۲۱ شهریور ۱۳۹۱، ۱۰:۰۳

الگوی اسلامی-ایرانی خانواده/

روایت ازدواج یار نازیبای پیامبر(ص) با دختری زیبا از زبان امام باقر(ع)

روایت ازدواج یار نازیبای پیامبر(ص) با دختری زیبا از زبان امام باقر(ع)

خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه: ازدواج یکی از یاران فقیر و سیاهپوست پیامبر و همچنین ازدواج ملاصالح مازندرانی دارای درس هایی است که می تواند آموزنده باشد.

اسلام در کنار توصیه های علمی به ازدواج، الگوهای عملی موفق را نیز معرفی می کند که ما به چهار نمونه از این الگوها اشاره می کنیم: درنخستین الگو ازدواج یک پیامبر به تصویر کشید شد که در آن صفا و پاکی در عالی ترین وجه ظهوریافته است.

در دومین الگو با ازدواج ساده و بی آلایش حضرت امیر(ع) برترین شاگرد پیامبر اکرم (ص) و دختر پیامبر یعنی حضرت فاطمه (ع) آشنا شدیم که نشانگر بروز و ظهور درس زندگی اسلامی در سیره عملی پیشوایان ما است.

اما نمونه سوم گویای آن است که دامنه آموزه های پیامبر خدا(ص) از حوزه اطرافیان نزدیک فراتر رفته و صحابه را نیزدربر گرفته است. به عبارت روشن تر این دست نمونه ها نشاندهنده اهتمام فراوان پیامبراکرم (ص) برگسترش فرهنگ اسلامی درمیان عموم مردم است که از این جهت برای هیچ کس عذری دربی اعتنایی به سنت های دینی باقی نگذاشته است.

نمونه چهارم به خوبی نشان می دهد که تعلیمات پیامبر(ص) می تواند پس از گذشت قرن ها میان عالمان دینی به عنوان راهنمای مردم حضور داشته باشد و علم و فضیلت و کمالات معنوی به جای ثروت، قدرت، جاه و شکوه ظاهری دنیوی، ارزش های واقعی به حساب آیند و در رفتارهای اجتماعی- از جمله در عرصه انتخاب همسر- خودنمایی کنند.

در این قسمت به دو الگوی سوم و چهارم اشاره می شود.

ازدواج جـُوَیـبـِر و ذلفاء

ازدواج یکی از یاران فقیر و نازیبای پیامبر(ص) به نام جویبر با دختری زیبا و از خانواده اشراف به نام ذلفاء درس های فراوانی برای ما دارد از این رو مناسب است متن کامل را از زبان امام باقر(ع) که در معتبرترین منبع حدیثی شیعه یعنی کتاب الکافی نقل شده است، بیان می کنیم.

ابوحمزه ثمالی می گوید: نزد امام باقر(ع) بودم که مردی اجازه ورود خواست. امام(ع) به او اجازه ورود داد. وی به امام(ع) سلام کرد و امام به او خیرمقدم گفت و او را نزدیک خود نشاند و از حالش پرسید.

مرد گفت فدایت شوم، از دختر یکی از دوستان شما به نام ابن ابی رافع خواستگاری کردم و او مرا بخاطر زشتی، فقر و غربت رد کرد. من از این ماجرا چنان غمگین شدم که در آن لحظه مرگم را آرزو کردم. امام(ع) به او فرمود: به عنوان فرستاده من نزد او برو و بگو: محمدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب به تو می گوید دختر را به عقد منجح بن رباح درآور و او را رد نکن! آن مرد با خوشحالی از جا برخاست و با شتاب بیرون رفت.

امام(ع) فرمود: مردی از اهل یمامه به نام جویبر نزد پیامبر(ص) آمد و اسلام آورد. او مرد متدین و خوبی بود؛ اما کوتاه قد، مستمند، برهنه و از زشت رویان سودانی بود. پیامبر(ص) حمایت از او را به خاطر غریب و فقیر بودنش برعهده گرفت و از سهم خود، یک صاع خرما برای او معین ساخت. دو ردای بلند نیز به او داد و خواست ملازم مسجد باشد و شب ها در آنجا بخوابد. جویبر مدتی در این حال بود تا آنکه شمار تازه مسلمانان غریب و نیازمند در مدینه زیاد شد و دیگر در مسجد جایی برای آنان نماند.

درپی آن خداوند به پیامبر(ص) وحی فرستاد که مسجد را تطهیر کند و کسانی را که شب در مسجد می خوابند، از آنجا بیرون آورد و تمام درب ها به سوی مسجد را جز در خانه علی(ع) ببندد. کسی با حالت جنابت از مسجد عبور نکند و هیچ غریبی در آنجا نخوابد پیامبر(ص) نیز دستور داد دربه ها جز در خانه علی(ع) را ببندند و خانه فاطمه(س) را نیز به حال خود واگذاشت. آنگاه فرمان داد سقفی برای مسلمانان برپا کنند. به این ترتیب جایگاهی به نام صفه فراهم شد و از افراد غریب و مستمند خواست روز و شب را در سایه آن بگذرانند. پیامبر(ص) هرگاه دستش باز بود، برایشان گندم، خرما، جو و کشمش می آورد و مسلمانان نیز چنین می کردند و درپی ابراز محبت حضرت به اصحاب صفه، با آنها مهربانی می نمودند و صدقات خود را به آنان می دادند.

روزی چشم حضرت به جوبیر افتاد و دلش به حال او سوخت. فرمود: «ای جویبر شاید مناسب باشد همسری بگزینی تا هم زمینه ساز عفت تو باشد و هم تو را در دنیا و آخرت یاری رساند جویبر عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای شما باد، چه کسی به من اعتنا می کند.

به خدا سوگند! نه حسب دارم و نه نسب، مال و زیبایی کدام دختر با این حال به من تمایل نشان می دهد؟ پیامبر(ص) فرمود: «ای جویبر! خداوند به برکت اسلام هر کسی را که در جاهلیت عزیز بود، خوار کرد و هرکسی را که خوار بود، عزیز نمود. هر کسی که در جاهلیت خوار بود، به برکت اسلام عزت یافت و خداوند به برکت اسلام، نخوت و تفاخر به حسب و نسب جاهلی را از بین برد. از این رو امروز سفید و سیاه، قریشی عرب و عجم همگی فرزندان آدم شمرده می شوند. خداوند آدم را از خاک آفرید و محبوب ترین مردم در روز قیامت نزد خداوند، مطیع ترین آنان در برابر فرامین الهی و پرهیزگارترین آنان خواهند بود ای جویبر! امروز در میان مسلمانان کسی را نمی شناسم که بر تو برتری داشته باشد؛ مگر کسی که از تو پرهیزگارتر و مطیع تر باشد.

نزد زیاد بن لبید که از اشراف بنی بیاضه است، برو و بگو: من فرستاده رسول خدا نزد تو هستم. او می خواهد دخترت ذلفاء را به تزویج جیوبر درآوری. وقتی جویبر نزد زیاد بن لبید رسید جویبر اجازه ورود خواست و داخل شد و سلام کرد و گفت: من فرستاده رسول خدا نزد تو هستم و برای کاری آمده ام آیا آن را آشکار بازگو کنم یا پنهان. زیاد گفت: آشکار بگو چون پیام رسان خدا برای من مایه شرافت و افتخار است.

جویبر گفت: رسول خدا از تو خواسته است دخترت ذلفاء را به تزویج جویبر درآوری.

زیاد گفت: آیا رسول خدا تو را برای این پیام نزد من فرستاد؟

جویبر گفت: آری، بر من روا نیست که بر پیامبر دروغ ببندم.

زیاد گفت: ما دختران خود را جز به همگنان خود از انصار نمی دهیم باز گرد تا من خود رسول خدا (ص) را ملاقات کنم و عذر خود را با ایشان در میان گذارم.

دختر زیاد که در اتاق خود بود، سخن جویبر را شنید و کسی را نزد پدرش فرستاد و از پدر خواست نزد وی بیاید. وقتی زیاد نزد دخترش رفت ذلفاء گفت: این چه سخنی بود که به جویبر گفتی؟

زیاد پیام رسول خدا را با دخترش در میان گذاشت. به خدا سوگند جویبر با وجود پیامبر (ص) بر او دروغ نبسته است. کسی را بفرست تا جویبر را باز گرداند.

زیاد کسی را فرستاد و جویبر بازگشت. زیاد به او گفت: خوش آمدی، همین جا بمان تا من باز گردم.

آن گاه زیاد نزد رسول خدا رفت و گفت: پدر و مادرم فدای شما باد! جویبر نزد من آمد و پیام شما را رساند. من به او چیزی نگفتم و صلاح دیدم که خود به دیدار شما بیایم و بگویم که ما دختران خود را جز به همگنان از انصار نمی دهیم.

حضرت فرمود: ای زیاد جویبر مومن است و مومن هم کفو مومن و مسلمان هم کفو مسلمان است. ابن زیاد! دخترت را به او بده و از او روی برنگردان.

امام باقر افزود: زیاد به خانه بازگشت و آنچه را از پیامبر شنیده بود، با دخترش در میان گذاشت. دخترگفت: اگر از فرمان پیامبر سرپیچی کنی، کافر می شوی، پس مرا به عقد او درآور. زیاد از نزد دخترش خارج شد و دست جویبر را گرفت و نزد اطرافیانش برد و دخترش را بر اساس سنت خدا و رسول به عقد جویبر درآورد و مهر او را برعهده گرفت و جهیزیه دخترش را فراهم ساخت، پس از آماده کردن مقدمات، شخصی را نزد داماد فرستاد تا بپرسند آیا خانه ای دارد تا عروس را نزدش روانه سازند. جویبر گفت: به خدا سوگند، من هیچ مالی ندارم.

به دستور زیاد جویبر را آماده کردند و برایش خانه، فرش و اثاث خانه فراهم ساختند و دو لباس به او پوشاندند و ذلفاء را به خانه داماد بردند.

جویبر شب هنگام وارد خانه شد و چون چشمش به ذلفاء، خانه و اثاث و بوی خوش افتاد، به گوشه ای خزید و تا طلوع فجر به تلاوت قرآن، رکوع و سجود پرداخت و چون بانگ اذان شنید، از خانه خارج شد. از او پرسیدند جویبر نزد تو آمد؟

ذلفاء گفت: سراسر شب مشغول عبادت بود و تا هنگام صدای اذان شنید برای نماز خارج شد همین ماجرا تا شب دوم پنهان شد و اطرفیان این امر را پنهان کردند.

چون روز سوم شد همین اتفاق افتاد و ماجرا را به زیاد خبر دادند و زیاد نزد پیامبر (ص) رفت و گفت پدر و مادرم فداری شما باد، ای پیامبر خدا! به تزویج جویبر فرمان دادی و به خدا به رغم آنکه در حد وصلت به ما نبود، به خاطر اطاعت از فرمان شما، پذیرفتم. رسول خدا گفت: چه کار ناروا از او دیدی؟ زیاد گفت: برای او خانه و اثاث فراهم کردم و دخترم را نزد او فرستادم جویبر دیرهنگام به خانه آمد، اما نه با دخترم صحبت کرده و نه به او نزدیک شده به گوشه ای از خانه رفته و تا اذان صبح به عبادت مشغول شده. تا حالا که من نزد شما آمده ام. گمان می کنم میل به زنان در او نباشد. لذا منتظر نظر شما هستم. حضرت جویبر را خواست و پرسید: آیا به زنان میل نداری؟ پاسخ داد مگرمن مرد نیستم؟! ای رسول خدا! من به شدت به زنان میل دارم. حضرت پرسید: اما به من عکس آن خبرداده اند. پس مشکل تو چیست؟

جویبر گفت: ای رسول خدا! وارد خانه وسیعی شدم، فرش، اثاث خانه همسر زیبا روی معطر را دیدم و به یاد اوضاع و احوال گذشته ام افتادم. دوست داشتم به پاس این لطف الهی، از خداوند به خاطر نعمت هایی که به من ارزانی داشته است، تشکر کنم و با حقیقت شکر به او تقرب جویم. از این جهت تا صبح به عبادت مشغول شدم تصمیم گرفتم روزه بگیرم و این عمل را تا سه روز تکرار کنم با این حال امشب رضایت همسر و خانواده وی را فراهم می سازم.

رسول خدا (ص) کسی را نزد زیاد فرستاد تا حقیقت را به او بازگوید. آنان از این ماجرا خوشحال شدند. جویبر هم به آنچه گفته بود عمل کرد. وی سرانجام در یکی از غزوه های پیامبر (ص) به شهادت رسید. خدایش رحمت کند.

ازدواج ملاصالح مازندرانی و آمنه بیگم

از نمونه‌هایی که می‌توان به عنوان الگوی ازدواج موفق برشمرد ازدواج ملامحمد صالح مازندرانی با آمنه بیگم دختر علامه محمدتقی مجلسی اول و خواهر علامه محمد باقر مجلسی دوم است. نکته جالب توجه در این ازدواج آن است که هر دو از عالمان فرهیختگان عصر خود به شمار می‌رفتند و در عین حال زندگی مشترک خود را با کمال سادگی آغاز کردند.

محمد صالح مازندرانی (در گذشته به 1080 ق) فرزند ملا احمد سروی مازندرانی، یکی از علما و مروجان بزرگ مذهب شیعه در قرن یازدهم هجری در شهر اصفهان بود. او عالمی محقق و نویسنده‌ای ماهر به شمار می‌رفت. محمد صالح فراگیری علوم اسلامی را از اوان کودکی نزد پدر آغاز کرد و پیش از رسیدن به سن بلوغ در 11 سالگی به اصفهان رفت و در حجره کوچک یکی از مدارس اصفهان ساکن شد. چون هزینه خوراک و روغن چراغ مطالعه برای مطالعه برایش مقدور نبود لذا به ناچار برای مطالعه در شب‌های بلند از نور وضوخانه استفاده می‌کرد. با این حال شب و روز از تحصیل، مطالعه و تحقیق غافل نبود. وی را مردی خودساخته و زحمتکش معرفی کرده‌اند پس از گذشت زمانی کوتاه به مراتب علمی و معنوی رسید به گونه‌ای که علامه مجلسی اول از همت بلند و تلاش بی‌وقفه اش به شگفت آمد. دیری نپایید که محمد صالح مازندرانی در شمار شاگردان ویژه مجلسی قرار گرفت.

محمد صالح مازندرانی شرح نفیسی بر اصول کافی با عنوان شرح اصول الکافی دارد که تنها شرح کامل بر اصول کافی ثقةالاسلام کلینی است. او همچنین بر کتاب معالم و زبدة الاصول نیز شرحی مفید نگاشت.

آمنه خاتون یا آمنه بیگم از چهار دختر عالم بزرگوار علامه محمد تقی مجلسی اول (1070-1033 ق) است. سال تولدش مشخص نیست.

آمنه بیگم از زنان نادر روزگار بود و بعدها به عقد شاگرد مجلسی اول یعنی ملامحمد صالح مازندرانی درآمد. در فضیلت و عظمت علمی این بانو همین بس که گاه گره‌های سخت علمی شوهر فاضل و فرهیخته‌اش را می‌گشود و در جمع و تدوین بحارالانوار جزو شمار محدودی است که به علامه مجلسی به عنوان همکاران تحقیق یاری رسانده است. از آثار علمی این بانو می‌توان به شرح الفیه ابن مالک و شواهد سیرطی اشاره کرد.

وی کتابی هم در فقه و احکام دینی تالیف کرد. سال وفات این بانو در کتب تراجم نیامده است. برخی گویا به استناد به یکدیگر، محل دفن او تخت فولاد اصفهان را نوشته و عنوان کرده‌اند که بعضی از اشعار آمنه بیگم نیز بر روی قبرش نوشته شده است.

وقتی ملا محمد تقی مجلسی متوجه شد که شاگردش محمدصالح میل به ازدواج دارد بعد از فراغت از تدریس به وی گفت: اگر اجازه دهی دختری بری شما خواستگاری کنم تا از رنج تنهایی آسوده شوی. شاگرد سر به زیر انداخت و آمادگی خود را با زبان حال اعلام داشت.

ملامحمد تقی مجلسی به اندرون رفت و دخترش را فراخواند و گفت دخترم شوهری برایت انتخاب کرده‌ام که در نهایت فقر و تنگدستی و منتهای فضل، ولی پذیرش او بسته به اجازه تو است. آمنه بیگم دختر دانشمند و پاک سرشت در پاسخ پدر گفت پدر فقر و تنگدستی عیب مردان نیست بدون گونه موافقت خود را اعلام داشت و ساعتی بعد عقد آن دو بسته شد و داماد متوجه شد که گذشته از علم و فضل، رخسار زیبا هم دارد با این همه کمال حاضر شده است با شاگرد پدرش که طلبه‌ای مستمند است ازدواج کند. ملامحمد صالح به شکرانه این نعمت به گوشه اتاق رفت و سجده شکر نمود. در سایه این ازدواج مبارک فرزندان صالح و فاضلی تولید یافت

فرزندان پسر وی به ترتیب عبارتند از: علامه فاضل آقامحمد هادی،‌ مترجم قرآن مجید و شارح کتاب کافیه، عالم فاضل آقا نورالدین محمد عارف کامل و شاعر ادیب آقا محمد سعید متخلص به اشرف و فاضل عارف آقا حسنعلی.

از اولاد دختری آمنه بیگم و نسل‌های بعد وی نیز شمار زیادی فقیه، فیلسوف، محدث، مفسر، اصولی و رجالی پا به عرصه وجود گذاشتند که برخی از آنان در شمار بزرگترین مراجع و فقهای شیعه جای دارند. مانند: وحید بهبهانی و خاندان طباطبایی بروجردی، از جمله آیت‌الله العظمی حاج آقا حسین طباطبایی و بروجردی و خاندان شهرستانی بزرگان علمای این چهار خاندان در نوشته‌های خود همه جا از مجلسی اول و ملا محمد صالح مازندرانی به جد و از علامه محمد باقر مجلسی دوم به دایی تعبیر می‌نمایند و به آنها افتخار می‌کنند.

امید آنکه با مطالعه عمیق تر زندگی الگوهای اخلاقی، راه دستیابی به سعادت و خوشبختی در همه عرصه‌های زندگی از جمله در عرصه ازدواج و همسرداری بیاموزیم.

کد خبر 1693163

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha