۲۱ فروردین ۱۳۸۴، ۹:۳۲

پيشكسوتان جهاد و شهادت ؛ دهه دوم پس از جنگ (8) // از نبرد در سنگرهاي خاكي جبهه تا زندگي در گاراژ

سيد هاشم حسيني جانباز دوران دفاع مقدس به همراه همسر و دو دخترش داخل يك گاراژ در حومه تهران زندگي مي‌كنند! براستي چه كسي مسئول است؟ و آيا اكنون پس از گذشت نزديك به دو دهه از پايان جنگ ، هنوز زمان آن نرسيده است كه اين اسطوره‌هاي غيرت و مردانگي ساماني بگيرند؟

گروه دفاع مقدس خبرگزاري مهر: اولين بار كه شنيديم جانبازي در يك گاراژ كنار جاده زندگي مي كند باورنكرديم ، براي بررسي صحت خبر به محل سكونت اين خانواده رفتيم. وقتي مقابل در گاراژ ايستاديم ، ترديد داشتيم كه آيا درست آمده‌ايم يا نه؟ آيا در اينجا و در جاده بين راه كه اطرافش مغازه هاي مكانيكي، تعويض روغني و گاراژهاي مختلف است جانبازي به همراه زن و فرزندانش زندگي مي كند؟

«آرزو دلاوري» همسر جانباز سيد هاشم حسيني در را به رويمان باز كرد و از اينكه كسي به ديدنشان آمده بسيار خوشحال شد. از در كوچكي در گوشه سمت راست گاراژبه منزل جانباز حسيني وارد شديم.  

آقاسيد با هيچ كس در مورد مشكلات جسمي و روحي و وضعيت زندگيمان و برخوردهاي بنياد شهيد و امور ايثارگران صحبت نمي كند.مي گويد فايده اي ندارد تنها اجر اين كار از بين مي رود.

همسر جانباز حسيني

سيد ميان بستر چنان در خواب بود كه گويي سالها نخوابيده است. به گفته خانم دلاوري  آقاسيد با داروهاي اعصاب و رواني كه مي خورد بيدار شدنش با كرام الكاتبين است و اگر بي خوابي به سراغش بيايد ممكن است چهار شب نخوابد.

به دليل شرايط جسمي جانباز سيد هاشم حسيني اولين بار نتوانستيم گفتگويي با او داشته باشيم و تنها با همسرش صحبت كرديم. هرچند كه با توضيحات خانم دلاوري مبني بر اينكه همسرش نمي خواهد مشكلات و مسائلي را كه دارند ديگران متوجه شوند، اميدي نداشتيم كه بتوانيم با جانباز مصاحبه اي داشته باشيم. همسرش مي گفت: اصلاً نمي خواهد در مورد مشكلاتمان صحبت كند. آقاسيد با هيچ كس در مورد مشكلات جسمي و روحي و وضعيت زندگيمان و برخوردهاي بنياد شهيد و امور ايثارگران صحبت نمي كند. او يك مرد است و غرورش اجازه نمي دهد كه ديگران از شرايط سختي كه زن و فرزندش در آن به سر مي برند مطلع شوند. اگر بداند كه من با شما درمورد مجروحيت و شرايط زندگيمان صحبت مي كنم ناراحت مي شود چون مي گويد فايده اي ندارد تنها اجر اين كار از بين مي رود.

نكته قابل تأمل آنكه ما بدون اينكه بدانيم سيد هاشم در كجا و در چه تاريخي مجروح شده است به منزل وي رفتيم و در آنجا متوجه شديم كه آن روز دقيقاً روزي است كه هجده سال پيش آقاسيد جانباز شده است.

با توجه به ذهنيتي كه از شرايط روحي و جسمي جانباز حسيني داشتيم بار ديگر براي گفتگو با او به گاراژ محل سكونتش رفتيم. و در اين فكر بوديم كه آيا اين بار آقاسيد حال مساعدي دارد؟ آيا ما را مي پذيرد وگفتگو مي كند؟

سيد هاشم حسيني كه در هجده سالگي و در ابتداي جواني جانباز شده است ، با گشاده رويي از ما استقبال كرد و به سوال‌هايمان پاسخ داد . گفتگويمان را از چگونگي مجروحيت وي در دوران دفاع مقدس شروع كرديم:

آقاي حسيني در كجا و در چه سالي مجروح شديد؟

حدود هفده سالم بود كه داوطلبانه به جبهه رفتم. تازه دوره آموزشي را تمام كرده بودم كه به كردستان اعزام شدم. به همراه يكي از دوستانم به نام قاسم كه به شهادت رسيد به منطقه پنجوين عراق براي گشتي رزمي رفته بودم كه عراقي ها ما را گرفتند.من هم شب در اولين فرصت فرار كردم.قاسم هم فرار كرده بود من او را نديدم كه فرار كند ولي او مرا ديده بود كه يك دفعه در آن تاريكي شنيدم يكي مي گويد سيد سيد ومتوجه شدم قاسم مجروح شده و با نور منورهاي عراقيها او را پيدا كردم.او را بر دوشم گذاشتم وبه قول معروف پشت به دشمن و رو به ميهن فرار كرديم( مي‌خندد)عراقيها تير اندازي مي كردند وقاسم مدام مي گفت آخ آخ و من مي گفتم رسيديم. من فكر مي كردم اين تكانهايي كه قاسم مي خورد به خاطر درد است در حاليكه عراقيها از پشت

فكر مي كردند كه شهيد شده‌ام و مرا شكلات پيچ در سردخانه سنندج گذاشتند . بعداً متوجه شدند كه پلاستيكي كه دور من پيچيده بود بخار كرده و من زنده هستم . 48ساعت در خط به اين صورت بودم.كاش مرده بودم مرگ خيلي چيز خوبي است.

تيرهايي كه با سيمينوف و قناسه مي زدند به اين بنده خدا مي خورد . اصلا نمي فهميدم كه خودم هم مجروح شدم يكي از اين تيرها خورده بود به مچ پايم و داخل پوتين قسمتي از پاهايم متلاشي شده بود.اما من فكر مي كردم يك ريگ داخل پايم هست و وقتي در گل ها و خاكها افتادم تازه متوجه دستهاي خشك شده قاسم دور گردنم شدم.

آنقدر از پاهايم خون آمده بود كه بي هوش شدم و وقتي مرا پيدا كردند فكر مي كردند كه شهيد شده ام و مرا شكلات پيچ در سردخانه سنندج گذاشتند وگفتند خدابيامرزدش اين هم سهميه تهران.بعداً متوجه شدند كه پلاستيكي كه دور من پيچيده بود بخار كرده و من زنده هستم و از زير بازو سوراخي ايجاد كردند تا خون تزريق كنند و48ساعت در خط به اين صورت بودم.كاش مرده بودم مرگ خيلي چيز خوبي است. بعد از اين جريان بود كه عراق حلبچه را بمباران شيميايي كرد.

مشكل اعصاب و روان تان چيست ؟

وقتي مي گوييم چرا درصد ما را كم كرده ايد مي گويند،خدا را شكر كه شما 10-15 درصد سلامتي تان را بدست آورده ايد!آيا پايي كه له شده جايش سبز مي شود؟

نمي دانم چرا نمي توانم بخوابم و چرا دچار حملات عصبي مي شوم.يكبارقبل از مجروحيت پايم در منطقه كوهستاني كردستان، عراقي ها توپ فرانسوي زدند كه باعث پاره شدن پرده گوش سمت چپم شد و ديگر گوش چپم شنوايي ندارد.نظامي ها يا بچه هاي رزمنده مي دانند توپ فرانسوي چه امواجي ايجاد مي كند حالا در نظر بگيريد نزديك ما و در كوهستان اين توپ را زده اند و مي تواند چه آثاري داشته باشد.

داروهايي مي خورم كه فيل را از پا در مي آورد . هر كسي بخورد بي هوش مي شود اما من وقتي مي خورم  انگار نه انگار . تمام شب را بيدار مي نشينم.دكتر مي گويد ديگر نميدانيم چه دارويي به تو بدهيم!

چندبار عمل كرده ايد وبا اين در مانها الان مي توانيد راه برويد؟

دقيقا حضور ذهن ندارم اما بيش از 5-4بارعمل كرده ام.الان ماهيچه پاي راستم حس وعصب ندارد و از گوشت بدنم پيوند زده اند.اما استخوانها حس دارد.قبلاً «واگنر» داخل پاهايم بود كه شبي يك ميل از اين پيچها را مي چرخاندم و تمام ماهيچه،رگ و پي و پوست از كمر تا نوك شصت پايم كشيده مي شد و درد زيادي داشت.چون پاهايم تا زانو يكي است اما از زانو به پايين پاي راستم كوتاهتر از پاي چپم است.عملهاي زيادي انجام داده ام و حدود يكماه پيش«پلاتين»داخل پاهايم بود كه پزشكان آنرا خارج كردند.به قول معروف چيني كه شكست مثل اولش نمي شود.توكلمان به خداست.

چرا دراينجا زندگي مي كنيد؟

در شركت آب اسلامشهر راننده بودم ابتدا راننده ماشينهاي 48-24بودم و به بچه هايم مي رسيدم اما حدود چهارسال پيش راننده دستگاه هاي سنگين شدم كه اين ماشينها مثل ماشينهاي معمولي كمك فنر ندارد و روي باد لاستيك تمام هيكل آدم را بالا مي پراند و بعد از آن كمردرد شديد گرفتم كه ديگر نتوانستم نه كار كنم و نه روي پاهايم بايستم .حتي دوستانم در حراست شركت آب مي

مسئول بنياد اين منطقه روزي چندبار از اين جاده رد مي شود ، نمي تواند يكبار بيايد و بگويد سيد چطوري؟حتي مردگان چشم انتظارند كه يكي به سراغشان بيايد و فاتحه اي بفرستد چه برسد به مريض كه يك سلام و احوال پرسي دوستان در روحيه او مي تواند چه تأثيري داشته باشد.درد زياد است هيچي نگويم بهتر است.

گويند بيا و اينجا بنشين و كار كن اما بخاطر وضعيت اعصاب و روان كشش مسائل حراست را هم ندارم. گاهي مي شد كه يك زن بيوه با چند بچه يتيم كه درآمدي هم ندارد به شركت مراجعه مي كرد و از قيمت بالاي قبض آب شكايت مي كرد و من نمي توانستم تحمل كنم و با دوستانم پول روي هم مي گذاشتيم و قبض آب منزل اين زن را مي داديم . اعصاب ديدن چنين چيزهايي را ندارم.گفتم اگر اينجا را هم نگيرم از دستم مي رود و آواره مي شويم.

من نمي دانم مسئول بنياد اين منطقه روزي چند بار از اين جاده رد مي شود نمي تواند بيايد بگويد سيد چطوري؟حتي مردگان چشم انتظار كسي هستند كه به سراغشان بيايد و فاتحه اي بفرستد چه برسد به مريض كه يك سلام و احوال پرسي دوستان در روحيه او مي تواند چه تأثيري داشته باشد؟خود اين افراد اگر يك خرده شيشه داخل پايشان برود چه كار مي كنند آنوقت تصور كنيد ما چه مي كشيم.تا حالا كدام يك از مسولين بنياد به خانه هاي ما آمده اند؟

وقتي مي گوييم چرا درصد ما را كم كرده ايد مي گويند،خدا را شكر كه شما 10-15 درصد سلامتي تان را بدست آورده ايد!آيا پايي كه له شده جايش سبز مي شود؟

درد زياد است.اصلا در اين مورد هيچي نگويم بهتر است من دوست ندارم در اين مورد زياد صحبت كنم چون خودم رفتم.ما به خاطر اين خاكمان و اسلام و ناموسمان رفتيم .

مهر : هرچه اصرار كرديم آقا سيد بيش از اين چيزي نگفت . همين گفتگو را هم فقط بخاطر اينكه براي بار دوم به آنجا رفته بوديم ، انجام داد . گزارش تصويري و گفتگو با همسر اين جانباز شايد وضعيت زندگي او را بيشتر نشان دهد .

ادامه دارد

کد خبر 170225

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha