به گزارش خبرنگار مهر ، خاک این منطقه از نوع بهترین خاک برای آجرسازی است و یکی از ذخایر بسیار مناسب خاکی کشور محسوب می شود.
در نزدیکی های کارگاه اولین چیزی که نظرم را به خودش جلب می کند کوره های بلند استوانه ای شکل است. بلندی و عظمت این کوره ها به حدی است که هم چون برج های دیده بانی سراسر منطقه را تحت پوشش دارند و به گفته مردم منطقه این کوره ها شیطانی نامیده می شوند این کوره ها از زمانی که سیستم آجرپزی تغییر کرده از کار افتاده و متروک شده اما با حمایت سازمان میراث فرهنگی از تخریب آنها جلوگیری شده است.
از سه راهی منطقه باغ معروف که وارد محوطه کارگاه می شوم بوی خاک نم خورده به مشامم می رسد و در انتهای جاده صفی از اتاقکهای یکسان و ساده ایست که خانه فصلی کارگران کرد زبان کارگاه است. خانه هایی کوچک ولی باصفا که با آجرهای دست ساز خود کارگران ساخته شده است. این خانه ها نیمی از سال میزبان کارگران زحمتکش هستند و نیمه دیگر سال خالی از سکنه اند .
کارگران کرد که از اوایل تاسیس این کارگاه در این منطقه مشغول کار شده اند هنوز هم با گذشت چهل سال هر سال در اوایل اردیبهشت ماه به تبریز آمده و پس از گذراندن حدود پنج ماه بیکاری در اواخر شهریور به شهر های خود باز می گردند. این کارگران به صورت خانوادگی در گوشه ای از کارگاه که خانه نامیده می شود کار می کنند.
در زیر تابش بی رحمانه خورشید در هر خانه پدران و مردان خانواده گل مورد نیاز را تهیه می کنند و مادران و فرزندان خانواده عمل قالب زنی را انجام می دهند. یکی از زنان کرد اینگونه بیان می کند که هر قدر خود را بیشتر خسته کنند و کار بیشتری انجام دهند پول بیشتری می گیرند. از این رو خانواده ها از حوالی 8 صبح تا 8شب کار می کنند و حتی با غروب آفتاب هم دست از کار نمی کشند.
این کارگران اکثرا بی سوادند و حتی به زبان فارسی به عنوان زبان ملی کشور هم تسلط کافی ندارند و با این که سالهاست به شهر تبریز رفت و آمد داشته و نیمی از ماههای سال را در این شهر ساکنند اما به دلیل محدود بودن محیط و زمان طولانی کار امکان ارتباط و یادگیری زبان آذری را هم نداشته اند.
تمام زندگی کودکان کارگران نیز در اینجا رقم می خورد کودکان با گل ها بازی می کند در لابه لای خانه ها و دیواره های آجری می دوند گاهی اوقات به مادران خود در قالب زنی کمک می کنند و عموما از تحصیل محرومند.
یکی از زنان کارگر که چهره مهربان و خنده رویی دارد و دست و پا شکسته فارسی حرف می زند، می گوید از حدود 15 سالگی در این منطقه کار می کند و اکنون ازدواج کرده و مادر دو فرزند است خودش از اهالی سردشت و همسرش مهابادی است. اما پس از ازدواج به شهرهایشان باز نگشته و در همین جا ساکن شده اند این خانواده تنها خانواده ای هستند که ساکن دایمی کارگاه هستند. زمانی که بقیه کارگران به شهرهایشان باز می گردند این خانواده به عنوان نگهبان گذران زندگی می کنند .
کارگران گرچه از نظر سنی جوان و میانسالند اما چهره های آفتاب سوخته و بدن های لاغر و فرتوت آنها نشان از پختگیشان دارد .
کودکانشان هم همین جا بزرگ می شوند و همین جا کار می کنند و روال زندگیشان ادامه مسیر زندگی والدینشان است و از همان کودکی از آفتاب، حرارت و از والدینشان، حرکت وتلاش می آموزند. معنای زندگی را خوب می فهمند و قدر لحظاتشان را می دانند چرا که در کودکی سادگی، قناعت و پاکی خاک را با تمام وجود لمس می کنند و جهان را بیش از این آب و خاک نمی بینند. گرچه کارشان سخت و طاقت فرساست و زودتر از آنکه بخواهند پیر می شوند اما هنوز روحشان صاف و بی ریاست همانند روزی که روح بر خاکشان دمیده شد...
گزارش از سیده معصومه حسینی اقدم
نظر شما