل حديث، در اوايل، احمد بن حنبل (متوفي 241-855) بود. تعصب احمد بن حنبل نسبت به زبان و فرهنگ عربي به همه‌ نسلهاي بعدي پيروان او از جمله ايرانيان، نيز سرايت كرد. ابن حنبل و پيروانش دين را دستاويز دفاع از داعيه‌ تفوق زبان و فرهنگ عربي قرار دادند. آنان خودشان را پيروان صالح حديث و سنت نبوي قلمداد مي‌كردند، اما در واقع بسياري از احاديثي كه به آن حضرت نسبت مي‌دادند از سنت فرهنگي قديم عرب سرچشمه مي‌گرفت. و بدين ترتيب قبول اسلام در جهان غيرعرب ملازم با قبول آداب و سنن عربي شد.

در ايران، قبول فرهنگ عربي در خلال قرنهاي سوم و چهارم/ نهم و دهم كاملاً مؤثر واقع شد. و علما و اهل حديث پيرو احمد بن حنبل از پشتيبانان عمده‌ آن بودند. حتي حنابله‌ي ايراني، و به‌ويژه حنابله‌ي اصفهان، طرفدار ذوق عربي و زبان عربي بودند.

تنها واكنش در برابر قبول آداب و سنن عربي در دربارهاي سلسله‌هاي ايراني روي داد. دربارهاي سامانيان (حك‍ :389-261/ 999–874) و تا اندازه ‌اي آل بويه (حك‍ :447 –320/ 1055–932) و غزنويان (حك‍ :582–366/1186–977) مراكز فرهنگ ايراني بودند.

و در حالي كه علما و اهل حديث فعالانه به ترويج فرهنگ و زبان عربي همت گماشته بودند، غالب شاهان و اميران و نيز وزيران آنان شاعران و هنرمندان و از جمله صورتگراني را كه ادامه ‌دهنده‌ سنن هنرهاي ايراني بودند در كنف حمايت خود داشتند. بدين ترتيب، با وجود منعي كه اهل حديث و متكلمان براي زبانهاي غيرعربي قائل شده بودند و با وجود اكراه آنان از اشكال نقاشي‌شده، شعر فارسي و صورت كشيدن از اشخاص، گرچه در محافل محدود، در خلال دوره‌ قبول آداب و سنن عربي در ايران توسعه يافت. تصنيف شاهنامه به قلم فردوسي در پايان قرن چهارم/ دهم بشارت ‌دهنده‌ي آغاز عصري تازه در تمدن و فرهنگ ايران اسلامي بود.

شعر فارسي و نقاشي ايراني در مرحله‌ اوليه‌ خودشان، در خلال قرنهاي چهارم و پنجم/ دهم و دوازدهم، با دربارها ارتباط داشتند و طبيعتاً غيرديني و دنيوي بودند. نقاشي در ابتدا در تزيين ديوارهاي عمارتهاي عمومي، مانند گرمابه‌ها و دربارها، مورد استفاده بود. نقاشان و صورتگران آزادانه از تصاوير حيوانات و انسانها در نقاشيهاي خود استفاده مي‌كردند. مثال معروف اين نقاشيهاي ديواري كه در آنها صحنه‌هاي عاشقانه نيز تصوير شد نقاشي ديواري خلوتسراي امير مسعود غزنوي در هرات بود. صورتگري از اشخاص در اين دوره، كلاً، غيرديني يا حتي گاهي دنيوي بود.

 نقاشي ايراني در قرنهاي بعدي، به‌ويژه در تصاوير كتابها، حالتي ديني يافت و هنرمندان ايراني گذشته از تصوير كردن پهلوانان افسانه‌اي و شخصيتهاي تاريخي در صفحات مصور كتابهاي ادبي و تاريخي، به نقاشي صورت فرشتگان و انبيا و به‌ويژه معراج پيامبر (ص) نيز پرداختند. اما اين تصاوير اشخاص، گرچه ديگر دنيوي شمرده نمي‌شدند، شمايلهاي مقدس نيز انگاشته نمي‌شدند. اگرچه برخي مورخان هنر اسلامي از تحول و تكامل نقاشيهاي اسلامي واجد تصاوير اشخاص و به‌ويژه مينياتورهاي زيباي ايراني كه پس از هجوم مغول پديد آمد با عنوان شمايل‌نگاري (iconography) اسلامي بحث كرده‌اند. اين تصاوير اشخاص، چنانكه در مسيحيت معمول بود، شمايلهاي مقدس نبود. تصاوير موجود در نقاشيهاي اسلامي هيچ‌گاه موضوع پرستش نبودند. بنابراين، شمايل ‌نگاري مقدس هيچ‌ گاه در صورتگري اسلامي تكامل نيافت. اما، به همان سان كه شمايل‌شكني روم شرقي دوره‌اي از شمايل‌پرستي را به دنبال داشت، مخالفت اهل حديث و متكلمان سني با صورتگري و امثال آن نيز تمايلات مشابهي را در پي آورد. اما، در واقع، تكامل شمايل‌نگاري در هنر اسلامي كه مخصوصاً و ابتدائاً به دست ايرانيان انجام گرفت در صورتگري و پيكرتراشي روي نداد بلكه در حوزه‌ي هنري ديگري چهره نمود و آن شعر بود.

شعر فارسي، به‌طوري كه پيشتر ذكر شد، در بحبوحه‌ تمايلات شعوبي عربي در قرن چهارم/ دهم و در كنف حمايت اميران ايراني پرورش يافت. شعر درباري فارسي با اين كه تا اندازه‌‌ بسياري مداحانه بود در عين حال يكي از نخستين مضامينش عشق بود. شاعر در ابراز وفاداري به ممدوح و ولينعمت خودش از كلمات عاشقانه استفاده مي‌كرد و اشعار خود را چنان مي‌سرود كه گويي عاشقي به معشوقش ابراز عشق مي‌كند. بدين ترتيب، به‌طوري كه جولي ميثمي به تفصيل تبيين كرده است، «ميان عاشق و معشوق و شاعر و ممدوح روابط مشابهي وجود داشت».

نوع عشقي كه در شعر درباري فارسي در دوره‌ آغازين از آن سخن گفته مي‌شد، همانند وفاداري درباري شاعر به ممدوح و ولينعمت خودش، علاقه‌ طبيعي انساني بود. به عبارت ديگر، آن عشق معنويي نبود كه عرفا نسبت به پروردگار ابراز مي‌كردند. بنابراين، شعر عاشقانه‌ فارسي، در نخستين مرحله‌ي خودش، تقريباً تا اواسط قرن پنجم/ يازدهم دنيوي بود.

شعر فارسي كه در عصر امراي ساماني جنبه‌ي دنيوي داشت رفته رفته در دوران سلجوقيان (حك‍ : 699– 428/1300–1037) در خراسان دستخوش تحول معنوي عميقي شد. در نتيجه‌ شعر ديني و به‌ويژه شعر عرفاني از درون سنتي با خاستگاه دنيوي سر بر آورد. تحول و گسترش شعر عرفاني فارسي در قرن پنجم/ يازدهم آغاز شد و تا سه قرن بعد كه در شعر حافظ (متوفي 792/1390) به برترين كمال خودش رسيد ادامه يافت. مضمون اصلي اين اشعار عشق بود و شاعران صوفي يا متأثر از تصوف حالات و مواجيد خودشان را به زبان عاشقان ابراز مي‌كردند. بدين ترتيب، عشق نيز در جريان اين تحول معنايي تازه يافت.

صوفيه براي نسبتي كه با حق دارند همواره از مفهوم عشق استفاده كرده‌اند. در واقع، طريقت طريق عشق است و سالك همچون عاشق با قدم گذاشتن در طريق درصدد تقرب جستن و مآلاً اتصال با حق در مقام معشوق بر مي‌آيد. شعر عاشقانه‌ عرفاني هنگامي در ادبيات فارسي پديد آمد كه صوفيه از شعر عاشقانه‌ پيشين شاعران درباري به‌منزله‌ زباني براي بيان عشق الهي خودشان استفاده كردند. تا قبل از اين اطلاق، نويسندگان صوفي براي بيان تلقي خودشان از عشق از كلمه‌ قرآني «محبت» استفاده مي‌كردند. اما كلمه‌اي كه شاعران عموماً از آن استفاده مي‌كردند «عشق» بود. اين دو كلمه، با اين كه معناي ظاهراً يكساني داشتند، از حيث بار عاطفي و استعمال تفاوت مي‌كردند. «محبت» معناي كلي‌تري داشت و هم بر عشق الهي و هم بر عشق زميني، يعني عشق انسان به انساني ديگر و به‌ويژه عشق به زن، دلالت مي‌كرد. هنگامي كه صوفيه به شعر رو آوردند و به سرودن اشعار عاشقانه مبادرت كردند نه تنها از كلمه‌ قرآني «محبت» (يا «حب») بلكه از كلمه‌ شاعرانه‌ «عشق» نيز علي‌الاغلب سود جستند. در نتيجه، عشق كه ابتدائاً معنايي غيرديني داشت بار معنايي مقدس نيز يافت. و صوفيه با استفاده از مفهوم «عشق» در واقع زبان رمزي تازه‌اي را پروردند. بدين ترتيب، سنت شعر عاشقانه‌ غيرديني با ذخاير صور خيالش به دست شاعران صوفي افتاد و آنان نيز اين صور خيالي را با مفاهيم رمزي و انديشه‌هاي عرفاني متناسب كردند.

مهمترين رمز يا نمودگار رمز «معشوق» است. در شعر عاشقانه‌ دنيوي معشوق طبيعتاً انسان، زن يا مرد، است. شاعر در اشعار دنيوي خودش، در مقام عاشق، معشوق خودش را مي‌ستايد و در عين حال از رخ زيبا و رفتار دلكش او سخن مي‌گويد. عارف نيز در توصيف معشوق خودش و ستايش حُسن او از همين طريق پيروي مي‌كند، اما اين بار معشوق كه به صورت انسان نيز وصف مي‌شود صرفاً انسان نيست بلكه تجلي حق نيز هست. بدين ترتيب، در شعر فارسي، ربوبيت «تجسم» (incarnation) يافته و به شيوه‌اي نوظهور صورت انسان به خود مي‌گيرد. 

شيوه‌ عرفاني شعر فارسي همه‌ قالبهاي شعري را متأثر كرده است، اما مشخص‌ترين قالب شعر عاشقانه در فارسي غزل شده است. مضمون غزل عشق است و در نزد صوفيه اين عشق، با اين كه اغلب از طريق صور خيالي عشق زميني ابراز شده است، مقدس و الهي انگاشته مي‌شود.

صوفيه علاوه بر به كمال رساندن غزل عرفاني يك يزدان‌شناسي عرفاني نيز بنيان گذاشتند. اين يزدان‌شناسي در واقع مبناي مابعدطبيعي شعر عرفاني فارسي بود. عشق و حُسن مضامين اصلي اين مابعدالطبيعه بودند. معشوق الهي [جانان] كه تجلي صوري زيبايي بود در هيأت انسان جلوه مي‌كرد و عاشق نظاره‌گر اين زيبايي مي‌شد. اشعاري كه در وصف اعضاي صورت معشوق است، مانند چشم و ابرو و خد و لب و دهان و الخ، برآمده از تحسين عاشق از نظاره‌ اين زيبايي است. همه‌ اين صور خيالي معاني رمزي دارند و بدين ترتيب زبان شعر فارسي بيانگر حالات عرفاني مي‌شود. دل عارف شاعر آيينه‌اي است كه در آن عكس رخ يار افتاده است و تخيل شاعر پرده و صفحه‌اي است كه بر آن اين نقش آشكار شده است. اين نكته ما را به بحث پيشترمان، يعني موضوع شمايل‌نگاري در هنر اسلامي، باز مي‌گرداند. نشان داده شدن «عكس رخ پروردگار» [به تعبير مسيحيان؛ به تعبير صوفيه: جانان، يار، دوست، ... ] به هيأت انسان در شعر عرفاني فارسي را مي‌توان به درستي «شمايل»، در واقع شمايلي مقدس، انگاشت و اين نوع شعر را هنري شمايل‌نگارانه محسوب كرد. و البته، اين شمايل‌نگاري شمايل‌نگاري تصويري نيست بلكه كلامي است. عكس رخ يار (صورت معشوق الهي) در شعر عرفاني فارسي معمولاً به هيأت يك شخصيت تاريخي خاص نيست. اما گاهي در برخي حالات عرفاني عكس انسان به صورت يك فرد تاريخي متمايز ظهور مي‌كند، گاهي به صورت محمد مصطفي (ص) است، گاهي، در نزد صوفيان شيعي، به صورت علي بن ابي طالب است و گاهي، معمولاً در نزد عرفاي سني، به صورت ساير انبياست، مانند خضر (ع) و حتي عيسي (ع).

طبيعت imago dei [صورت محبوب الهي] در شعر عرفاني فارسي موضوعي بسيار حائز اهميت است كه از جنبه‌هاي مختلف بايد از آن بحث شود، به‌ويژه از ديدگاههاي كلامي و مابعدطبيعي. در واقع، اين موضوع، به چندين موضوع ديگر عرفاني و كلامي نيز مرتبط مي‌شود، به‌ويژه موضوع «رؤيت» و «ميثاق» و «تنزيه» و «تشبيه». ما بايد قبلاً اين موضوعات و ديگر موضوعات مربوط به آن را در نظر گرفته باشيم تا بتوانيم به‌طور كامل به معناي تكامل شمايل‌نگاري كلامي در شعر فارسي پي ببريم. مهمترين مسئله، مسئله‌ visio beatificus (رؤيت) است كه اصالتاً مسئله‌اي كلامي است و از تلقي imago dei [عكس رخ يار] در تصوف باليده است. من در مجموعه مقالاتي كه به فارسي نوشته‌ام تا اندازه‌اي از اين موضوع بحث كرده‌ام. در اينجا، پيش از آن كه اين مقاله را به پايان ببرم، مي‌خواهم چند نكته‌اي در شرح يكي از مباحث مرتبط با شمايل‌نگاري بيان كنم و آن تلقي خيال و عالم خيال در عرفان اسلامي و تأله ايراني است. اميدوارم كه شرح اين نكات به تبيين اين مسئله كمك كند كه چرا شمايل‌نگاري هنر اسلامي، در درجه‌ي اول و ابتدائاً در ميان ايرانيان، در شعر فارسي ظهور كرده است.

اين نكته كه شمايل‌نگاري مقدس هنر اسلامي سني در شعر فارسي ظهور يافت و نه در هنرهاي تصويري، به‌ويژه در نقاشي، واقعيتي است كه چنان كه پيشتر توضيح دادم ناشي از اشكالات كلامي به صورتگري بود. مسلمانان سني از تصاوير مشبهانه بيزار بودند و لذا شمايل را به شكل نقاشي و پيكره منع مي‌كردند. اما اين اشكال، گرچه در سراسر تمدن اسلامي مؤثر افتاد،  نمي‌تواند تبيين كند كه چرا صور خيالي در يك حوزه‌ هنري ديگر، يعني شعر، ساخته مي‌شود و مورد احترام است. تكفير اهل حديث و متكلمان درباره‌ي تصوير كشيدن از موجودات زنده صرفا نوع خاصي از فعاليت خلاقه را نفي كرد. و همين نكته‌اي است كه به ما مي‌گويد چرا شمايل‌نگاري مقدس در هنرهاي بصري اعمال نشد. اما پديد آمدن پديداري تازه نيازمند علتي ايجابي است و اين كه به‌طور ايجابي نيز تبيين شود. ظهور imago dei [عكس رخ يار] و تكريم شمايلها در شعر عرفاني فارسي فعاليت خلاقه‌اي بود كه تنها با دليلي ايجابي ممكن بود آن را تبيين كرد. و اين ثمره‌ نيازي زيباشناختي و معنوي بود كه انديشه‌اي كلامي يا فلسفي نيز به توجيه آن آمد. اين انديشه چه بود؟

پيشتر، دلايل اهل حديث و متكلمان براي منع نقاشي و منع هنرهاي تصويري به‌طور كلي را به خصوصيات قومي عربها نسبت داديم. اين عمل، در واقع، استمرار سنت متداول فرهنگي در ميان عربهاي دوره‌ جاهلي محسوب مي‌شد. بنابراين، تمايل مثبتي را كه عهده‌ دار خلق شمايلها در شعر عرفاني فارسي شد نيز مي‌توان به صفت خاص مردماني نسبت داد كه اين شعر را آفريدند. عرفاي ايرانيي كه اين گونه اشعار عاشقانه را سرودند و معشوق الهي را به صورت انسان نمايش دادند به اين دليل چنين كردند كه كشف و شهودي (epiphanic experience) متناظر با آن از معشوق الهي [جانان] داشتند. اين كشف و شهود خود مبتني بر يك هستي‌شناسي بنيادي بود كه عرفا در داشتن آن با ديگر فلاسفه‌ ايراني سهيم بودند. در پرتو اين هستي‌شناسي است كه مي‌توانيم كشف و شهود شاعران عارف را تبيين كنيم و بدين وسيله شمايل‌نگاري شاعرانه‌ ايشان را بفهميم.

كشف و شهود عرفا و شهود ايشان از معشوق الهي به صورت انسان، سلوكي ماوراي عالم حس است كه در ساحت هستي‌شناختي خاصي صورت مي‌گيرد. متألهان و عرفاي مسلمان به اين ساحت هستي‌شناختي يا مقام تجلي معمولاً با تعبير عالم خيال اشاره مي‌كنند. در اينجا، كلمه‌ “imagination” كه در ترجمه‌ «خيال» آورده مي‌شود معنايي متفاوت با معناي معمول و مستفاد آن در زبانهاي جديد اروپايي دارد. در نزد عارفان، عالم خيال (يا به قول هنري كربن: mundus imaginalis) عالمي واقعي است؛ در واقع، واقعي تر از عالم شهادت و تجارب حسي. عالم خيال در وراي عالم شهادت و در زير عالم سوم است كه عالم عقل ناميده مي‌شود. بدين ترتيب، عالم خيال عالمي واسطه است كه در آن عارف تعالي جسته از عالم طبيعت مي‌تواند از طريق قوه‌ خاصي به نام قوه‌ي خيال صور را مشاهده كند.

 شعر عرفاني اصيل نيز دقيقاً به همين ساحت هستي‌شناختي مربوط است. شاعر صوفي از زبان عادي و كلماتي استفاده مي‌كند كه معمولاً بر اشياء طبيعي و وقايع دنيوي دلالت مي‌كنند. اما در شعر، اين زبان به گونه‌ي كاملاً متفاوتي فهميده مي‌شود و كلمات متعلق به آن بر صور و وقايعي دلالت مي‌كنند كه به عالم ديگري، عالم خيال، مربوط ‌اند. آنچه اين استعمال را توجيه مي‌كند نسبت ذاتي موجود ميان اين دو معناست. حقايق موجود در عالم خيال مطابق با اشياء و وقايع عالم شهادت ‌اند. در آنجا نيز ما اشكال و صوري داراي امتداد و رنگ داريم كه همتاي اشياء عالم طبيعت‌اند. به اين دليل است كه مي‌توانيم از كلمات دال بر اشياء مادي براي دلالت بر حقايق موجود در عالم خيال استفاده كنيم.

 شعر اصيل صوفيانه بيان حالات معنوي اصيل شاعر است. و اين به معناي آن است كه شاعر در مرتبه‌ نخست عارفي است كه قوه‌ خيالش او را به عالم ماوراي حس صور برده است و لذا او حقايقي را كه وصف مي‌كند واقعاً ديده است. به عبارت ديگر، وقتي كه شاعر از صورت يار سخن مي‌گويد و زيبايي او را وصف مي‌كند، آن صورت را واقعاً با قوه‌ خيالش ديده است. اما همه‌ اشعار صوفيانه‌ فارسي و به‌ويژه اشعار دوره‌ متأخر از اين نوع شعر نيستند. در واقع، دنباله‌روي از برخي كليشه‌هاي مشهورند كه در شعر عاشقانه‌ فارسي به ظهور رسيده است. و نحوه‌ خلق آنها در واقع مشابه با نحوه‌ي كار نقاشاني است كه در عالم مسيحيت شمايلها را كشيده‌اند.

 تلقي صوفيه از استماع شعر عاشقانه‌ عرفاني نيز تا اندازه‌اي مشابه با تلقي مسيحيان از شمايلهاست. به همان سان كه در مسيحيت تأمل در شمايلها راهي براي پرستش عاشقانه‌ي حضرت باري است، صوفي نيز با تأمل در صورت يار درصدد پرستش عاشقانه‌ خود جانان برمي‌آيد. احمد غزالي (متوفي ???/1126)، نويسنده‌ نخستين كتاب فارسي در مابعدالطبيعه‌ عشق عرفاني، اشعار عاشقانه‌ را وسيله‌ تسلا مي‌شمارد. عاشق طالب وصل معشوق است، اما وقتي كه «دست طلب به دامن وصل نرسد»، آن وقت، خودش را با اشعاري تسلا مي‌دهد كه در آنها اوصاف روي معشوقي شبيه به عكس رخ يار آمده است. و اين ما را به ياد استدلالي مي‌اندازد كه متكلمان مسيحي اقامه مي‌كردند و معتقد بودند كه صورتهاي محسوس و شمايلها «ظروفي‌اند كه به وسيله‌ي آنها ما، تا حد امكان، به نظاره‌ي الهي نزديك مي‌شويم».

شعر صوفيانه‌ فارسي، به‌ويژه اشعاري كه در آنها شاعر عكس رخ يار را بازآفريني مي‌كند، حتي گاهي در مقام هنر آييني در اسلام به كار گرفته شده است. با اين كه در نقاشيهاي اسلامي صورت فرشتگان و انبيا و اوليا نيز كشيده شده بودند، اين صورتها شمايل مقدس محسوب نمي‌شدند. هنر تصويري هيچ‌گاه در اسلام به مقام هنر آييني دست نيافت. تنها شكل هنر اسلامي كه در آن صورتهاي خيالي نقش شدند و آن هنر به اين مقام نيز رسيد شعر بود. صوفيان در مجالس خودشان اشعار عاشقانه مي‌خواندند و با صورتهاي خياليي كه شاعران تصوير كرده بودند «دوست» را پرستش مي‌كردند و به او عشق مي‌ورزيدند. اين شعرخواني، در ميان بسياري از طريقتهاي صوفيه، با نواختن موسيقي همراه بود. استماع اشعار عاشقانه به عنوان عملي آييني در ميان صوفيان ايراني سنتي است كه تقريبا در همان زماني آغاز شد كه صوفيان واقعاً مبادرت به استفاده از زبان و صور خيالي شعر عاشقانه‌ دنيوي كردند. در اوايل كار، مشايخ صوفيه قاريان را مجاز به تلاوت قرآن با آواز خوش دانستند. اما رفته رفته شعر جانشين آيات قرآن شد.

خواندن شعر در مراسم سماع صوفيه در تمامي قرنها در جهان اسلام ادامه داشته است. حتي امروز، اشعار عاشقانه‌ عرفاني فارسي كه در آنها جانان به صورت انسان تصويرشده، نه فقط با صداي قوالان در مراسم صوفيان در خانقاهها خوانده مي‌شود بلكه خوانندگان حرفه‌اي كه صداي آنها را مي‌توان از راديو و تلويزيون نيز شنيد اين اشعار را مي‌خوانند.

منبع : پايگاه اينترنتي فل سفه ؛ سابقه‌ تاريخي «عكس رخ يار» در شعر عرفاني فارسي؛  نوشته‌ نصرالله پورجوادي / ترجمه‌ : محمد سعيد حنايي كاشاني .

کد خبر 158784

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha