۴ شهریور ۱۳۹۱، ۱۱:۳۴

گفتگوی خواندنی مهر؛

خاطرات خلبان باهری از شهید رجایی

خاطرات خلبان باهری از شهید رجایی

شهید فکوری با عصبانیت از عملکردمان انتقاد می‌کرد ولی با سرتکان دادن شهید رجایی آرام گرفت، همانند بقیه حاضرین در سالن مقابل صحنه های موفقیت آمیز مأموریت با نشاط و شوق صلوات می فرستاد، تکبیر می گفت و خوشحالی می کرد. این جملات بخشی از خاطره خلبان دکتر سیروس باهری از شهید رجایی در کسوت ریاست جمهوری در زمان جنگ تحمیلی است.

به گزارش خبرنگار مهر، امیر خلبان دکتر سیروس باهری در زمان دولت شهید رجایی در کسوت ستوان یکم خلبان خاطره ای شنیدنی از پروازی که در حضور شهید رجائی رئیس جمهور وقت و شهید فکوری فرمانده نیروی هوائی دارد که  از او خواستیم برام ما هم بازگو کند.  او سخنان خود را اینطور آغاز می کند:   

عراقی ها برای جایگزینی نفرات خسته، مریض و تخلیه کشته شده های خود و همچنین تامین آذوقه، مهمات و سایر نیازمندیهای نیروهایشان در منطقه عملیات هرز چند گاهی ناگزیر بودند نفرات تازه نفس به همراه انواع نیازمندیهای جبهه ها را بوسیله قطار، اتوبوس و کامیون از اقصی نقاط کشورشان به جبهه ها برسانند تا بدینوسیله بتوانند زمین هایی را که ناجوانمردانه از ما اشغال کرده بودند را در مقابل حملات لشکریان اسلام حفظ کنند. نیروی هوایی ارتش هم ماموریت داشت با کسب اطلاعات از منابع مختلف از هر گونه اقدامات جابجایی و نیرو رسانی عراقی ها مطلع و با اعزام هواپیماهای بمب افکن خود به محور هایی که از عراق به مرزهای کشورمان منتهی می شد قبل از ورود نیرو های تازه نفس و مهمات و آذوقه به داخل و یا خروج نیروهای عراقی از منطقه عملیات به کشورشان را شناسائی و بمباران و منهدم و شریان این جریان را قطع کند.

در همان هفته های اولیه دفاع مقدس به بنده و ستوان عباس اکبری( شهید) ماموریت دادند قطاری را که حامل نظامیان تازه نفس عراقی و حامل انبوهی از مهمات به منطقه مرزی و از آن طریق با اتوبوس و کامیون به منطقه عملیات خواهند بود را در محلی امن و دور از ایستگاه راه آهن و دور از هر شهر و آبادی منهدم کنیم.

من بسیار هیجان زده بودم زیرا که این اولین پرواز مستقل بنده در عمق خاک عراق بود، از اینکه نیروی هوایی با توجه به تجربه کم بنده این فرصت را به من داده بود که استعداد و توانمندی خودم را در چنین ماموریتی نشان دهم احساس عجیبی داشتم و دلم می خواست با دقت و وسواس خاصی آنرا به انجام برسانم. تا به حال هر توفیق و موفقیتی در عملیات ها داشتم توسط رهبری و هدایت و مدیریت لیدر های دسته پروازی ام بوده و من در حقیقت دنباله رو و مجری دستورات آن ها بوده ام، انتخاب اعضاء و ترکیب تیم دسته پروازی انتخاب مسیر های پروازی مطمئن رفت و برگشت که با کمترین تهدیدات پدافند هوا به هوا و زمین به هوا مواجه باشد، توالی سوخت گیری هوایی، محل آن ، مدیریت بر سوخت ، استفاده از جنگ الکترونیکی و مقابله با آن نحوه و تاکتیک بمباران و ... در نهایت تا نشستن در پایگاه و حتی ارائه گزارش به سلسله مراتب همگی توسط لیدرهای دسته های پروازی صورت می گرفت و من تا این موقع نقش چندانی در این موارد نداشته ام.

اما اینبار می بایستی همه این ملاحظات و محاسبات را خودم انجام می دادم و می بایستی در نهایت دقت ضمن بمباران موثر و موفقیت آمیز قطاری که چندان معلوم نبود به موقع از ایستگاه حرکت کند، معلوم نبود در محلی که منهدم کردن آن از نظر ما مناسب و محاسبه کرده بودیم به موقع و بدون مزاحمت هواپیماهای رهگیر عراقی شناسائی و مورد هدف قرار گیرد وظیفه خطیر سالم برگرداندن هواپیما و خلبان دومم را به پایگاه بر دوشم سنگینی می کرد. به ویژه اینکه اخیراً با نظر و دستور معاونت عملیات و بنا به مورد و حساسیت عملیات معاونت فنی دو سری دوربین در هواپیما نصب می کردند یک دوربین در دماغه هواپیما نصب می شد این دوربین با فشار دادن ماشه مسلسل و یا دگمه موشک شروع به فیلم برداری از صحنه های جلوی هواپیما می کرد و محل برخورد گلوله های مسلسل و یا اصابت موشک ها را به اهداف ضبط می کرد و دوربین دیگر در دم هواپیما نصب می شد و از زمان فشار دادن دگمه بمب شروع به فیلم برداری از صحنه های پشت هواپیما و برخورد بمب ها با اهداف انفجار و تخریب آن ها را ضبط می کرد و بدینوسیله دو دوربین زمینه تجزیه و تحلیل نتایج عملیات هر ماموریت را برای مسئولین فراهم می کرد، طبیعی بود که من هم می بایستی از این فرصت استفاده می کردم و مثل همه خلبانان ورزیده تلاش می کردم از دو صحنه عملیات جلو و پشت هواپیما فیلم خوبی که حاکی از ثمر بخش بودن ماموریت را داشت ضبط می کردم البته بنده در این ماموریت هیچ گونه اطلاعی از نصب دور بین ها روی هواپیما نداشتم و فقط احتمال میدادم که ممکن است هواپیمایم به این دوربین ها تجهیز شده باشند.

به هر حال با حال و هوایی که داشتم به کمک ستوان اکبری مسیر نسبتاً خوبی را برای رسیدن به هدف و برگشت از آن به پایگاهمان در نهایت غافلگیری و تا جائیکه مقدور بود و دور از دید و تیر دشمن متصور می شد طراحی و روی نقشه پیاده کردیم.

با توجه به مدت زمانیکه از بلند شدن هواپیمایمان به ایستگاه راه آهن طی می شد زمان بلندشدنمان را طوری برنامه ریزی کردیم که دقیقاً 14 دقیقه بعد از ترک قطار مورد نظر از ایستگاه آن را در محل امنی ک مد نظرمان بود کشف و مورد هدف قراردهیم کلان نقشه و طرح ما و کاری که می بایستی انجام می دادیم به اینصورت بود که قطاری که از ساعت ها پیش در ایستگاه برای حمل مهمات و سربازان تازه نفس عراقی توقف کرده بوده بعد از حرکت آن از ایستگاه در ساعت 10 صبح به طرف مرزهایمان بعد از حدود 14 دقیقه به منطقه ای که بیابان کامل بوده و از روستاها و شهر ها به اندازه کافی فاصله داشت و از طرفی از سیستم زمین به هوا بی بهره بود و احتمال وجود هواپیماهای شکاری رهگیر عراقی هم در صورت غافلگیری ما می توانست منتفی باشد را پیدا می کردیم و توسط 6 بمب و گلوله های مسلسل مان هدف قرار می دادیم و منهدم می کردیم.

لذا با توجه به ملاحظات فوق زمان بلند شدن هواپیما را محاسبه و در نهایت سکوت رادیوئی از زمین بلند شدیم و برابرنقشه طراحی شده به مسیر های پروازی مان ادامه دادیم بعد از پشت سر گذاشتن مرزمان تا جائیکه مقدور بود ارتفاع هواپیما را کاهش دادیم و خود را به 25 مایلی ایستگاه راه آهن رساندیم و با گردش های به راست و چپ سعی کردیم شعاع 25 مایل فاصله از ایستگاه را تا شمال غربی آن حفظ کنیم سپس با پیدا کردن ریل راه آهن به سمت چپ (جنوب شرقی) گردش کردیم و خود را در ارتفاع پایین و بالای آن قرار دادیم و مسیر آن را به ایستگاه ادامه دادیم و به موازات ریل راه آهن اتوبانی نیز به شهر منتهی می شد ما هم گاهی روی اتوبان و گاهی هم روی ریل راه آهن به مسیرمان ادامه می دادیم تا اینکه به حدود 12مایلی شهر رسیدیم برابر محاسبه ستوان اکبری حدود 2 دقیقه از برنامه جلو بودیم و در این فاصله باقی مانده نمی توانستیم با کم کردن سرعت زمان رسیدن به نقطه مد نظر را اصلاح و درست کنیم بعلاوه اینکه در خاک عراق نیز نمی باید سرعت هواپیما را بیش از حد کم کرد در همین لحظات که حدود 8 الی 9 مایل بیشتر به شهر نمانده بود پل بزرگی روی اتوبان توجه ما را جلب کرد و تصمیم گرفتیم برای اصلاح زمان روی پل،پلی که روی دره عمیقی نصب شده بود یک گردش 360 درجه انجام دهیم در این لحظه روی پل رسیدیم ترافیک نسبتاًسنگینی روی پل از جنوب شرقی به طرف شمال غربی در جریان بود ارتفاع هواپیمای ما بسیار پائین بود بطوریکه خودروهائی که از مقابل مامی آمدند به راحتی ما را می دیدند ووحشت می کردند و اکثراً روی جاده برای اینکه از روبروی مستقیم با هواپیمای ما خارج شوند روی جاده به چپ و راست می کشیدند و تعدادی نیز خودروهای خود را به لبه های پل هدایت می کردند خودرو را متوقف و از آن خارج وبه اطراف فرار می کردند.

از آنجائیکه ستوان اکبری روحیه خاصی داشت و مطمئن بود که تمامی کلیدهای بمب و مسلسل در حالت ایمن قرار گرفته اند بدون اطلاع بنده ماشه مسلسل را فشار داده بود تا از این صحنه ها اگر دور بینی نصب شده باشد فیلم بگیرد ، گردش 360 درجه ما تمام شد و مجدداً از روی پل به طرف شهر و ایستگاه راه آهن آن ادامه دادیم زمان دقیقاً اصلاح شده بود به ایستگاه راه آهن رسیدیم خوشبختانه قطاری در آن وجود نداشت خلوت بود و فقط تنی چند در رفت و آمد بودند که آن ها با شنیدن صدای هواپیما پا به فرار گذاشتند ایستگاه را پشت سر گذاشتیم وبه اندازه کافی از آن فاصله گرفتیم تمامی کلیدهای بمب ها و مسلسل ها را فعال کردیم سرعت و ارتفاع هواپیما را برابر برنامه ریزی مان تنظیم کردم تا اینکه ازراه دور قطار را مشاهده کردیم ، دستگاه زمان بین رها کردن بمب را با توجه به طول قطار و تعداد بمب ها و سرعت هواپیما طوری تنظیم کردیم که اولین بمب به اولین واگن و آخرین آن به لوکوموتیو ا اصابت کند با رسیدن روی قطار دکمه بمب ها و همزمان ماشه مسلسل را فشار دادم بمب ها یکی پس از دیگری برابر برنامه زمانبندی که به آن داده بودیم از زیر هواپیما رها شدند وما هم بعد از اینکه ازروی آن عبور کردیم و هواپیما نیز سبک شده بود با سرعت زیاد و ارتفاع پست به طرف مرزمان پرواز کردیم وبا بنزین مطمئن در پایگاه همدان فرود آمدیم و گزارش مأموریت رابه فرمانده گردان و معاونت عملیات پایگاه دادیم و از آنجائیکه هیچگونه اطلاعی از نصب دوربین ها در هواپیما نداشتیم سراغ آنها نیز نرفتیم .

بعداز ظهر روز بعد اعلام کردند که قرار است ریاست محترم جمهور به اتفاق فرمانده نیروی هوائی شهید فکوری و چند نفر از فرماندهان عالی رتبه نظامی به پایگاه تشریف فرما شوند ، همه خلبانان در سالن اجتماعات پست فرماندهی جمع شدیم حدود ساعت 6 در سالن باز شد و اول جناب آقای رجائی و به دنبال ایشان سرتیپ فکوری و فرماندهان دیگر وارد شدند فرمانده پایگاهمان همه را به روی پا ایستادن دعوت کرد و با احترامات نظامی از مهمانان استقبال و در سالن مهمانان روی صندلی و پشت میز و روبروی ما نشستند ، فرمانده پایگاه گزارشی از وضعیت پایگاه ، هواپیماهای آماده ،تعداد خلبانان وعملیات های انجام شده ارائه وسپس به شرح مأموریتی که دردوروز گذشته صورت گرفته بود پرداخت و گفت خوشبختانه از بعضی از این مأموریتها فیلم برداری شده که اگر اجازه دهید قابل پخش هستند سپس پرده سفید نمایش فیلم از سقف آویزان و پروژکتور نیز آماده پخش شد .

چندین فیلم از عملیات دو روز گذشته پخش شد تا اینکه در پرده سفید نمایش فیلم نام مأموریت، هدف و ساعت انجام آن و در نهایت خلبانان آن به نام ستوان یکم باهری ستوان دوم عباس اکبری نقش بست، با دیدن این مقدمه نفس در سینه ام حبس شد و قلبم بشدت تپیدن گرفت از اینکه هواپیمای من هم مجهز به دوربین شده بود اطلاعی نداشتم و دقیقا نمی دانستم نتیجه مأموریت در فیلم چگونه ضبط شده و با دیدن آن رئیس جمهور و فرمانده نیرو و سایر فرماندهان چه قضاوتی خواهند داشت، طبق معمول اولین فیلمی که از مأموریت ما پخش شد فیلم دوربین جلوی هواپیما بود و در شروع پل بزرگ و وسیعی را نشان می داد که روی دره ای بنا شده بود چندین خودرو در روی آن در حرکت بودند رانندگان آنها با دیدن هواپیمای ایرانی که در ارتفاع خیلی پست از روبرو به آنها نزدیک می شود به شدت ترسیده و وحشت کرده بودند و برای اینکه در تیر رس مستقیم آن قرار نگیرند به چپ و راست ویراژ می دادند و تعدادی از آن ها نیز به سرعت در کنار نرده های پل متوقف می شدند و از خودرو خارج می شدند، بعد از این صفحه هواپیما به انتهای پل می رسد گردش عمیق و تند به طرف چپ کرده از روی دره عمیقی عبور و مجددا به اول پل می رسد این دفعه از تردد خودروها روی پل خبری نیست چند تا ماشین سوار بصورت پراکنده درسمت راست و چپ نرده های پل متوقف شده و از سرنشین های آنها نیز چیزی مشاهده نمی شود و با رسیدن هواپیما به انتهای پل فیلم نیز قطع می شود.

در این حالت فرمانده نیروی هوائی که با حرص و و بی حوصلگی و عصبانیت فیلم را مشاهد کرده بود با عصبانیت گفت خلبان های این هواپیما چه کسانی هستند؟ که من و ستوان اکبری از جا بلند شدیم ، شهید فکوری گفت مگر دستور نداده بودم با مردم بی دفاع کاری نداشته باشید چرا آن ها را ترساندید و چرا بعد از اینکه طول پل را طی کردید مجددا گردش کرده روی آن آمدید ستوان اکبری که جلوتر از من و نزدیک تر به آن ها قرار داشت با دستپاچگی پاسخ داد، قربان ما قصد ترساندن مردم را به هیچ وجه نداشته ایم مسیر پروازی ما طوری طراحی شده بود که می بایستی از چند مایلی شمال غرب ایستگاه راه آهن بالای جاده به طرف جنوب شرقی آن پرواز می کردیم تا در پیدا کردن ایستگاه اشتباهی صورت نگیرد و همانطور که ملاحظه فرمودید ماشه مسلسل هواپیما زمانی برای فیلم برداری فشرده شده که بقیه کلید ها بویژه کلید اصلی در حالت ایمن و غیر فعال بوده حتی یک تیر هم به طرف آنها رها نشده اگر ملاحظه می فرمایید که در انتهای پل گردش بچپ کرده و مجددا روی پل آمدیم بخاطر این بوده که حدودا 2 دقیقه از برنامه جلو بودیم و از حرکت به موقع قطار از ایستگاه اطمینان نداشتیم و بیم آن داشتیم که اگر ادامه دهیم قطار به اندازه کافی از ایستگاه فاصله نگرفته باشد و بمباران آن صدمات و خساراتی به شهر و مردم برساند و اما چرا در این نقطه برای جبران زمان گردش کردیم برای اینکه از نظر ما بهترین مکان ممکن بود چرا که در دره فوق نقاط مسکونی وجود نداشت و برای ما نیز از نظر پدافند دشمن تهدیدی متصور نبود.

صحبت های ستوان اکبری معلوم بود که مورد پذیرش فرماندهان همراه ریاست جمهوری قرار گرفته بود چرا که با تکان دادن سر حرف های او را تصدیق و تائید می کردند خوشبختانه شهید رجائی هم با تکان دادن سر به نحوی حرف های شهید اکبری را مورد تایید قرار داد و وقتی شهید فکوری متوجه جو تائید آن هم از طرف شهید رجائی شد آرام تر شد و مجددا گفت بعد از این طوری برنامه ریزی و طراحی کنید که به هیچ عنوان با مردم غیر نظامی مواجه نشوید، بنده همچنان با دل شوره و نگرانی ناظر صحنه بودم تا اینکه فیلم دوربین عقب هواپیما نیز آماده شد صحنه قشنگی بود که نشان می داد ما دقیقا در محل و زمان مناسب کاملا مسلط بر قطار بمب های خود را روی آن رها می کنیم هر بمبی که رها می شود پره های سرعت گیر آن باز شده بمب چرخان چرخان یکی بعد از دیگری به واگن های حمل مهمات و سربازان عراقی اصابت و انفجارهای شدیدی رخ می داد سیستم زمانبندی رها شدن بمب ها کار خودش را خوب انجام می داد و هر 6 بمب به واگن ها برخورد کرد . با برخورد هر بمب به واگنی و انفجار آن از گوشه ای از سالن صدای بلند صلوات و تکبیر بلند می شد و شور و نشاط خاصی را بر فضای سالن ایجاد کرده بود، رفته رفته حالت نگرانی و دلواپسی من جای خود را به اعتماد بنفس و آرامش می داد تا اینکه فیلم تمام و چراغ های سالن روشن شد.

یکبار دیگر شهید فکوری اما این دفعه با چهره باز و نیمه خندان که حاکی از خشنودی و رضایت ایشان از تحقق مأموریت فوق بود پرسید ستوان باهری کیست؟ از جا بلند شدم سری تکان داد و از بنده و ستوان اکبری تشکر کرد و سپس به تشریح وضعیت جبهه ها و اقداماتی که در مقابله عراقی ها در شرف انجام است و پیش بینی هائی که در آینده نزدیک برای متوقف کردن و پس راندن بعثیون در کل نیروهای مسلح دردست طراحی و برنامه ریزی بود صحبت کرد سپس رشته کلام را آقای شهید رجائی دردست گرفت وبعد از چند دقیقه بلندگوی پست فرماندهی اعلام کرد که وقت تعویض خلبان آماده شب فرا رسیده و قبل از تاریکی هوا بایستی خلبان آماده شب در آشیانه الرت حضور داشته باشد دوباره بعد از چند دقیقه بلند گو اعلام کرد خودرو تعویض خلبان آماده شب دم درب پست فرماندهی منتظر ستوان باهری است من به ناچار از جایم بلند شدم و در نهایت دقت و آرام آرام جلو آمده از پشت میزی که شهید رجائی مشغول صحبت بود عبور کردم و خود را به درب سالن رساندم و به آرامی دستگیره آنرا به پائین فشار دادم و بدون ایجاد سر و صدا و یا اینکه توجه کسی را جلب کنم در را باز کردم و همین که خواستم از آن خارج شوم صدای چند نفری از دوستان مرا متوجه داخل سالن کرد وقتی به چهره آنهائی که در نزدیکی درب سالن نشسته بودم نگاه کردم آنها اشاره به جلوی سالن محلی که ریاست جمهور و فرماندهان نشسته بودند کردند، روی خود را به طرف جلو برگرداندم در نهایت با تعجب دیدم که شهید رجائی صحبت های خود را قطع و برای بدرقه من بلند شده اند و چند قدمی پشت سرمن قدم برداشته اند از شرمندگی و خجالت خیس عرق شدم وزبانم بند آمد نمی توانستم و نمی دانستم باید در مقابل این بزرگواری و افتادگی ایشان چه بگویم و چگونه از لطف و محبتش تشکر کنم از در برگشتم و چند قدمی بطرف ایشان حرکت کردم روبه روی ایشان در چند قدمی ایستادم احترام نظامی محکمی کردم ایشان هم ایستاد و لحظاتی با محبت و عشق بهم نگاه کردیم دست خود را بطرف من دراز کرد، منهم دست با محبت او را به گرمی با دو دست گرفتم و فشردم و بعد از شنیدن کلام زیبای ایشان که آرزوی سلامتی و موفقیت برای جمع حاضر بود سالن را ترک کردم.

آن شب علیرغم اینکه روز سخت کاری را پشت سر گذاشته بودم و خستگی تمام وجودم را گرفته بود تا صبح خوابم نبرد، یاد لحظاتی که شهید فکوری با عصبانیت از عملکردمان انتقاد می کرد و با سرتکان دادن شهید رجائی آرام گرفت، لحظاتی که همانند بقیه حاضرین در سالن مقابل صحنه های موفقیت آمیز مأموریت با نشاط و شوق صلوات می فرستاد و تکبیر می گفت و خوشحالی می کرد. و لحظه هائی که در نهایت بزرگواری برای بدرقه خدمت گذار ناچیزی چون من صحبتش را قطع کرد، بلند شد و مرا تا درب سالن دنبال کرد و مرا مورد عنایت و لطف خود قرار داد لحظه ای از یادم نمی رفت .به ویژه دعای خیری که برای ما داشت درس بزرگی از یک مرد بزرگ بود که می توانست برای همه ما تا زمانیکه با دین مداری زندگی ، مدیریت و حکومت می کنیم سرمشق باشد. 

کد خبر 1679660

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha