خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: امروز دیگر خیلیها اسم کتاب «دا» را شنیدهاند و میدانند یکی از شاخصترین و معروفترین کتابهای دفاع مقدسی تاریخ انقلاب اسلامی در ایران است که به طور ویژه به مساله خرمشهر و مقاومت مردم در برابر نیروهای رژیم صدام برای اشغال این شهر کشورمان میپردازد.
«دا» روایت تلاش و مقاومت زن ایرانی در روزهای جنگ هشت ساله
دا، در گویش محلی به معنی مادر است و زهرا حسینی با انتخاب این عنوان خواسته رنج، اندوه، تلاش و مقاومت مادران ایرانی را یادآور شود. خاطرات بیان شده در دو شهر بصره و خرمشهر است و سالهای محاصرهٔ خرمشهر توسط نیروهای عراقی محور مرکزی کتاب را تشکیل میدهد. حسینی در آن زمان دختر هفده سالهای بوده و گوشهای از تاریخ جنگ را بازگو میکند که غالباً به اشغال و فتح خرمشهر مربوط میشود.
سیده زهرا حسینی راوی کتاب یک کرد ایرانی است که پدر و مادرش پیش از ولادت او در عراق زندگی میکردند و او در سال ١٣٤٢ در آنجا به دنیا آمد. در کودکی همراه خانوادهاش به ایران بازگشت و پدرش در خرمشهر ساکن شد و پس از مدتها سرگردانی به عنوان رفتگر به استخدام شهرداری درآمد. حسینی پس از کلاس پنجم ترک تحصیل کرد. او فرزند دوم از شش فرزند خانواده بود. خانواده او، به ویژه پدرش سخت پایبند مذهب بود و او با چنان اعتقاداتی پرورش یافت و همراه برادر بزرگترش، علی، در فعالیت دوران انقلاب و پس از آن شرکت کرد.
با آغاز جنگ، زهرا حسینی که در آن هنگام دختری هفده ساله بود، خود را در وسط ماجرا یافت. همین که اعلام کردند جسد شهدا در گورستان روی زمین مانده است، به یاری غسالان شتافت و با شهامت و مقاومت روحی کمنظیری در کار غسل و کفن و دفن شرکت کرد. به کارکنان گورستان غذا رساند، مردم را برای این کار بسیج کرد، امدادگری آموخت و در هر کاری که پیش میآمد، از امدادگری، زخمبندی، حمل مجروحان، تعمیر و آمادهسازی اسلحه، پخت و پز و توزیع امکانات فعالیت داشت.
پدر و برادرش در جنگ خرمشهر شهید شدند و او با دست خود آنان را در گور نهاد. خواهر کوچکترش را در کارها شرکت داد. در جریان دفاع از خرمشهر مجروح شد و ترکشی در نخاع او جای گرفت که پس از آن همیشه با اوست و ناگزیر از تحمل عوارض آن است. این روزها همین ترکش گاه به گاه او را با دردهای شدید رو به رو میکند و ناگزیر راهی بیمارستان میشود.
یادی از سیده اعظم حسینی تدوینگر «دا»
البته این کتاب همانقدر که حاصل تلاشهای سیده زهرا حسینی است، حاصل صبوری و تلاش سیده اعظم حسینی نگارشگر کتاب نیز هست. او مدتها با صبوری پای صحبتهای سیده زهرا حسینی نشسته و با ثبت آنها، اقدام به نگارش «دا» کرده است. او کمتر در مجامع مربوط به این کتاب حاضر میشود، کمتر با او مصاحبه میشود و کمتر سخنرانی میکند ولی قاطعا میشود گفت اگر سیده اعظم حسینی نبود این بخش از تاریخ جنگ که به خرمشهر مربوط میشود، ثبت نمیشد.
کتاب «دا» که نخستین چاپ آن سال 1387 بود در کمتر از هشت ماه به چاپ 55 رسید و این روزها عنوان پرتیراژترین کتاب دفاع مقدسی را به خود اختصاص داده است که سوره مهر حوزه هنری افتخار چاپ آن را در کارنامه خود دارد.
سیده زهرا حسینی راوی کتاب دا
این کتاب نگاههای مختلف از گروههای فکری و اقشار مختلف را به خود جلب کرده است. مسئولان و مدیران فرهنگی، هنرمندان، نویسندگان، سینماگران از جمله کسانی هستند که این کتاب را مورد تحسین قرار دادهاند. سید مهدی خاموشی، ابراهیم حاتمیکیا، حسن بنیانیان، رخشان بنیاعتماد، محمدرضا تاجالدینی، داریوش مهرجویی، حبیب احمدزاده، احمد نجفی، گوهر خیراندیش، سعید ابوطالب، سید قاسم یاحسینی، مریلا زارعی، مرتضی سرهنگی ، تهمینه میلانی و بسیاری دیگر در لیست خوانندگان و پیشنهاد دهندگان کتاب « دا » قرار گرفتهاند.
تاکنون چندین کارگردان مطرح سینما ابزار تمایل کردهاند که فیلمی بر اساس این کتاب بسازند و البته نمایشنامه رادیویی آن نیز اجرا شده و طرحی هم برای ساخت سریالی بر اساس این کتاب در سازمان صدا و سیما مطرح شده است.
«دا» را جهانیان نیز میخوانند
کتاب «دا» توسط پال اسپراکمن استاد دانشگاه و مترجم امریکایی به انگلیسی ترجمه میشود تا این اثر به دست مخاطبان جهانی نیز برسد. اسپراکمن چندی پیش برای دیدار با راوی و نویسنده این کتاب سفری به ایران داشت تا بتواند ترجمه جامعتری از این کتاب ارائه کند.
این اثر دفاع مقدسی تاکنون جوایز ادبی مختلفی را به خود اختصاص داده که از جمله آنها میتوان به کتاب سال جمهوری اسلامی، جایزه جلال آل احمد و کتاب سال شهید غنیپور اشاره کرد.
ولی از همه این تعریفها و استقبالها که بگذریم لازم است دیدگاههای رهبر انقلاب درباره این کتاب را مرور کنیم.
دیدگاههای رهبر معظم انقلاب درباره «دا»
رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار جمعی از دست اندرکاران تولید و انتشار کتاب «دا» فرمودند: کتاب «دا» که حقا و انصافا کتاب بسیار خوب و قابل طرح در سطح جهانی است، مربوط به بخش کوچکی از وقایع جنگ تحمیلی است و این نشان میدهد که هشت سال دفاع مقدس دارای ظرفیت تولید هزاران کتاب به منظور انتقال فرهنگ و ارزشهای اسلامی و انقلابی به جامعه و جهان است.
کتاب «دا» خاطرات شفاهی یکی از حاضران در خرمشهر در روزهای جنگ است و نه یک اثر داستانی ولی به دلیل نوع نگارش اثر برخی آن را به رمان نزدیک میدانند. ادبیات داستانی معاصر انقلاب چندان آثار شاخصی که مشخصا به خرمشهر، اشغال و آزادیاش بپردازد ندارد و به همین دلیل «دا» را میتوان یکهتاز این عرصه دانست که در نبود رمانهای شاخص در این حوزه حتی توانسته است از شاخه تاریخ شفاهی عبور کرده و گریزی هم به ادبیات داستانی بزند.
در حال حاضر کتاب صوتی «دا» نیز تهیه شده و نسخه آنلاین آن نیز در آدرس http://leader-khamenei.com در دسترس است. همچنین امکان دانلود کتاب برای استفاده در تلفن همراه از طریق پایگاه اینترنتی «شناخت رهبری» فراهم شده و نمایش رادیویی «دا» به کارگردانی جواد پیشگر نیز از طریق این پایگاه اینترنتی در دسترس است.
برشی از کتاب
از حبیب خواسته بودم حالا که شهر آزاد شده، مرا در اولین فرصت به خرمشهر ببرد. دلم میخواست شهرم را ببینم. هنوز به مردم عادی اجازه بازدید یا بازگشت به شهر برای سکونت را نمیدادند.
روزی که حبیب گفت برویم خرمشهر را ببینیم، سر از پا نمیشناختم. حال و هوای خاصی داشتم. خوشحال بودم که بعد از حدود دو سال میخواستم شهرم را ببینم. فکر میکردم خرمشهر همان خرمشهر سابق است. نمیدانستم چه بر سرش آمده.
وقتی وارد شهر شدیم، همان اول جا خوردم. پلی که روی شط بود و شهر را به قسمت جنوبی اش –کوت شیخ و محرزی و نهایتا جاده آبادان ـ وصل میکرد، تخریب شده بود. از روی پی شناوری که به نام آزادی کار گذاشته بودند، رد شدیم و رفتیم آن طرف.
آنچه به چشمم میخورد غیرقابل باور بود. من شهری نمیدیدم. همه جا صاف شده بود. سر در نمیآوردم کجا هستیم. هرجا میرفتیم حبیب توضیح میداد اینجا قبلا چه بوده است. هرجا را نگاه میکردم نمیتوانستم تشخیص بدهم کجاست، نه خیابانی بود نه فلکهای و نه خانهای. همه جا را تخریب و صاف کرده بودند. همه جا بیابان شده بود و از خانهها جز تلی از خاک و آهن پاره چیزی به چشم نمیخورد. فقط میدانهای وسیع مین ما را محاصره کرده بودند آنها آنقدر غافلگیر شده بودند که حتی فرصت جمع کردن این تابلوها را که برای نیروهای خودشان زده بودند، نکرده بودند.
اول رفتیم به طرف مسجد جامع. مسجد خیلی صدمه دیده بود،ولی پابرجا بود. داخل مسجد شدم. یاد روزهای اول جنگ افتادم که چهها گذشت. از مطب شیبانی جز تلی از خاک چیزی نمانده بود. توی خرابههای مطب دنبال کیف علی گشتم. خاکها را زیر و رو کردم. اما چیزی پیدا نکردم. بعدها صباح گفت چند روز بعد از رفتن تو کیف علی گم شد.
وقتی حبیب مرا به طرف خانه مان برد باز هم نتوانستم تشخیص بدهم کجا هستیم. هرچند محله طالقانی مثل محدودههای دیگر تخریب نشده بود ولی خانهها به قدری آسیب دیده بودند که احساس میکردم به شهر و محلهای غریب وارد شده ام. با دیدن خانه مان یاد علی و بابا زنده شد.
صدای آنها را میشنیدم. صدای روزهایی که داشتند این خانه را میساختند. خانهای که همه ی ما با کمک یکدیگر و زحمت خودمان آن را ساخته بودیم. صدامیها علاوه بر اینکه صاحب خانه را کشته بودند خانه را هم خراب کرده و اموالش را به غارت برده بودند. حتی از در سه لنگهای حیاط دو لنگه اش را برده بودند. آنها از درهای آهنی معمولا برای سقف سنگرهایشان استفاده میکردند. آشپزخانه و سرویس بهداشتی که سمت راست حیاط نسبتا بزرگ خانه بود، از بین رفته و دیوار سمت کوچه خراب شده بود. با این حال خانه ما نسبت به دیگر خانههای طالقانی کمتر آسیب دیده بود.
از خانه به طرف جنت آباد رفتیم. وضعیت قبرستان به هم ریخته و نشانههایی که روی قبرها گذاشته بودم از بین رفته بود. کمی گشتم تا قبر بابا و علی را پیدا کردم . ولی آنقدر بهت زده بودم که حتی نتوانستم گریه کنم....
نظر شما