به گزارش خبرنگار مهر، در این مراسم، شاعران زمزمه های عاشورایی خود را نذر ضریح شش گوشه تو و یارانت کردند، تو که زیباترین غزل هستی را سرودی وبه درگاه عشق وجمال ابدی پر گشودی.
اینجا، سخن ازمردان خداست، آنان که عقاب سرکش اندیشه شان رابه بیکرانها پرواز داده وآسمان آبی دلشان، درمرغزار تجلی عرفان، باریدن آغاز کرده است.
آنان که درعشق محض آسمانیشان محو شده و چمن سبز صداقت وجود خویش را به معبودهدیه کردهاند، آنهاکه درمحراب نمازشان گلواژههای عشق میشکفد ودر ورای ابدیت، دل به دریای اطاعت سپردهاند،
هم آنان که وفادار به لقای حق به قول بلای خویش پایبند ماندهاند و... دراین میانمدهوش دلدادگی حسین ومولایم هستم!
حسین پروانه میشود و برگرد شمع وجودیکتای بی همتا به طوافی عاشقانه دستمییازد ومرا چه جای گفتن از او؟... چه لیاقت نوشتن از او؟...
گویا فصل عاشقی پایان ندارد، آنجا که محک عشق ومحبت سید وسالار شهیدان امام حسین (ع) باشد، حرارت برگرفته از عشق سیدالشهداء (ع) روز به روز به تزاید و بیشی است وجان ها و دل های شیدا را شیداتر به صحنه می خواند.
آری 14 قرن از حماسه شگفت انگیز کربلا می گذرد اما شیفتگان حق جویی وعدالت خواهی هرسال پرشورتر و گرم تر از پیش زیر علم برافراشته علمدارکربلا جمع می شوند و در رثای عدل مجسم نوحه سرایی می کنند و جان ودل به آب نوحه غسل می دهند وابراز حضور وهمدردی می کنند که "یا لیتنا کنا معک"ای کاش با تو بودم وتن را به غسل شمشیرها می سپردم و پاک پاک می شدم آنچنان که تو می خواستی چون حر،چون حبیب،چون عون.
اما افسوس که نبودم تو را یاری کنم پس اینک چه باید کرد؟
ای سالار شهیدان، تو و یارانت در حمایت از دین جدت محمد مصطفی (ص) در رقص خون وشمشیر به ملکوت عروج کردید وخواهرت زینب کبری (س)پیام رسان خون سرخت تا جاودانگی تاریخ شد.
اینک شاعران این سرزمین نیز در حد توان اندک خود در شب شعر عاشورایی" اشک باران" "هل من معین یعیننی" به تومی گویند واز گلوی قلم و احساس و با زبان شعر وغزل با کاروان کربلا همراه می شوند.
و شاعران در رثای سالار عشق سرودند، آنروز گلوی پرزخون داشت فرات/ جریان عجیب وواژگون داشت فرات/ تا نام حسین پیش او می بردی/ سر در پی تشنگی جون داشت فرات.
و شاعری دیگر خواند، آنسوتر از آن سو، سوسوی یک فانوس، مردی غریب اما با شهر ما مانوس، از دور می آمد، با مُشت هایی پُر، دست از زبان شسته، با خاطری مایوس، با این زمین خشک، انگار نسبت داشت، هرگز نمی ترسید از فکر اقیانوس ....
شاعری دیگر نیز سرود، خورشید را از پرده کنار زدم، خون را اما نمی توانستم از دیوارها کنار بزنم، از خیابان ها، از چشم ها، دست هاییم نمی رسید، کمی آب بردارم به رودخانه ها بپاشم، دست هایم در تبعید بود.
و اینکه در شعری دیگر آمده بود، دریا گرفته بود دلش، مرگ دسته جمعی ماهیان، آبرویش را برد. آسمان خشک، رودخانه ها خشک، شیرها خشک، مردها.. بازگرد و آب را مساوی میان همه تقسیم کن.
و قلم و شعر نیز یارای آن را ندارد که تمام ابعاد حماسه بزرگ عاشورا را به تصویر کشد و هر یک به قدری در بازگویی این حماسه نقش آفرینی می کنند.
نظر شما