هنگامى که امام علی(ع) در مسجد کوفه بر منبر بود سخنى فرمود که «اشعث بن قیس» به امام اعتراض کرد که اى امیرمؤمنان! این مطلب به زیان تو است نه به سود تو!، امام علی(ع) با بىاعتنائى نگاهى به او کرد و فرمود: تو چه میدانى چه چیز به سود من است یا به زیان من؟ نفرین خدا و نفرین کنندگان بر تو باد اى حائک پسر حائک و اى منافق فرزند کافر!
به خدا سوگند تو یک بار در کفر و بار دیگر در اسلام اسیر گشتى ... مال و حسبت نتوانست تو را از یکى از این دو اسارت آزاد سازد، تو همانى که «شمشیرها» را به سوى قبیلهات راهنمائى کردى و مرگ را به جانب آنان سوق دادى(چنین کسى) سزاوار است بستگانش به او خشم وفرزند و بیگانگان به او اطمینان نکنند.
مرحوم سید رضى می گوید: مقصود امام(ع) از جمله «کفر، یک بار تو را اسیر کرده و اسلام بار دیگر» این است اشعث یک بار در حالت کفر و بار دیگر در حالتى که مسلمان بود اسیر شده است و نیز جمله «دل على قومه السیف» (شمشیر را به سوى قومت راهنما شدى) اشاره به جریانى است که اشعث با خالد بن ولید در «یمامه» داشتند، اشعث قبیله خویش را فریب داد و به آنان خدعه نمود تا خالد آنان را غافلگیر ساخت، لذا قبیله او وى را «عرف النار» نامیدند، این لقب را به کسى مىگفتند که غدر و مکر به کار مىبرد.(«عرف النار» به معنى چیزى است که آتش را بپوشاند و این تعبیر کنایه از آن است که اشعث با خدعه و نیرنگ آتشهایى را که در نزدیک قومش بود مخفى مىداشت و آنها را غافلگیر مىساخت.)
سخنى که امام فرمود و مورد اعتراض «اشعث» قرار گرفت این بود که: امام در منبر در مورد حکمین سخن به میان آورد، در این وقت یکى از اصحابش پرسید: «ما را از حکم نهى فرمودى، سپس اجازه دادى، نفهمیدیم کدام به صلاح نزدیکتر بود؟!» (که خطبه 121 نهج البلاغه است) امام دستها را بهم زد و فرمود: «هذا جزاء من ترک العقدة» و مقصود امام از این جمله این بود که «این کیفر کسى است که حرف پیشواى خود را نشنود و به خواسته مخالفان اصرار ورزد(و به بیعت خویش در مورد قبول سخن رهبر وفادار نباشد) و حزم و دوراندیشى را از دست دهد و پیشواى خود را مجبور کند که به خواسته مخالفان تن در دهد» و اشعث خیال کرد که مقصود امام از جمله بالا این است که این جزاى من است که احتیاط را از دست دادم و حکمین را پذیرفتم، لذا به امام(ع) اعتراض کرد و آن پاسخ کوبنده را شنید.(شرح نهج البلاغه ابن ابىالحدید، جلد 1 ، صفحه 296 و شرح نهج البلاغه عبده، صفحه 56)
«حائک» در اصل به معنى کسى است که پارچه بافى مىکند و مىدانیم این موضوع نه عیب است و نه دلیل بر نقصان فکر، بلکه یک افتخار محسوب مىشود، ولى در زمان قدیم «حائک» معمولا به آنهائى مىگفتند که در محیط تنهائى و جداى از جمعیت، تمام وقت، مشغول افتن پارچه با وسائل پر سروصداى خود بودند، این اشخاص چون کم در اجتماعات شرکت مىکردند معمولا افرادى کوتاه فکر و ابله و در عین حال متکبر بار مىآمدند و به همین دلیل کلمه «حائک» کنایه از کم عقلى و کوتاه فکرى گردید و لذا مىگویند «اشعث» هرگز نه خودش و نه پدرش شغل بافندگى نداشت، بلکه در یک خانواده ثروتمند تولد یافته بود، اما کلمه «حائک» به همان معنى کنایى(کم فکر و متکبر) بر او اطلاق گردید، این احتمال نیز هست که منظور از آن کسى باشد که راست و دروغ به هم مىبافد که اشعث نمونه کامل آن بود.
اکنون ببینیم اشعث کیست؟
نام اصلى وى «معدى کرب» پسر «قیس اشج» از قبیله «کنده» مىباشد، قبیله «مراد» پدرش را کشتند او براى انتقام به همراهى قبیلهاش حرکت کرد و به جاى اینکه به قبیله مراد حمله برد اشتباها به قبیله بنى الحارث حمله برد و چون «بنى ولیعه» پس از رحلت پیغمبر(ص) مرتد گردیدند و از ناحیه مسلمانان «زیاد بن لبید بیاضى» براى جنگ آنها مأمور شد «بنى ولیعه» از اشعث کمک خواستند، او گفت تا حکومت قبیله خود را به من واگذار نکنید کمک نخواهم کرد، آنها چنین کردند، اشعث مرتد شد و با مسلمانان جنگید و زیاد - ابن لبید از ناحیه ابوبکر مأمور جنگیدن با او شد و او در این میان اسیر گردید (این اسارت او در اسلام بود) وى را دست بسته به نزد ابوبکر بردند او اشعث را عفو نمود و خواهرش «ام فروه» که از چشم نابینا بود به وى تزویج کرد، اشعث از این زن سه پسر به نام «محمد»، «اسماعیل» و «اسحاق» دارا شد.(شرح نهج البلاغه عبده، ص57 و شرح ابن ابى الحدید، جلد 1 ، صفحه 293-296) اشعث همو است که دخترش را به امام حسن(ع) داد و دختر او بود که امام(ع) را مسموم ساخت.
در اینجا سؤالى پیش مىآید که چگونه امام(ع) با این تندى با اشعث سخن گفت؟
در پاسخ این سؤال باید ابتداء سخن «ابن ابى الحدید» و«عبده» را دید و سپس وضعى را که اشعث در لشکر امام(ع) در صفین پدید آورد مطالعه کرد آنگاه در خواهیم یافت که چرا امام(ع) با اشعث این چنین تندى نموده و او را منافق و کافر خوانده است؟
ابن ابى الحدید و عبده مىنویسند: «کان الاشعث من المنافقین فى خلافة على(ع)و هو فى اصحاب امیرالمؤمنین(ع) کما کان عبد الله بن ابى ابن سلول فى اصحاب رسول الله(ص) کل واحد منهما راس النفاق فى زمانه» اشعث در میان اصحاب امام، همانند«عبد الله بن ابى» در بین اصحاب پیغمبر(ص) بود که هر کدام در زمان خود رئیس منافقان بودند.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، صفحه297، جلد 1 و شرح عبده، ص56) و نیز ابن ابى الحدید مىنویسد: «کل فساد کان فى خلافة على(ع)و کل اضطراب حدث فاصلهالاشعث» هر ناراحتى در خلافت على(ع) پیش مىآمد و هر اضطرابى که روى داد اصل آن اشعث بود، حتى اگر کارهاى او نبود جنگ نهروان پیش نمىآمد و امام(ع) با اصحاب نهروان براى جنگ معاویه مىرفت و شام را تصرف مىکرد، زیرا آنان موافقت خود را با امام اعلام نموده بودند.(شرح ابن ابى الحدید، جلد2 ، صفحه 279)
وضع «اشعث» در موارد مختلف
الف: در «لیلة الهریر» یعنى شبى که کار بر اصحاب معاویه در صفین تنگ شده بود سخنى از اشعث شنیده شد که جاسوسان به معاویه رساندند و او تدبیر قرآن بر نیزه کردن را اندیشید، اشعث براى یارانش خطابهاى خواند و گفت:
اگر فردا نیز همانند روز گذشته جنگ درگیر شود، عرب نابود خواهد گردید، من این سخن را نه از باب جنگ مىگویم بلکه «اخاف على النساء و الذرارى غدا اذا فنینا» من براى زنان و فرزندان وحشت دارم اگر ما نابود شویم. سپس براى اینکه کسى گمان بد درباره او نبرد، گفت: «این نظرى است که من دارم.»(شرح ابن ابى الحدید، جلد 2 ، صفحه 214)
این خبر به معاویه رسید او بلند گفت «اصاب و رب الکعبه» به خداى کعبه سوگند اشعث درست گفته است، پس به شامیان دستور داد قرآنها را برسر نیزه کنید. شامیان چنین کردند و صدا مىزدند: «اى عراقیان اگر ما کشته شویم چه کسى سرپرستى زنان و فرزندان ما را به عهده مىگیرد؟» صبحگاه قرآنها را بلند کردند و گفتند:«کتاب الله بیننا و بینکم: کتاب خدا بین ما و شما حکم باشد... .»
در اینجا اصحاب امام(ع) همچون «اشتر» و «عمرو بن حمق» و «عدى بن حاتم» آمدند و طاعت خود را از امام(ع) اعلام داشتند که نیرنگ معاویه را نپذیرد، ولى اشعث، خشمناک برخاست و گفت: کسى از من علاقه مندتر به عراقیان و دشمنتر نسبت به شامیان نیست اما(اجب القوم الى کتاب الله) «حکم کتاب خدا را قبول کن که تو از آنها سزاوارترى که دوست دارند زنده باشند و از جنگ ناراحتند.»(شرح ابن ابى الحدید، جلد2، صفحه216)
ب: اشعث نزد امام(ع) آمد و گفت: من مىبینم مردم خوشحال و راضیند که گفته شامیان را بپذیرى، اگر صلاح باشد من نزد معاویه بروم و از او بپرسم مقصودش چیست؟ امام(ع) به او اجازه داد او نزد معاویه رفت و بازگشت، سپس مسأله انتخاب حکمین پیش آمد، شامیان عمرو عاص را انتخاب کردند و اشعث و کسانى که بعدا از خوارج شدند ابوموسى اشعرى را انتخاب کردند اما امام، ابوموسى را نپذیرفت. «فقال الاشعث و...انا لا نرضى الا به» ما جز به ابوموسى رضایت نمی دهیم.(شرح ابن ابى الحدید، جلد 2 ، ص227)
ج: هنگامى که عهدنامه مربوط به حکمین تنظیم شد، اشتر را خواستند که امضاء کند، او گفت: هرگز دستم در این کار پیش نمىرود، مگر من نمی دانم حق کجا است و یقین به گمراهى دشمنم ندارم، مگر نمىبینید اگر سستى نکرده بودید پیروزى حتمى بود؟!! (شرح ابن ابى الحدید، ص236، ج 2)
د: اشعث عهدنامه را برداشت و در میان صفوف به راه افتاد و براى سربازان خواند و از آنان رضایت گرفت، ولى گروهى از لشکریان بودند که به او حمله کردند و مىخواستند وى را بکشند، اما نجات یافت، پس از آن که به خدمت امام رسید گفت:من حکمیت را به تمام شامیان و عراقیان عرضه داشتم همه رضایت دادند! (شرح ابن ابى الحدید، صفحه237، جلد2)
از آنچه گفته شد به خوبى وضع اشعث و اعمال نفاق آلودش و فعالیتش براى پیشرفت معاویه و شکست لشکر امام(ع) بر مىآید و گفته ابن ابى الحدید که هر فسادى در حکومت امام(ع) پیش آمد به واسطه او بوده و او رئیس منافقان مىباشد، به خوبى آشکار و روشن مىگردد که چرا امام نسبت به او تندى نمود و نمىتوان باور کرد که سخنرانى «لیلة الهریر»، او بدون توطئه قبلى با معاویه نبوده است.
نظر شما