ساختار علوم چگونه به وجود آمد؛ راز رشد علوم مختلف چیست؛ دانشمندان در رشته های مختلف در گذر قرون چگونه تربیت شدند؛ آیا رشد علوم و تربیت دانشمندان حاصل یک برنامه آموزشی و تربیتی است؛ اگر این گونه است، چرا تعداد دانشمندان معدود است؟! دانشمندان مختلف به این سؤالات پاسخهای متفاوتی دادهاند. در این نوشتار و برای پاسخ به این پرسشها، به دیدگاه های میلتون فریدمن توجه شده است.
میلتون فریدمن (1912 - 2006) اقتصاددان آمریکایی و برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال 1976 و رهبر مکتب پولی شیکاگو معتقد است: رشد علوم مختلف همانند زبان است. زبان، ساختاری پیچیده دارد که همیشه تغییر و تحول می یابد. این ساختار هم نظمی کاملا مشخص دارد. با این همه هیچ دستگاه مرکزی آنرا طراحی نکرده است. هیچ کس تعیین نکرده است که کدام کلمه باید وارد زبان شود یا دستور زبان متشکل از چه قواعدی باشد یا کدام کلمه صفت و کدام اسم باشد.
وی می گوید: «زبان، درست همان گونه که نظمی اقتصادی از درون همکاری های داوطلبانه یا دادوستدهای آزادانه افراد در بازار پدید می آورد، به وجود می آید. در هیچ مرحله ای، هیچ نوع اجباری اعمال نمی شود، هیچ طراحی و فرماندهی که در مرکز نشسته باشد و قدرت تحکم داشته باشد در کار نیست.»
در دیگر شاخه های علوم نیز وضع همین گونه است. ساختار هیچ رشته علمی اعم از فیزیک، شیمی، کیهان شناسی، فلسفه، علوم انسانی، جامعه شناسی، اقتصاد و ... محصول تصمیم آگاهانه هیچ کس نبوده است؛ بلکه خود رشته ها بزرگ شده و رشد کرده است و راز رشد آن در این بوده است که پژوهندگان و دانشمندان تحقق چنین رشدی را سودمند یافته اند، یعنی در واقع برای ارضا و برطرف کردن نیازها به تحقیق پرداخته اند و توانستند موجب رشد علوم مختلف شوند، البته این نوع ساختار نیز ثابت نیست و به تناسب نیازهای گوناگون تغییر می کند. در چارچوب هر رشته علمی، رشد موضوع آن علم به طور دقیق همانند رشد بازار اقتصادی است.
دانشمندان با یکدیگر همکاری می کنند؛ زیرا همکاری را برای همه گروه سودمند می دانند. آنها نیز از کار یکدیگر هر آنچه را برای مقصود خود مفید می دانند قبول می کنند. یافته های خود را خواه به صورت شفاهی یا دست نوشته یا با انتشار در مجلات و کتابها با یکدیگر مبادله می کنند. همکاری میان اینان نیز درست مانند همکاری در بازار اقتصادی جنبه جهانی دارد. نزد آنها احترام و تأیید همکاران درست همان تأثیری را دارد که پاداش مادی در بازار اقتصادی. شوق دستیابی به احترام و تأیید از سوی همکاران، دانشمندان را وامی دارد تا فعالیت های علمی خود را به طور مؤثر دنبال کنند و به آن وجهه ای بدهند که به لحاظ علمی پذیرفتنی باشد.
از آنجا که هر دانشمندی کار خود را بر شالوده کارهای دانشمندان پیش از خود بنیاد می نهد، ناگزیر کل بنای دانش بزرگتر از مجموع اجزای سازنده آن می شود. ساخته و نوآوری هر دانشمندی نیز، به نوبه خود شالوده تحولات تازه ای می شود که به دست دیگران انجام می شود.
دانشمندان درخصوص علم و دانش آشکارا تشخیص داده اند، برنامه ریزی مرکزی و دولتی چه خطر زیانباری برای توسعه اندیشه و دانش در پی خواهد داشت و این خطر، خطر تحمیل اولویتها از بالاست، به جای آنکه اولویتهای علمی از درون گردهماییها و جستجوهای فرد فرد دانشمندان به طور خودجوش پدیدار شود.
پیشرفت چشمگیر تمدن از جنبه های گوناگون مانند معماری، نقاشی، ادبیات، صنعت یا کشاورزی هرگز دستاورد دولت متمرکز نبوده است. وی می گوید: «کریستف کلمب برای اجرای دستور اکثریت حاکم بر مجلس نبود که عازم سفر شد تا راهی جدید برای رسیدن به چین کشف کند. نیوتن، لایب نیتس، اینشتین، بوهر، شکسپیر، میلتون، پاسترناک، ویتنی، مک کورمیک، ادیسون ، فورد و... هیچ کدام به دستور دولت نبوده که توانستند در زمینه های دانش و شناخت بشر، ادبیات، امکانات فنی یا تسکین آلام بشری مرزهای جدید به وجود آوردند، بلکه دستاوردهای آنان حاصل نبوغ فردی، دیدگاه اقلیتی قوی و جو اجتماعی مناسب بود.»
نظر شما