بیش از 20 سال از سقوط دیوار برلین و در نتیجه آن اتحاد دو آلمان می گذرد. اتحادی که امیدهایی را در آلمان از یک سو و در منطقه حساس و استراتژیک خاورمیانه از سوی دیگر بوجود آورده بود که این بار شاید قدرتمندترین اقتصاد اروپا بتواند روند جدیدی از سیاست خارجی را در مقایسه با سال های پیش از یک دست شدن دو آلمان به اجرا بگذارد.
بدلیل نا آرامی ها و جنگهای مختلف از پایان جنگ جهانی دوم و اعلام موجودیت اسرائیل شرایطی به وجود آمده که هر روز بر وخامت اوضاع منطقه افزوده می شود. در سال های اخیر سیاست حمایت یکجانبه غرب و در راس آن آمریکا از رژیم صهیونیستی و سرکوب وحشیانه مردم بی دفاع فلسطین وجدان جامعه بشری را به درد آورده است. رژیمی که حقوق اولیه انسانی را از ساکنان مناطق اشغالی سلب نموده و هرگز پاسخگوی جنایات خود به جامعه جهانی نبوده و نیست.
این در حالی است که آواره کردن مردم و سلب آزادی های مدنی و حقوقی ساکنان مناطق اشغالی در چارچوب یک سیاست هدفمند جهت از میان بردن هر گونه مقاومت، چارچوب سیاست این رژیم را تشکیل می دهند. از دیگر سو حمایت و پشتیبانی آمریکا و بی تفاوتی کشورهای عربی منطقه باعث گردیده که هر روز شاهد تجاوز و گستاخی رژیم صهیونیستی به حقوق مسلم فلسطینی ها باشیم. رژیمی که حتی معاهدات مورد پذیرش خود را به حساب نمی آورد و با در پیش گرفتن سیاست سرکوب و ایجاد تنش و بحران در منطقه سعی در هر چه نا آرام تر کردن فضای دیپلماتیک داشته و در همین راستا با گسترش شهرک های صهیونیست نشین در تلاش برای بر هم زدن تعادل اجتماعی در مناطق اشغالی است.
در موضوع پذیرش تشکیلات خود گردان فلسطین به عنوان عضو ناظر در سازمان ملل متحد و ارتقاء جایگاه آن با اکثریت آرا و تنها با 9 رای مخالف علاوه بر واکنش های جنون آمیز رژیم صهیونیستی و آمریکا شاهد واکنش دولت محافظه کار آلمان در غالب دادن رای ممتنع به این قطعنامه بودیم.
رای ممتنع دولت آلمان از آن جهت قابل تامل است که ناظران امیدوار بودند قدرتمند ترین اقتصاد حوزه یورو بتواند در حد توان اقتصادی خود در مسائل و مشکلات جهانی بر خلاف سنوات قبل که همیشه در مسائل خاورمیانه نقش ناظر را داشته، این بار سیاستی مستقل و فعال را به نمایش بگذارد.
از دید برخی تحلیلگران رای ممتنع دولت آلمان قابلیت و سطح سیاست خارجی این کشور را دچار افت کرده است. سیاست خارجی نیازمند نمایندگی فعال، قاطع و مشخصی است که با اتخاذ سیاست حمایت بی چون و چرای برلین از رژیم صهیونستی مغایرت دارد و به همین دلیل پاسخگویی به افکار عمومی جامعه آلمان عملی بسیار دشوار است از جمله به این سوال که چگونه است که قدرت های کوچک و متوسط نظیر لوکزامبورگ، اتریش و حتی اسپانیای بحران زده با اتخاذ سیاستی کاملا مستقل از منافع صهیونیستها به این قطعنامه رای مثبت می دهند اما قدرتمندترین اقتصاد اروپا با پیوند زدن سیاست منطقه ای خود به منافع رژیم صهیونیستی و چشم بسته، ضربه ای مهلک به سیاست خارجی خود وارد می کند، ضربه ای که در آینده نزدیک از جبران آن ناتوان خواهد بود.
این در حالی است که به نظر می رسد برلین به خصوص بعد از اتحاد دو آلمان در سال 1990 بایستی از فضای بدهکاری تاریخی به رژیم صهیونیستی خارج گردیده و با انتخاب سیاستی مستقل بر مسائل و مشکلات موجود در منطقه تاثیر گذاری کند .
اتخاذ سیاست "همیشه و به هر قیمت در کنار رژیم صهیونیستی بودن" سیاستی شکست خورده است که چشم را به روی جنایات رژیم صهیونیستی بسته و واقعیات منطقه را به عمد نادیده می گیرد. برای اثبات این ادعا باید منتظر انتخابات پارلمانی سپتامبر 2013 در آلمان بود که مطمئنا دولت "آنگلا مرکل" نتیجه سیاست اسرائیل گرایی خود را خواهد دید.
امروزه به جرات می توان گفت دیپلماسی آلمان در خاورمیانه از صلابت و اعتبار خارجی بر خوردار نیست. از جمله در جریان تجاوز و بمباران مردم بی دفاع غزه پیشنهاد دولت آلمان از سوی مقامات فلسطینی پذیرفته نشد و استقبال نه چندان گرم از وزیر خارجه آلمان در مصر نشان دهنده عدم تاثیر سیاست خارجی آلمان در منطقه است. اینها نتیجه همان نگاه یک جانبه و طرفداری بی چون و چرا از اعمال رژیم صهیونیستی و نادیده گرفتن جنایات شش دهه این دولت در منطقه است.
عدم بی طرفی و کمک های اقتصادی و نظامی بلاعوض به اسرائیل نقش سیاست خارجی آلمان در منطقه را در حد یک کشور درجه چندم پائین آورده است و مطمئنا این عدم توازن میان قدرت عظیم اقتصادی و سیاست خارجی ناکار آمد و فاقد انعطاف در آینده نتایج مثبتی را برای آلمان به همراه نخواهد داشت.
در همین حال ارتقاء دیپلماتیک تشکیلات خود گردان با رای مثبت بیش از دو سوم اعضای مجمع عمومی سازمان ملل متحد یک روز تاریخی برای تمامی ملت فلسطین ساکن است، این پیروزی بر آیند ایستادگی تمامی گروه های مقاومت بوده و شکستی فاحش برای آمریکا و رژیم صهیونیستی به شمار می آید.
لازمه درک و شناخت سیاست خاورمیانه ای آلمان داشتن اطلاع از وابستگی تاریخی آلمان به حوادث فاجعه بار جنگ جهانی دوم است که به صورت سایه ای بر سیاست خاورمیانه ای این کشور سنگینی می کند و میدان فعالیت دیپلماسی آنرا در منطقه محدود می سازد .محدودیت هایی که از پایان جنگ جهانی دوم و موجودیت رژیم اسرائیل در مقاطع مختلف ضرباتی را به سیاست خارجی آلمان وارد نموده است.
هرچند در طول شصت سال گذشته دولتمردانی نظیر "ویلی برانت" صدر اعظم آلمان غربی در دهه 70 میلادی بوده اند که تلاشهایی را جهت موازنه در سیاست خارجی آلمان در خاورمیانه به کار بسته اند، اما در مقابل آنها افرادی مانند "هلموت کهل" و "آنگلا مرکل" که سعی دارند به ظاهر و به خاطر وجدان ناراحتشان در رابطه با فجایع دوران هیتلر سیاست یک جانبه نگری به سود اسرائیل را در پیش گرفته و از مسئولیت های خود در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا سرباز زنند، کم نیستند.
دولت های گذشته آلمان تلاش داشته اند در راستای چالش ها میان اسرائیل و فلسطینیان و اعراب منطقه از یک سو و اختلافات و منافع متضاد آمریکا و شوروی (پیش از فروپاشی شوروی) با وجود حمایت های اقتصادی، نظامی و صنعتی از اسرائیل دیپلماسی خود را در حاشیه و به صورت ناظر بی طرف نگهدارند.
این سیاست به طور مشخصی در جریان جنگ سال 1967 ( موسوم به جنگ 6 روزه) قابل مشاهده است. دولت های مختلف آلمان از بدو تاسیس جمهوری فدرال آلمان خود را به ظاهر مسئول سیاست کشتار یهودیان اروپا به وسیله حکومت نازی دانسته و به همین جهت دیپلماسی خاورمیانه ای خود را بر اساس منافع و حیات دولت اسرائیل تنظیم کرده اند به طوری که در کنار کمک های بلاعوض و همچنین روابط بسیار گسترده اقتصادی و به خصوص نظامی، از هر گونه انتقاد و یا محکومیت اسرائیل در رابطه با تصرف و آواره کردن میلیون ها شهروندان فلسطینی در طول 60 سال گذشته خودداری می کند.
تنها در دوران صدرات "ویلی برانت" و "هلموت اشمیت" است که دولت آلمان تلاش می کند سیاست خاورمیانه ای خود را تا حدودی با دیپلماسی سایر کشورهای اروپایی و از جمله فرانسه هماهنگ کرده و نیم نگاهی هم به حفظ و گسترش روابط با کشورهای عربی منطقه داشته و سیاست بی طرفی را در منطقه خاورمیانه به اجرا در آورد.
در سال 1973 شروع جنگ رمضان و تحریم نفتی کشورهای اروپایی و آمریکا و بالا بردن قیمت نفت از سوی کشورهای عربی عضو اوپک دولت آلمان وادار به تجدید نظر در سیاست خاورمیانه ای خود حداقل در افکار عمومی شد بطوری که در چارچوب یک سیاست مشترک اروپایی و در غالب قراردادی مبنی بر حق تعیین سرنوشت برای ملت فلسطین، تشکیلات خودگردان را به رسمیت شناخته و خواهان پایان دادن به اشغال نوار غزه و کرانه باختری رود اردن و دیگر مناطق اشغال شده در جنگ 1967 گردید. در طول مناسبات با دولت اسرائیل این تنها موردی است که روابط آلمان و این رژیم تنها در سطح سیاسی دچار تیرگی شده است.
وجود سیاستمدارانی مانند برانت در دهه هفتاد میلادی جهت داشتن روابط متعادل و پرهیز از سیاست یک جانبه نگری به سود اسرائیل، امیدهایی را بوجود آورد که آلمان بتواند با ارائه یک سیاست مستقل در کنار قدرت اقتصادی خود در حل مسائل این منطقه آشوب زده مفید واقع شود. اما با روی کار آمدن دولت محافظه کار "هلموت کهل" در اوایل دهه 1980 میلادی دوباره همان سیاست حمایت بدون چون و چرا از اسرائیل و پیروی از سیاست خاورمیانه ای آمریکا در دستور کار قرار گرفت.
در تابستان همان سال ارتش اسرائیل با یورش به لبنان اقدام به اشغال جنوب این کشور کرد که با وجود عکس العمل های تندی که از سوی بعضی از کشورهای اروپایی نظیر فرانسه مواجه شد، آلمان به کنجی خزیده و از هر گونه محکومیت اسرائیل در مراجع بین المللی خودداری کرد.
سیاست آلمان سیاستی است که منطقه خاورمیانه را صرفا در چهارچوب روابط اقتصادی و نفت تعریف کرده و افق های سیاسی و امنیتی خود را با منافع آمریکا و اسرائیل در منطقه گره زده و توجهی به این مسئله ندارد که عدم حضور فعال در فرآیند مناسبات و مسائل خاورمیانه نه تنها کمکی به روند صلح نمی کند بلکه در دراز مدت نقش آلمان را در حد یک قدرت سیاسی درجه دوم کاهش خواهد داد.
نظر شما