با توجه به این که کانون های اصلاح و یا دارالتادیب ها و حتی مراکز پرورش کودکان و پرورشگاهها دارای قوانین ناقصی هستند، خود در رشد بزهکاری سهم چند درصدی دارند، زیرا زمانی که کودکی به دلایل مختلفی دست به بزهکاری می زند نیازمند رسیدگی و رفع مشکلات روحی- ذهنی و ترمیم زخم های روانی است. کودک اصلاح شده به همان گونه که اصلاح می شود در واقع به مقطعی از سن خود بر می گردد که هنوز دست به بزهکاری نزده بود. در این میان وظیفه خطیر کانون های اصلاح احساس می شود.
کودک اصلاح شده به همان صورت که در زمان قبل از بزهکاری در مسیر صدمه دیدن بود در شرایط آزادی از دارالتادیب و کانون اصلاح نیز کاملا درمانده و مهیا برای سوق یابی به مسیر بزهکاری است در این وضعیت باید مسئولین بازنگری اساسی به قوانین و دستورالعمل ها و آیین نامه های اجرایی کانون های اصلاح بنمایند. کودک بعد از اصلاح به مانند دوران اولیه نیازمند حیات مادی و معنوی است مادامی که او را مورد حمایت قرار ندهیم، امکانات تحصیل برایش فراهم نیاوریم ، شغل مناسبی برایش در نظر نگیریم، باز زمینه گمراهی کودک و این بار با تجربه ای بیشتر فراهم خواهیم کرد. زیرا نیازهای اولیه او به هیچ وجه انکار شدنی نبوده و مجبور است برای تامین نیازهای برحق خود تلاش نماید. حال اگر زمینه ای فراهم باشد که بتوان از طریق آن زندگیش را اداره کند که مشکلی پدید نخواهد آمد ولی مسلم است که با داشتن سوء سابقه و یا فقدان حامی و سرپرست که ضمانت او را بکند، باز راهی جز بازگشت به منجلاب فلاکت نخواهد یافت.
بدترین شیوه هایی که امروزه در بسیاری از کشورها در رابطه با کودکان بزهکار اعمال می شود، صدور برگ سوء سابقه ای است که بسان داغ ننگی تا پایان عمر بر پیشانی کودک و یا جوان بزهکار دیده می شود. کودک با داشتن چنین باوری همیشه با دیده تردید به انسانها و محیط خود خواهد نگریست و احساس خواهد کرد که دیگران به هر کار مثبت وی با بدبینی نگاه خواهند کرد. او در انجام کارهایش مردد باقی مانده و با هر واکنشی به هزاران سئوال سو خواهد رسید که آیا کاری را به درستی انجام نداده است که چنان برخوردی با او می کنند؟ و جرایم گذشته اش آشکار شده که با نگاه معنی داری او را می پایند؟. بنابراین مسئولین امور می باید در این زمینه دقت لازم را معمول دارند که کودک یا جوان اصلاح شده خود را متمایز از دیگران نپندارد.
بنیادهای پرورش کودک و یا پرورشگاهها نیز نواقص و مشکلاتی دارند که باید پیرامون آنها نیز بازبینی مجددی صورت پذیرد. زمانی که کودکی تا هیجده سالگی در پرورشگاهها و یا کانون های پرورش کودکان بی سرپرست بزرگ می شود، همه چیز خود را در آن مراکز دیده و محل امنی برای خود تلقی می نماید. گر چه از مهر و عطوفت بی بهره است و امکان دارد که همین خلاء او را با مشکلاتی مواجه نماید ولی از سویی کاملا در سیستم و نظامی پرورش می یابد که تمامی اعمال و رفتارش تحت کنترل و نظارت بوده و زندگی خاصی را تجربه کرده است.
کودک پرورشگاهی بیش از بقیه کودکان در معرض خطر قرار دارد او زمانی که هنوز نتوانسته خودش را با دنیای بیرون از کانون و یا پرورشگاه تطبیق دهد و هنوز آمادگی آن را ندارد که با هم سن و سالان خود به بحث نشسته و در برابر تهمت ها و یا طعنه و کنایه های آنان در رابطه با بچه پرورشگاهی بودن مقابله نماید. به یکباره خود را در جلوی درب خروجی پرورشگاهی می بیند که برگه ای را به دستش داده اند تا بعد از آن خودمختار به زندگی اش ادامه دهد. چنین کودکی به ناگاه خودش را به مانند کودکی حس می کند که او را از خانه رانده اند. پوچی، درماندگی، محتاج محبت و در عین حال حالت طرد شدگی می کند. نتایج چنین احساسات عاطفی و روانی نیز مشخص است که او را مانند سایر کودکانی که از خانه گریزان هستند و یا از مهر خانواده محروم می باشند به سوی اغفال شدن، زودباوری و اعتماد کورکورانه هدایت خواهد کرد. به مثابه همین پندار و برداشت های ذهنی به زودی در مسیر گمراهی و سوء استفاده قرار خواهد گرفت.
همان گونه که محرز است کودک بیش از هر چیز نیازمند محبت و عشق و علاقه والدین نسبت به خودش می باشد. زمانی که فقدان پدر یا مادر در اثر جدایی و یا فوت باعث می شود که کودک از این موهبت بی بهره بماند. خواه ناخواه تاثیرات منفی و سوء آن در رفتارها و کنشهای کودک دیده می شود.
کودک به دور مانده از مهر و محبت والدین نوعی آشفتگی روحی و روانی دارد. همیشه درصدد دست یازیدن به کارهایی است که نظر والدین و یا کسان دیگر را تامین و جلب نماید تا بتواند خلاء حاصل از فقدان پدر یا مادر را پر کند. این مشکل در کودکانی که به دلیل فوت یکی از والدین و یا جدایی آنها پدید آمده بیشتر نماد عینی می یابد. در برابر هر نوع محبت و دلسوزی تمایل نشان داده و ملایمتر می شود. غالب دختران بزهکار نقطه شروع بزهکاری خود را از این مرحله آغاز نموده و مورد اغفال و بهره گیری جنسی قرار گرفته و راه بازگشتی ندیده و به ناچار تن به بزهکاری و جرم داده اند.
کودکانی که با داشتن والدین از مهر و محبت آنان محروم بوده اند آنان نیز از جمله قربانیان رفتارهای والدین هستند. کودکان محتاج به جهت والدین زمانی که محیط خانه را برای خود تنگ تر و خالی از محبت و آرامش ببینند به ناچار راه نجات خود را در گریز و فرار از خانه می بینند. امروزه مشکل دختران و پسران فراری یکی از معضلات مهمی است که تمامی کشورها را به خود مشغول داشته است، زیرا این نوع قربانیان همیشه در معرض سوء استفاده مجرمان و تبهکاران حرفه ای بوده و به خاطر عدم وجود سلاح مقابله و یا دفاعی به سرعت در چنگال تبهکاران قرار گرفته و در مسیر منجلاب نابودی دست و پا می زنند.
نظر شما