به گزارش خبرنگار مهر، چهارمین نشست اندیشه های راهبردی جمهوری اسلامی، 24 آبان ماه به بحث و بررسی در خصوص ابعاد مختلف موضوع «آزادی» پرداخت. رهبر انقلاب طی سخنانی در این نشست تأکید کردند: برخلاف غرب، ما تا پیش از نهضت مشروطیت موقعیتی که در باب آزادی، موج فکری ایجاد کند نداشتیم که این موقعیت نیز به علت یک نقیصه مهم یعنی تقلید روشنفکران از تفکرات غربی، به دستاورد خاصی در مقوله آزادی منجر نشد. در گفت وگو با دکتر شریف لکزایی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و از حاضران در نشست به بررسی عوامل فقدان سنت قوی آزادی در ایران پرداختیم که اکنون از نظر شما می گذرد.
*چرا غرب برعکس ما دارای سنت قوی در بحث آزادی است؟
آزادی از جامعه ما مفقود است و یا با مشکلات زیادی مواجه است به دلیل این که فاقد پشتوانه فلسفی است و طبیعتاً اگر غرب دارای سنتی قوی در بحث آزادی هست به دلیل این است که پشتوانه قوی فلسفی دارد؛ اگرچه ممکن است ما فلسفه اش را قبول نداشته باشیم و با نقد هم مواجه باشد. بنابراین فقدان توجه به فلسفه در سنت اجتماعی و علمی ما خیلی مهم و تأثیرگذار بوده است.
نکته دیگری که در ضعف سنت آزادی در جامعه ما مهم است توجه بیش از اندازه به فقه و تأکید بر نگاه فقهی و مخالفت با نگاه های فلسفی است که این امر می تواند ما را به گونه ای سامان دهد که نگاه تک ساحتی و تک بعدی به آزادی پیدا کنیم. طبیعتاً نگاه تک بعدی و تک ساحتی و به خصوص نگاه فقیهانه به آزادی نمی تواند ما را به سرانجام برساند و سنت قوی فکری در مورد آزادی ایجاد کند. معرفت تکلیف گرایانه و مکلف محور نمی تواند منجر به تولید یک سنت تئوریک، فکری و علمی راجع به آزادی شود. این مسأله و پشتوانگی بایستی از سوی فلسفه و در فلسفه اتفاق بیفتد. بنابراین تأکید بیش از حد به این حوزه می تواند به لاغری و نذاری آن در بحث فلسفه منجر شود و بنابراین مقداری ما را با همین چیزی که اکنون مواجه هستیم روبرو کند.
*آیا دیگر مباحث اندیشه سیاسی مانند عدالت هم مانند آزادی مورد بی توجهی بوده اند؟
نکته دیگری که در سنت فکری ما ممکن است مورد توجه قرار گیرد این است که این گونه برداشت می شود عمده نگاه های ما در طول تاریخ اندیشه اسلامی راجع به بحث عدالت بوده است. فکرمان تبیین عدالت بوده و فکر می کردیم از منظر عدالت باید به حوزه های دیگر توجه کنیم که البته راجع به آن باید تأمل کنیم که آیا این ایده درست است یا نه؟ ولی این گونه به نظر می رسد که توجه به عنصر عدالت با توجه به سنت عدالت در جامعه ما مقداری سایر مفاهیم و مسائل و موضوعات مانند آزادی را تحت تأثیر و تحت الشعاع قرار داده است. البته معتقدم در همین سنت عدالت، به عدالت رفتار نشده است؛ یعنی اگر معتقد باشیم که سنت عدالت در جامعه و اندیشه ما قوی و پر بار بوده و در عدالت از یک سنت قوی برخوردار هستیم طبیعتاً عدالت در آنجا رعایت نشده است؟! از این رو پرسش این است که در مباحثی که راجع به عدالت شکل گرفته، بحث آزادی کجا قرار می گیرد؟ آیا اینکه انسان مسلمان حق آزادی داشته باشد و برخوردار از آزادی باشد، آیا در ذیل عدالت قرار می گیرد یا قرار نمی گیرد؟
طبیعتاً معتقدم آزادی، بخشی از عدالت است؛ یعنی عدالت اقتضا می کند که انسان آزاد باشد و با آزادی بتواند مسیر خود را تعیین کند. با لحاظ این مسأله فکر می کنم که در مبحث عدالت از بحث آزادی غفلت شده است؛ یعنی توجه بیش از اندازه به حوزه عدالت باعث غفلت از بحث در باب حوزه آزادی و مسأله آزادی شده است. ممکن است دیدگاه ها در این مورد مختلف باشد، اما بعضی وقتها این گونه تصور می شود که این باعث شده که ما راجع به آزادی کمتر فکر کنیم و کمتر بیندیشیم.
*تأثیر حکومتهای استبدادی در طول تاریخ در کشور را چقدر در مطرح نشدن بحث آزادی مهم می دانید؟
این نکته به لحاظ جامعه شناختی و تاریخی مهم است. حضور مستمر حکومتهای استبدادی در جامعه هم مانع تحقق آزادی و هم مانع بحث درباره مسأله آزادی شده است. ما این حضور را لمس کردیم و در طول سالها و قرنها در جامعه وجود و حضور داشته است. طبیعتاً هر موقع که یک فضایی ایجاد شده اندیشمندان ما نفسی کشیده اند و توانسته اند بحثهای خوبی را مطرح کنند؛ یعنی اگر در حکومتهای استبدادی گسستی ایجاد می شد یا فترتی ایجاد می شد طبیعتاً نگاه به آزادی و حضور اندیشمندان و متفکران، حضوری قوی تر می شد و به این سمت و سو حرکت می کردند و پیشرفتی حداقل در بحثهای علمی حاصل می شد و فراغتی بود برای اینکه این سنت تقویت شود. بنابراین، این را نباید از یاد ببریم.
آیت الله نائینی در رساله «تنبیه الامة و تنزیه الملة» وضعیت مسلمانان را از قبل تاکنون به سه دوره تقسیم می کنند. ایشان معتقدند که دوره نخست دوره تفوق و سیادت مسلمانان است که معلول آزادی و مساوات و نتیجه اجرای اصول اجتماعی و سیاسی اسلام بوده است. از این منظر، آزادی و مساوات از اصول اساسی اجتماعی و سیاسی بشریت به شمار می روند که اسلام توانسته از آن بهره بگیرد و موجب تفوق و سیادت مسلمانها شود.
ایشان معتقد است دوره دوم، دوره توقف مسلمانان است که معلول تبدیل خلافت به سلطنت و سیطره استبداد در جوامع مسلمان است؛ یعنی به رغم شتاب اولیه ای که ایجاد شد و حرکت گسترده و با انگیزه ای که در میان مسلمانها به وجود آمد و موحب سیادت و تفوق آنها بر دیگران شد اما در دوره دوم، خلافت به سلطنت تبدیل می شود و استبداد بر جوامع اسلامی سیطره و چنگ می زند و موانعی را ایجاد می کند. ایشان معتقد است ما در این دوره در جامعه، آزادی و مساوات را از دست می دهیم و جوامع اسلامی با فقدان این دو مواجه می شوند و مانع جدی بر سر راه جامعه به وجود می آید. در نتیجه زمینه های توقف و رکود مسلمانان فراهم می شود، اما دوره سومی که ایشان نام می برد دوره تنزل و انحطاط مسلمانهاست که معتقد این وضعیت نتیجه بیداری و هوشیاری غرب و نهضتهای آزادی طلبانه غربیهاست.
وقتی آنها یک حرکتی می کنند در حالی که ما دچار توقف و رکود شده ایم، این پیشرفت آنها به منزله تنزل و انحطاط تلقی می شود. این دیدگاهی است که به صورت کلی می توان در مورد حکومتهایی که در طول تاریخ در جهان اسلام و ایران وجود داشته ارائه کرد که اجازه نداده اند سنتهایی شکل گیرد و این سنتها به سنت قوی در جامعه ما و یا حداقل در جامعه علمی ما شود؛ اگرچه در فراغت هایی که ایجاد می شد شاهد هستیم که پیشرفتهای خوبی هم ایجاد شده و طبیعتاً مکاتب فلسفی ما در چنین وضعیتی پدید آمدند، اگرچه در بحث ملاصدرا هم می بینیم که ایشان این فراغت را در درون جامعه علمی خودش به دست نمی آورد و در گوشه و تبعیدگاهی خودخواسته این خلوت را به دست می آورد و حکمت متعالیه را به سرانجام می رساند.
*به نظر شما چه عوامل دیگری در این امر دخیل هستند؟
نگاه دیگری که باعث شده سنت قوی آزادی نداشته باشیم این است که با ما در جامعه با تربیت آزاد رشد نمی کنیم و تربیت نمی شویم. در واقع عدم پرورش آزاد کودکان و نوجوانان می تواند یکی از این عوامل باشد. با توجه به حضور پر دامنه استبداد در جامعه، حضور فیزیکی و ظاهری استبداد در جامعه و حضور ذهنی استبداد در ذهن و روان همه ما، باعث شده که ما در بحث آزادی با مشکل مواجه شویم و طبیعتاً تربیتی که صورت می گیرد یک تربیت تنبیهی، استبدادی است و مبتنی بر آزادی نیست و حداقل نتوانسته است جامعه را به گونه ای سامان دهد که از این سنت بتواند بهره مند شود. (در مقاله «آزادی و تربیت» بیشتر حول اندیشه آیت الله بهشتی این مبحث را تدوین کردم.) این فضا در واقع وجود دارد که بیشتر روی این تأمل کنیم و بیشتر مد نظر قرار دهیم.
طبیعتاً از این منظر است که بحث فقدان نهادینگی آزادی به عنوان سنتی که در جامعه ما به قوت آزادی منجر نشده را مطرح می کنم؛ یعنی اگر آزادی بخواهد در جامعه ما هم به لحاظ تئوری و هم به لحاظ عملی به سنت قوی تبدیل شود طبیعتاً باید در ذهن و عمل ما نهادینه شود. به این معنا که مسأله رایج ذهن و روان و جامعه ما تبدیل شود؛ یعنی در وضعیتی که در جامعه داریم و زندگی می کنیم دیگر نمی توانیم آن را نادیده بگیریم. درست است که اکنون از فقدان و ضرورت آزادی صحبت می کنیم اما این ضرورت و اهمیت در نهاد ما و جامعه ما نهادینه نشده و تبدیل به عرف رایج نشده است. به این معنا که خیلی راحت می توانیم آن را کنار بگذاریم، می توانیم خیلی راحت از کنارش بگذریم و با انواع و اقسام توجیهاتی که می شود آن را کنار بگذاریم. طبیعتاً اگر این اتفاق می افتاد هم مردم و هم مسئولان می توانستند پشتوانه آزادی باشند و به بهانه های واهی و اندک، آزادی را فدا نمی کردیم.
*چرا برخی از افراد در ساختار قدرت، آزادی را بر نمی تابند؟
چون اولا تربیت آزادی نداشتند، ثانیا در جامعه آزادی رشد و فعالیت و بروز و ظهور نداشتند. فکر و ذهن ما در جامعه به گونه ای نبوده که بتواند این را نهادینه کند. مشکل، مشکلی است که در همه ما وجود دارد. از آیت الله بهشتی سؤال می شود که آیا بعد از انقلاب به آزادی دست پیدا کردید؟ ایشان می گویند: نخیر! ما یک شاه و مستبد را از کشور خارج کردیم ولی ذهنهای استبدادزده ای در جامعه وجود دارد و در واقع شاهانی در جامعه وجود دارند که اینها باید اصلاح و تربیت شوند و به گونه ای متحول شوند که به سمت و سوی آزادی حرکت کنیم و درواقع آزادی نهادی شود.
در نتیجه ما نیازمند این هستیم که نهادها، افراد و راه ها و مراکزی که مقوم بحث آزادی هستند و آزادی را قبول و باور دارند را تقویت کنیم و نهادهایی را که مخل آزادی هستند را تضعیف کنیم تا به این سمت و سو حرکت کنیم. ضمن اینکه تربیت مبتنی بر آزادی مهم است که در واقع بتوانیم از این ظرفیت و فضا استفاده کنیم. طبیعتاً اگر این اتفاق بیفتد سالها طول می کشد تا به وضعیت مطلوب برسیم که بتوانیم از سنتی قوی هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ عملی برخوردار شویم. این به خاطر این است که پرورش ها و ذهنها، استبدادی بوده است. ضمن اینکه خلأهای نظارتی هم وجود دارد و نباید اینها را نادیده گرفت. باید آزادی اولویت اصلی ما بشود.
*چگونه می توان بحث آزادی در اندیشه غربی را بومی کرد؟
اعتقادم این است که ما در بحث اندیشمندان غربی و مباحثی که از غربیها در بحث آزادی سراغ داریم و باید به آنها رجوع کنیم بحث تعامل را مورد نظر داشته باشیم. اگر آنها حرف خوبی دارند آن را أخذ و استفاده کنیم. کما اینکه آیت الله بهشتی در مورد لیبرالیسم نکته جالبی می گویند. ایشان بر این نظر است که لیبرالیسم هم مخالف استبداد است، ما هم مخالف استبداد هستیم تا اینجا مشترکاتی داریم، روی این مشترکات می شود تأکید شود. ما که نمی خواهیم لیبرالیسم را کاملاً رد کنیم.
ما در بحثها مشترکاتی داریم، اما مهم این است که چیزهایی که خودمان داریم تبدیل به سنت شود و از پشتوانه فکری و فلسفی برخوردار باشد و توان تعامل و تبادل را با اندیشه های دیگران به دست بیاورند و در آنجاست که بده ـ بستانی صورت می گیرد و این رفت و آمد فکری می تواند تحولی در فضای فکری ما ایجاد بکند و طبیعتاً تحول هم از همین جا ناشی می شود؛ یعنی اگر ما از اطراف خود اطلاعی نداشته باشیم نمی توانیم به یکباره متحول شویم.
مسلماً پرسشهایی باید شکل بگیرد و با پرسشهایی مواجه شویم و با پاسخهایی که می دهیم هم می توانیم متحول شویم و هم موجب تحول جامعه بشویم و این نیازمند این است که پشتوانه های فکری، فلسفی و دینی خودمان بیشتر توجه کنیم تا بتوانیم این سنت را در آن ایجاد و تقویت کنیم.
نظر شما