به گزارش خبرنگار مهر، متأسفانه یا خوشبختانه در این روزها با وجود پهنه وسیع مشکلات اجتماعی، شکار کردن سوژهها برای یک خبرنگار امری است بسیار آسان.
اما با وجود این آسانی، چه بسیار از این سوژهها، به دلیل اینکه کسی به سراغ آنها نخواهد رفت در ذهن زمان به فراموشی سپرده خواهد شد و در واقع با فراموشی هریک از آنها، گزینهای از گزینههای موجود برای رسیدن به تعالی و کمال انسانی- اجتماعی حذف و نابود خواهد شد.
بحث کردن در مورد شناخت سوژههای اجتماعی و چرایی مطرح کردن یا نکردن آنها توسط اهالی رسانه به دلیل آنکه بحثی است مفصل، مقال و مجال دیگری را میطلبد که در اینجا به خاطر فقدان آن مجال به ناچار از آن گذر میکنیم.
لیکن یکی از سوژهها و نکاتی که هر فرهنگمنشی یا در کل هر انسان خودیافتهای به راحتی نمیتواند از کنار آن گذر کند این است که مشاهده کند فرهنگ و فرهنگسازان دیاری که در آن زیست میکند نه تنها ارتقا پیدا نمیکنند بلکه هر روزی که از عمر فرهنگی آنها میگذرد منزوی و منزوی تر میشوند.
لازم نیست برای پیدا کردن این فعالان و دلسوزان فرهنگی راه دوری پیموده شود، اگر گهگاهی به دقت گوشه و کنار خود را نظاره کنیم بسیاری از آنها به وضوح جلوه خواهند کرد. منظور از این گوشه و کنار هم به ادارات و مراکز فرهنگی مختص نمیشود، زیرا این مکانها که جای دستفروشی نیست! بلکه منظور از گوشه و کنار، پیادهروها، پارکها و داخل مترو و نقاطی از این قبیل هستند، برای اینکه مطمئناً این نقاط برای اشتغال به شغلهایی همچون دستفروشی گزینههای بهتری هستند!
البته شاید برای بعضی دیدن یک اهل فرهنگ در حال دست فروشی در پیادهروها و پارکها آنچنان نکته جدیدی نباشد اما بد نیست بدانیم که این روزها در مترو هم به غیر از فال حافظ، آدامس، گوشی موبایل، تنقلات و غیره چیز جدید دیگری به نام "اعتبار فرهنگیان" نیز به فروش میرسد!. همین چند روز پیش بود که در مترو صحنهای بس تأسفبار و غیرقابل انتظاری را مشاهده کردم که در همینجا از خدا میخواهم که دیگربار هیچگاه این صحنه برایم پدیدار نشود.
نشست خبری در مترو و در حال حرکت!
بحث کردن در مورد شناخت سوژههای اجتماعی و چرایی مطرح کردن یا نکردن آنها توسط اهالی رسانه به دلیل آنکه بحثی است مفصل، مقال و مجال دیگری را میطلبد که در اینجا به خاطر فقدان آن مجال به ناچار از آن گذر میکنیم.
لیکن یکی از سوژهها و نکاتی که هر فرهنگمنشی یا در کل هر انسان خودیافتهای به راحتی نمیتواند از کنار آن گذر کند این است که مشاهده کند فرهنگ و فرهنگسازان دیاری که در آن زیست میکند نه تنها ارتقا پیدا نمیکنند بلکه هر روزی که از عمر فرهنگی آنها میگذرد منزوی و منزوی تر میشوند.
لازم نیست برای پیدا کردن این فعالان و دلسوزان فرهنگی راه دوری پیموده شود، اگر گهگاهی به دقت گوشه و کنار خود را نظاره کنیم بسیاری از آنها به وضوح جلوه خواهند کرد. منظور از این گوشه و کنار هم به ادارات و مراکز فرهنگی مختص نمیشود، زیرا این مکانها که جای دستفروشی نیست! بلکه منظور از گوشه و کنار، پیادهروها، پارکها و داخل مترو و نقاطی از این قبیل هستند، برای اینکه مطمئناً این نقاط برای اشتغال به شغلهایی همچون دستفروشی گزینههای بهتری هستند!
البته شاید برای بعضی دیدن یک اهل فرهنگ در حال دست فروشی در پیادهروها و پارکها آنچنان نکته جدیدی نباشد اما بد نیست بدانیم که این روزها در مترو هم به غیر از فال حافظ، آدامس، گوشی موبایل، تنقلات و غیره چیز جدید دیگری به نام "اعتبار فرهنگیان" نیز به فروش میرسد!. همین چند روز پیش بود که در مترو صحنهای بس تأسفبار و غیرقابل انتظاری را مشاهده کردم که در همینجا از خدا میخواهم که دیگربار هیچگاه این صحنه برایم پدیدار نشود.
نشست خبری در مترو و در حال حرکت!
درحالی که مترو به سرعت به سمت ایستگاه کرج در حرکت بود، صدایی گرفته، سکوت ایجاد شده در فضای مترو را برهم زد و به ناگاه مردی در حدود 60 ساله از مسافران تقاضا و خواهش کرد که کتاب هایش را با کمترین قیمت خریداری کنند. او میگفت: «آقایان و خانمها من شاعر و نویسندهای هستم که به دلیل همکاری نکردن مراجع ذیربط و ناشران، خودم اقدام به فروش کتابهایم کردهام...» و بعد میگفت:« 5 هزار تومن بازار و قیمت پشت جلد نه!؛ فقط 2 هزار تومن ».
همین دو جمله کوتاه کافی بود تا نیرویی وصف ناکردنی مرا به آن شاعر شوریده حال برساند تا بلکه در این آشفته بازار شانتاژهای رسانهایی(!) کمی هم در مسیر رسالت اصلی خبری خود یعنی بازگو کردن مشکلات اجتماعی قرار گیرم. پس از معرفی خودم به آن شاعر او با جان و دل مرا پذیرفت و در همان حالی که مترو درحال حرکت بود گفتگوی ما شروع شد و همین امر باعث شد تا مسافران زیادی نیز با اشتیاق دور ما جمع شوند تا به این ترتیب یک نشست خبری تمام عیار در درون مترو و در حال حرکت آغاز شود!
سفیر نیشابوری در کرج
پس از اینکه آن شاعر کمی درباره خودش گفت، تازه یادم افتاد که او چه کسی است و به همین خاطر از خودم شرمنده شدم که چرا همان اول او را نشناختهام. شاید به خاطر شکسته شدن چهرهاش بود، شاید... .تازه یادم افتاد که او را در برخی از محافل ادبی دیدهام و با برخی از شعرهایش نیز آشنا هستم. آری، او کسی نبود جز سید محمد تهرانپور، متخلص به « سفیر نیشابوری» یا « سفیر سخن».
از محمد تهرانپور یا همان سفیر نیشابوری خواستم که بیشتر خودش را معرفی کند و بگوید که چرا خودش اقدام به فروش کتابهایش کرده است. او در پاسخ گفت: من در بیست و یکم تیر ماه سال 1328 شمسی در خانوادهایی روحانی و در قدمگاه نیشابور متولد شدهام. در سال 1341 به تهران و بعد به کرج مهاجرت کردم و اکنون نیز در شهر کرج زندگی میکنم. بنده از همان اوان طفولیت قریحه شاعری داشتهام و از سال 1368 به طور جدی در محافل ادبی تهران، کرج و شهرهای مختلف دیگری شرکت کردهام.
این شاعر ادامه داد: به نظر حقیر هر شخصی که از الهامات شاعرانهایی برخوردار باشد، نماد و الگوی سنجشی از جامعه است، که میتواند اندیشهای خود ر ابه طور منظوم عرضه نماید و در واقع شعر زبان دوم مردم است.
وی در مورد اینکه چرا خودش به طور مستقیم اقدام به فروش کتابهایش کرده است، توضیح داد: عدم همکاری ناشران و عوامل وابسته و همین طور مراجع مختلف از جمله ارشاد استان البرز سبب شده است که من خودم عامل فروش کتابهایم باشم.
تهرانپور ادامه داد: قیمت کتابهایم را هم به همین دلیل، از 5 هزار تومان به 2 هزار تومان کاهش دادهام که تا شاید حداقل سرمایه از کف رفته را به دست آورم؛ حتماً می دانید که سرمایهای برای انتشار کتابها صرف شده است باید بازگردانده شود.
کتابهایی که در انبارها خاک میخورند!
سید محمد تهرانپور در پاسخ به این سوال که آیا برای درخواست پشتیبانی از مراجع و مسئولان اقدام کرده است یا خیر؟ گفت: متأسفانه هیچ مرجعی کمک نمیکند برای مثال ارشاد از یک طرف مجوز صادر میکند و از طرف دیگر به عوامل توزیع کتاب میگوید که کتاب را توزیع نکنند و همچنین به دلیل اینکه ناشر همکاری لازم را با مؤلف ندارد کتابها به جای اینکه برای مطالعه به دست مردم برسد در انبارها خاک میخورد.
تهرانپور اضافه کرد: بعد هم با ما تماس میگیرند و میگویند " کتابهایتان فروش نرفته است و..." سوال من این است که آیا در سرتاسر کشورمان ایران که بیشتر از 70 میلیون جمعیت دارد، هزار عدد کتاب به فروش نمیرود یا اینکه خودمان همت نمیکنیم تا فضای فروش ایجاد شود؟!
این شاعر در ادامه بیان کرد: به هر حال هیچ مرجعی تا به حال به من و اکثر همکارانم کمکی نکرده است و حتی در انتشار کتاب قبلی ام هم همین عدم هماهنگیها و مشکلاتی که در نتیجهاش به وجود آمد باعث شد که کتابهایم را خودم و به صورت تک تک به فروش برسانم، متاسفانه باید بگویم این مراجع و ناشران فقط به فکر منافع خودشان هستند.
دیدار آشنا و تعطیلی انجمنهای ادبی در البرز!
سید محمد تهرانپور در ادامه صحبتهایش همچنین به دیدار خود با مدیرکل سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی استان البرز نیز اشاره کرد و گفت: بنده حتی به حضور آقای آشنا نیز رسیدم و برای حل مشکلات خود و همکارانم از ایشان تقاضای یاری کردم ولی متاسفانه نه تنها اقدامی صورت نگرفت بلکه انجمنهای ما نیز تعطیل شد.
وی افزود: دیگرانی هم که بعد از ایشان به روی کار آمدهاند، متاسفانه اقدام خاصی در باب مرتفع شدن مشکلات اهل شعر و ادب و فرهنگ نکردهاند.
تهرانپور گفت: ما جیرهخور سفره ادبیات هستیم و برای انتقال مشکلات مردم از هنر شعر و شاعری استفاده میکنیم و درنتیجه همین تعامل با مردم است که خود به خود انتقادهای اهل ادب سازنده خواهد بود، به حتم هرکسی هم که به این انتقادها و پیشنهادها توجه کند در واقع در مسیر سازندگی کشور قرار گرفته است.
در این لحظات سفیر سخن با حالتی مغموم و تاثیرگذار، شعری از شعرهایش را برای جمع حاضر قرائت کرد:
هر با غبان که خدمت باغ جهان کند / خود را عزیز در دل پیر و جوان کند
هرکس طریق عشق خدا انتخاب کرد / سر را به راه عشق خدا ارمغان کند
ای کاش هر که عاقبت خویش نیک یافت / فکری برای عاقبت دیگران کند
از جان گذشتهای نبود در دیار ما / تا جان خود فدای خداوند جان کند
مردم فریب در پس دیوار مشکلات / با مکر و حیله چهره خود را عیان کند
با وعدههای پوچ مرا میدهد فریب / خواهد دلم اسیر تمنای نان کند
یارب (سفیر) را برهان از دیار غم / تا سیر باغ و گلشن و هر آستان کند
ایستگاه کرج و بدرود با سفیرسخن
این شاعر مقیم کرج در بخش دیگری از صحبتهایش در خواستهای خود را از مسئولان فرهنگی استان البرز عنوان کرد و گفت: به نمایندگی از همه شاعران، ادبا و اهل فرهنگ کرج از مسئولان محترم تقاضا میکنم در بازسازی و راهاندازی دوباره انجمنهای ادبی ما را یاری کنند و به این موارد رسیدگی کنند.
سید محمد تهرانپور سپس به تأسیس فرهنگسراها در پارکها و مساجد و نقش به سزای این مهم در شکوفایی فرهنگی استان اشاره کرد ولی متاسفانه در همینجا سخنانش ناتمام ماند زیرا در همین دقایق بود که مترو به ایستگاه کرج رسید و سفیر سخن قصد رفتن کرد و من و مسافران دیگر را با بدرودی بدرقه کرد و البته ناگفته نماند که سفیر سخن پیش از رفتن، نگارنده و جمع حاضر را به شرکت در جلسات ادبی خود و همپالکیهایش دعوت کرد.
همچنین ناگفته نماند هدیه آن شاعر به این قلمزن حقیر، که کتابچهای بود حاوی تعدادی از اشعارش. و چه زیبا بود وقتی که برای اولینبار آن کتاب را گشودم و شعر زیر که عنوان آن "شاعر بادکنک فروش" است نظرم را جلب کرد:
من شاعر بادکنک فروشم / آئینۀ رنج و ژندهپوشم
از بهر معاش و زندگانی / بنگر چکنم اگر نکوشم
چون موج میان بحر غمها / در زورق سینه میخروشم
مانند چراغ نیمه مرده / از بیم ستمگران خموشم
یا رب به کجا روانه باشم / با توسن سرکش و چموشم
اکنون که ( سفیر ) راه عشقم / دائم بتلاش و جنب و جوشم.
به راستی و بدون هیچ تعارفی، اگر با این علامات هشدار دهنده از وضعیت فرهنگپروران جامعه، بازهم بخواهیم به راحتی از کنار آن بگذریم، دیگر به واقعیت تبدیل شدن و طبیعی جلوه کردن اشعار فوق آنچنان هم دور از انتظار نیست. پس گزافه نخواهد بود که اگر لوحی را با مضمون: "هشدار! هشدار! شاعران بادکنک فروش در راهند" را پشت شیشههای ذهن خویش بچسبانیم تا شاید هر وقت که خود و دیگران آن را نظاره میکنیم تلنگری همراه با توجه و آگهی را برایمان به ارمغان آورد.
زنگ خطری پرنهیب!
به راستی و بدون هیچ تعارفی، اگر با این علامات هشدار دهنده از وضعیت فرهنگپروران جامعه، بازهم بخواهیم به راحتی از کنار آن بگذریم، دیگر به واقعیت تبدیل شدن و طبیعی جلوه کردن اشعار فوق آنچنان هم دور از انتظار نیست. پس گزافه نخواهد بود که اگر لوحی را با مضمون: "هشدار! هشدار! شاعران بادکنک فروش در راهند" را پشت شیشههای ذهن خویش بچسبانیم تا شاید هر وقت که خود و دیگران آن را نظاره میکنیم تلنگری همراه با توجه و آگهی را برایمان به ارمغان آورد.
زنگ خطری پرنهیب!
باری، این ماجرا به غیر از اینکه تجربۀ متفاوت مصاحبه در مترو را برای نگارنده ایجاد کرد(!) نشان دهنده آن است که در استان نو بنیادمان البرز، فعالان اصلی عرصه فرهنگ چگونه به معاش میپردازند یا اینکه از چه طرقی میخواهند همچنان انتقال دهنده فرهنگ باشند و نیز مشاهده شاعر و نویسندهای در حال دستفروشی در مترو به واقع زنگ خطری است پر نهیب که باید هرچه سریع تر مسئولان فرهنگی این دیار را به تحرک هرچه بیشتر وادارد.
بی شک بر کسی از اهل فرهنگ و اندیشه پوشیده نیست که فضای فرهنگی البرز عزیزمان تناسبی با استحقاق و ظرفیت های موجود این دیار پر ظرفیت ندارد.
در همین رابطه گزافه نخواهد بود که اگر بدانیم حتی توسعه فرهنگ و هنر، جنبههای اقتصادی فراوانی را نیز در بر دارد تا جایی که این روزها کارشناسان اقتصادی مؤلفهای با نام "اقتصاد فرهنگی" را از مؤلفههای مهمی میدانند که تشکیل دهنده اقتصاد جهان در سال 2020 میلادی خواهد بود.
کوتاه سخن اینکه، وظیفه خطیر همه فرهنگ دوستان است که راههای غنیتر ساختن فضای موجود را بیابند و بازنمایند. امید است که تلاشها و کاوشهای ما در این مسیر از سر آگاهی به اکنون، معرفت به گذشته و بصیرت به آینده استانمان البرز و همچنین کشور عزیزمان ایران باشد.
............................
سعید پورمند
نظر شما