به گزارش خبرنگار مهر، خورشید نهم دی ماه 57 در حالی غروب کرد که عده ای از مردم انقلابی شهر مشهد به آسمان عروج کردند و طلوع انقلاب را ندیدند و این شنبه و یک شنبه خونین با شهادت هزاران نفر به پیروزی در 22 بهمن 57 انجامید.
بانوی شهید بتول چراغچی نیز از جمله شهیدانی بود که از فرودگاه انقلاب به آسمان پر کشید و در چهل و دومین روز از شهادتش پیروزی انقلاب را ندید.
قبل از انقلاب امنیت نبود
زینت روشن روان دختر شهیده بتول چراغچی از شهدای انقلاب اسلامی ایران در گفتگو با خبرنگار مهر اظهار می کند: مادرم زمان رضاخان را درک کرده بود و با اینکه از خانواده متمولی بودند سختی های زیادی را در زمان حکومت رضا شاه تحمل کرده بودند.
وی بیان می کند: شهیده بتول چراغچی متولد 1306 بود و دارای 5 فرزند دختر و 2 پسر بود، پدرشان از خانواده مذهبی بودند و در مسجد گوهرشاد آن زمان که برق نبود چراغهای روغنی و فانوس ها را روشن می کردند و به این دلیل چراغچی نامیده شدند.
دختر شهید چراغچی کسی که در لحظه شهادت مادر در کنارش بود می افزاید: در آن زمان امنیت وجود نداشت و امکانات زندگی تا این حد فراهم نبود و به عنوان مثال برای اینکه مادرم به حمام بیرون از خانه برود و برای اینکه به حجابشان تعرض نشود برادرشان یعنی "پدر شهید ولی الله چراغچی "سر کوچه می ایستادند و اگر آژان نبود تا سر کوچه را می دویدند و از این کوچه به آن کوچه به همین منوال می رفتند و به هین صورت بر می گشتند.
وی می افزاید: نان را در خانه می پختند و علاوه بر امنیت امکانات هم نداشتند و از حکومت شاهنشاهی دلخوش نبودند.
بانو روشن روان تعریف می کند: یادم هست رساله امام خمینی را پدرم بالای کمد قایم می کرد، امام زیبا و نورانی بودند و ما پنهانی عکس شان را نگاه می کردیم و سر جایش می گذاشتیم.
وی در بخشی از خاطرات دوران کودکیش می گوید: ده ساله بودم که شهید ولی الله چراغچی خبر آوردند که امام را تبعید کرده اند ایشان هر روز در مجالس آیت الله قمی که در بازار سر شور برگزار می شد شرکت می کردند.
وی ادامه می دهد: ایشان از منزل آیت الله قمی به خانه ما آمدند و گفتند امام را تبعید کردند خیلی ناراحت بودند.
تشییع کافی شروع انقلاب مشهد
بانوی انقلابی ایران می گوید: انقلاب و تظاهرات در مشهد از روز تشییع حجت الاسلام کافی شروع شد و مردم در نیمه شعبان سال 57 و فصل تابستان بود که جرات پیدا کردند و تظاهرات کردند.
وی در بیان خاطراتش ازراهپیمایی ها در انقلاب اینگونه می گوید: وقتی از تظاهرات روز تشییع کافی به خانه بر گشتیم کفش به پا نداشتیم گاز اشک آور زدند و سربازان شلوغ کردند.
دختر شهیده بتول چراغچی می گوید: من به همراه مادر و خانواده ام در تمام راهپیمایی ها شرکت می کردیم، عده ای از مردم در منزل آیت الله قمی تحصن کردند.
وی می افزاید: ما چون بچه هایمان کوچک بودند هر روز برای سخنرانی به خانه آیت الله قمی می رفتیم اما نمی توانستیم برای تحصن بمانیم.
وی در مورد بزرگترین راهپیمایی انقلاب مشهد بیان می کند: عاشورای سال 57 بزرگترین راهپیمایی را داشتیم از طبرسی و پنجراه رفتیم تا عدل خمینی، پاهایمان تاول زده بود.
بانوی انقلای پایتخت معنوی ایران می گوید: همسرم فرهنگی بود و من بیست و پنج ساله بودم، مدرسه ها عملا تعطیل شده بود و ما با شور و عشق به آزادی کشورمان و برقراری حکومت اسلامی در جلسات و راهپیمایی های انقلاب شرکت می کردیم.
نماز شبی که مادر با خستگی خواند
بانو روشن روان از ویژگی های اخلاقی مادر شهیدش که یکی از بانوان آسمانی ایران بود اینگونه تعریف می کند: مادرم زن مومنی بود و نماز شبش هیچگاه ترک نمی شد حتی شب عروسی خواهرم با همه خستگی هایش نماز شبش را خواند.
وی در بیان این خاطره می گوید: مادرم از صبح آن روز غذا برای مهمانان تهیه کرده بود و از 80 نفر مهمان را پذیرای کرده بودند اما وقتی نیمه شب دخترشان را راهی خانه بخت کردند در وسط حیاط خانه مان ایستادند به نماز، من به ایشان اعتراض کردم که خسته اید امشب نماز نخوانید اما ایشان گفتند اگر نماز شب نخوانم خوابم نمی برد.
آزادی برای حفظ حجاب نداشتیم
دختر شهیده چراغچی در خصوص پایبندی او به حجاب می گوید: آن زمان بی حجابی بیداد می کرد و همه معلم هایی مدرسه ما بی حجاب بودند و لباس های نامناسبی می پوشیدند.
بانو روشن روان در بیان گوشه ای دیگر از خاطراتش می گوید: روزی معلم به ما گفت: انشایی بنویسید واز من انتقاد کنید، نمی دانستم چه بنویسم، از مادر کمک خواستم ایشان گفتند: معلمت چطوری است؟ گفتم خوش اخلاق است و من دوستش دارم اما خیلی بی حجاب است.
وی می افزاید: مادرم انشایی به من گفت و ضمن تعریف از رفتار خوب معلم از او خواست که حجابش را حفظ کند فردای آن روز با اصرار بچه ها، انشایم را برای معلمم خواندم معلم، من را نوازش کرد و در برابر همه بچه ها گفت: شما راست می گویید اما من نمی توانم اینطوری باشم و" آزاد نیستم که حجاب داشته باشم."
بی حجابی معلمان مانع ادامه تحصیل برادرانم شد
خواهر شهید محمد روشن روان می گوید: مادرم وقتی متوجه شد که در دبیرستانی که برادارنم درس می خوانند معلمان زن با چه وضعیتی حاضر می شوند به سراغ مدیر مدرسه رفت و نسبت به پوشش نامناسب آنان در برابر پسران جوان اعتراض کرد و پرونده های آنها را گرفت و براداران من بعد از انقلاب ادامه تحصیل دادند.
دختر شهیده بتول چراغچی در خصوص سبک زندگی شهیده بیان می کند: ایشان احترام فوق العاده ای برای پدر و مادرش قائل بود و مرتب به ایشان سر می زد و به زندگی شان رسیدگی می کرد.
مادر و پدری که یتیم شدند
وی می افزاید: آن زمان لباسها را با دست می شستند و در آب حوض آبکشی می کردند و مادر بزرگم نیز زن پاکیزه ای بود، مادرم در سرمای زمستان یخ حوض را می شکست و لباسهای پدر و مادرش را می شست.
بانو روشن روان ادامه می دهد: وقتی مادرم به شهادت رسید پدربزرگ و مادر بزرگم با اینکه فرزندانی دیگری هم داشتند می گفتند: "با شهادت بتول ما یتیم شدیم "
وی در بیان ویژگی هایی بارز شهیده می گوید: ایشان راستگو بودند هر چند که به ضررشان تمام می شد و هرگز دروغ نمی گفتند، از خصوصیات دیگر ایشان این بود که به حلال و حرام و امربه معروف و نهی از منکر اهمیت می دادند.
"شهید را خدا برگزید"
دختر شهیده که لحظه شهادتش مادرش را به چشم خود دیده است تاکید می کند: مادرم در تمام زندگی در مسیر اسلام بود و خدا را بر کارهایش ناظر می دید و همین بود که دعاهای او و نمازهای شب او پذیرفته شد و خدا او را برگزید.
وی می گوید:مادرم در یک لحظه رفت زیر تانک و حتی آخ نگفت و من تا 3 روز بعد از شهادتش می گفتم " مادرم حتی آخ نگفت."
شنبه خونین دی ماه 57 در مشهد
وی در بیان خاطره روز نهم دی ماه 57 در مشهد می گوید: شنبه نهم دی ماه ۱۳۵۷ نیز به مناسبت سالگرد شهدای دی ماه ۱۳۵۶ قم و چهلمین روز فاجعه هجوم به حرم امام رضا(ع) دست به راهپیمایی آرام اما بسیار وسیع و پر شور زدیم.
بانوی انقلابی مشهد می افزاید: یکی از عوامل اصلی شکل دهنده این تظاهرات در روز نهم دی ماه اعلام عزای عمومی از سوی امام خمینی(ره) بود و در این روز استانداری خراسان در خیابان بهار به تصرف مردم درآمد و کارکنان استانداری نیز همبستگی خود را با مردم اعلام کردند.
وی ادامه می دهد: مردم نیز ساعتها در محوطه استانداری تجمع و شعارهایی در حمایت از انقلاب و محکومیت سیاستهای ددمنشانه ستمشاهی سر دادند.
بانو روشن روان می افزاید: تعدادی تانک و نفربر ارتشی وارد محوطه استانداری شدند و مردم که گمان میکردند ارتشیان نیز به آنان پیوسته اند سوار بر تانکها شدند ولی بعد از شلیک چند تیر و گلوله مردم به طرف عدل خمینی رفتند و من نیز همراه مادرم به همان سمت رفتیم.
دختر شهیده چراغچی که در نهم دی ماه 57 همراه مادرش در میان تظاهر کنندگان بود بیان می کند: تظاهرات تا چهارراهلشگر ادامه یافت و ماموران ستمشاهی به هیچکس رحم نمیکردند و علاوه برتیراندازی به سمت مردم با تانک ها با سرعت به سمت آنان می رفتند.
"زینب وار باشید"
وی ادامه می دهد: عده ای از مردم ترسیده بودند و من چادرشان را می کشیدم و می گفتم " خانم ها زینب وار باشید نترسید دشمن دلیر می شود " و در این میان خانمی به من گفت " نرو اگر رفتی آیت الکرسی بخوان" با سرعت به سمت چهارراه لشگر رفتیم و ناگهان جمعیت مردم شکست و مثل بمب صدا کرد.
وی می افزاید: من و مادرم به سمت پیاده رو رفتیم و تانکی به طرف ما چرخید، من و دختر کوچکم دست دردست مادرم داشتیم که تانک با سرعت به طرف ما آمد روی تانک بچه های انقلابی بودند اما داخل تانک فرمانده ارتش بود، در یک لحظه مادرم را ندیدم و پای دخترم را که رفته بود لای چرخ های تانک بیرون کشیدم تانک که برگشت مادرم را افتاده روی زمین دیدم.
دختر شهیده می افزاید: عده ای از مردم مرا از روی جنازه اش برداشتند شیشه های ماشین و اثر چرخ تانک افتاده بود روی نصف صورتشان.
"سه بار در جوی آب افتادم"
وی ادامه می دهد: من را از آنجا دور کردند دیگر هیچ نمی فهمیدم و دست دخترم را گرفتم و حتی متوجه نشدم که پای دخترم زخمی است و حالی داشتم که وصف نمی شد، سه بار افتادم توی جوی آب و بلند شدم.
بانوی انقلابی پایتخت معنوی ایران می گوید: تعدادی از مردم و از جمله خانمهای شرکتکننده در راهپیمایی زیر چرخ و زنجیرهای آهنین تانک ها و نفربرها به شهادت رسیدند.
وی می افزاید: فرمانده لشگر آن زمان که شاهد تحویل سلاح های ارتش به مردم بود ضمن فرماندهی یک دستگاه تانک به سوی مردم تیراندازی کرد و تعدادی از مردم او را بر بالای تانکش به هلاکت رساندند.
بانو روشن روان بیان می کند: آیت الله خامنه ای و تعدادی از روحانیون که هدایت مردم را به عهده داشتند برای جلوگیری از پیش آمدهای بعدی مردم را از استانداری خارج کردند.
وی می افزاید: در این روز تعدادی از سربازان در حمایت از مردم انقلابی مشهد و شرکت در این آیین از پادگان ارتش فرار کردند.
جنگ و گریز در بیمارستان امام رضا
دختر شهیده چراغچی تعریف می کند: نهم دی سال 57، در بیمارستان امام رضا جنگ وگریز بود و راهروهای بیمارستان از مجروحان و خبر حمله تانکها و مزدوران شهر را پر کرد و مردم از این حرکت رژیم طاغوت به خشم آمدند، اخبار مختلفی از درگیری مردم با نظامیان به گوش می رسید.
وی می گوید: مردم برای یافتن اجساد مطهر شهدا و سرکشی از مجروحین خود را به بیمارستان امام رضا (ع) رساندند و ماموران برای به آنان تیراندازی کردند و تعدادی دیگر از مردم را به شهادت رساندند.
وی می افزاید: دخترم را در بیمارستان بستری کردند و خودم برای یافتن مادرم بارها و بارها بیمارستان را گشتم.
بانو روشن روان تعریف می کند: مصادره تانکها، آزادی زندانیان، حمله به کلانتری ها آتش زدن سینما آفریقا در میدان تقی آباد که بنا بقولی توسط عوامل رژیم صورت گرفت، آتش سوزی فروشگاه ارتش در نزدیکی میدان تقی آباد، آتش سوزی در کارخانه پپسی کولا و اداره آگاهی و تعدادی کلانتریهای سطح شهر، از حوادث نهم دی ماه مشهد بود.
وی تاکید می کند: یکی دیگر از وقایع مهم دخیل در شکلگیری و حضور مردم در تظاهرات و واقعه یکشنبه خونین دهم دی ماه مشهد واقعه بیمارستان امام رضا(ع) در عصر نهم دی ماه بود.
در قبرها پناه گرفتیم
بانو روشن روان در ادامه خاطراتش می گوید: بلاخره پدرم، پیکر مادرم را در بیمارستان پیدا کردند و روز دهم دی ماه با اجازه آیت الله شیرازی برنامه دفن شهدا مشخص شد و شهدای نهم دی ماه غریبانه به بهشت رضا منتقل شدند.
وی تعریف می کند: دهم دی ماه حکومت نظامی بود اما مردم دوباره دست به تظاهرات گسترده زدند، آن روز من وخواهرانم با اصرار زیاد همراه پدر برای بدرقه مادرم به بهشت رضا رفتیم .
بانو روشن روان بیان می کند: "شهید ولی الله چراغچی "پسر دایی ام شروع به کندن قبر شهید کرد و دایی، خاله و زن عمویم هم همراهمان بودند، در بهشت رضا هم تانک ها به طرف مردم حمله کردند و ما در قبرها پناه گرفتیم.
شهید در فطعه شهدای انقلاب آرمید
وی یاد آور می شود: شهیده بتول چراغچی در قطعه شهدای انقلاب ردیف سه، بلوک هشت آرمید و ما که شهدای دیگر با بدنهای سوخته وله شده را دیدیم از داغ شهیدمان فراموش کردیم.
وی در ادامه خاطراتش می گوید: گذشت و روز 17 دی ماه 57 هم قرار بر تظاهرات بود که پدرم نمی خواست ما برویم و من به ایشان گفتم " حاج آقا باید برویم و راه مامان را ادامه دهیم"، خودشان ما رساندند و در راهپیمایی آن روز هم شرکت کردیم.
تلویزیونهایی که به خاطر شاه شکست
بانوی انقلابی مشهد با شور تعریف می کند: روز 22 بهمن ماه که رسید خوشحال بودیم و آرزو داشتیم که آمدن امام را ببینیم، تلویزیون نداشتیم و به منزل دوست پدرم رفتیم و تلویزیون 9 صبح پیاده شدن امام را نشان داد و یک لحظه صحنه قطع شد و تصویر شاه را گذاشت و بعد فهمیدیم که خیلی از مردم در آن لحظه تلویزیونهایشان را شکستند.
بانو روشن روان می افزاید: مردم از شاه متنفر بودند و از دق دلشان که تصویر شاه را دیده بودند تلویزیونها را شکسته بودند.
شهید روشن روان فرزند شهیده چراغچی
خواهر شهید روشن روان بیان می کند: برادر بزرگم از اول انقلاب ازمنزل آیت الله شیرازی بیرون نیامد و سال 59 با شروع جنگ به جبهه رفت و " 22 بهمن سال 64 "در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید و به مادرم پیوست.
وی با اشاره به اینکه این خانواده هفت شهید تقدیم انقلاب کرده است می افزاید: شهید ولی الله چراغچی، پسر دایی من نیز فروردین سال 63 در جزیره مجنون شهید شد.
بانوی روزهای حماسه در مشهد می گوید: ما آرزو داشتیم که اسلام پیروز شود و حکومت اسلامی برقرار شود و خون دل خوردیم تا ارزشهای اسلامی زنده شود.
وی در تعریف خاطرات روزهایی که مادر نبود می گوید: خواهران من جوان بودند و من باید جای مادر را برایشان پر می کردم و تا دو ماه بعد از شهادت مادر خانه پدرم ماندم.
پیرو ولایت فقیه باشید
بانوی انقلاب و حماسه با تاکید بر اینکه مردم باید پیرو ولایت فقیه باشند می افزاید: اگر مردم صحنه را خالی کنند و در راهپیمایی ها شرکت نکنند مخالفان انقلاب و سران فتنه دستهایشان را بالاتر می برند و امنیت کشور مان را از دست می دهیم و می شویم پاکستان و افغانستان.
بانو روشن روان خواستار می شود: خون شهدا را پاس بداریم و بدانیم که اگر آنها نمی رفتند امروز امنیت نداشتیم و کشورمان وضعیتی شبیه فلسطین و عراق داشت پس با حفظ وحدت پشتیبان رهبر انقلابی مان بمانیم و گوش به فرمان ایشان باشیم.
پایتخت معنوی ایران در مبارزات دوران ستمشاهی 112 شهید تقدیم آرمانهای انقلاب کرد، یادشان پر رهرو باد.
..................
گزارش : زهره رنگ آمیز
نظر شما