۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۴، ۱۸:۵۵

نگاهي به يك نمايش

خانم سرگرد باربارا ؛ لودگي بر يك واقعيت اغراق شده

اينكه در دنياي نشانه شناسي يك اثر نمايشي ، هر عنصر را تعميم يافته بر تمام دنياي پيرامون خود تعبير كنيم به خطا رفته ايم. با اين كار هرلحظه از واقعيت دور تر و به توهم نزديك تر مي شويم .

با قبول اين اصل مي توان پس از تماشاي نمايش "خانم سرگرد باربارا" به دور از توهمات سطحي -ناشي از اين متن به لودگي كشيده شده - دنياي تازه اي را از درون نمايش بيرون كشيد .

اگر اين تصور را بپذيريم كه مهرداد راياني مخصوص، كارگرداني ست با دغدغه هاي جدي انساني،  به دور از يكسو نگري و سياه انگاري، مي توان از تماشاي اين آخرين اثر كارگردان به تحليل هاي واهي تن نداد و واقعيت  موجود در اين درام را مانند وقايع تلخ روزمره ديگر مفرد و مختص همان موقعيت پذيرفت و با دستي پر از سالن نا امن قشقايي به خانه برگشت .

سرگرد باربارا سال هاست در سپاه رستگاري خدمت خلق پيشه كرده و سعي در نجات روح فقرا دارد. از سوي ديگر پدر باربارا صاحب بزرگترين كارخانه اسلحه سازي كشور است . او كه سالهاست همسر و سه فرزندش را ترك كرده است در دومين پرده نمايش يه جمع خانواده مي پيوندد و ماجرا آغاز مي شود .

 

در اين ميان  باربارا مي خواهد پدر را با دين و مردم دوستي آشنا كند و روح او را  نجات دهد و پدر نيز با درك توانايي هاي فردي باربارا قصد دارد تمايل اورا در مديريت كارخانه جنگ افزار سازي برانگيزد و او را جانشين خود كند .

عهدي ميان پدر و دختر برقرار مي شود.  بر اساس اين عهد يك روز پدر به ديدن سپاه رستگاري مي رود و روز ديگر دختر به ديدن كارخانه اسلحه سازي . در اين مسير پدر موفق مي شود با صرف اندكي پول  سپاه رستگاري  را در اختيار گيرد و اركان اعتقادي دخترك را در هم بريزد . همچنين باربارا را به دين خويش  درآورد و اورا به مديريت كارخانه برساند .  

داستان سرراست و ساده نمايش، جنگ ميان خير و شر را به صحنه مي برد. اما تا پايان نمايش در كمال ناباوري  آنچه از خير برمي آيد، شر است و آنچه از شر بر مي آيد، خير است. آدم هاي مختلف داستان كه در جاي جاي قصه ظاهر مي شوند، نيز تماما در خدمت بيان همين فضا هستند .

سپاه رستگاري در اثر خير انديشي سرگرد باربارا  مامن الكلي ها ، فاحشه ها و بي آرها شده است . هر آنچه نيت دينداري ، نوع دوستي و خداباوري در كلام باربارا به فقرا منتقل مي شود. در ميان آن ها به حماقت و ساده لويي تعبير مي شود و مورد ريشخند قرار مي گيرد. سپاه رستگاري جايي است كه "رامي" فاحشه با وقاهت تمام با مردان رابطه برقرار مي كند و شرابخاران در ناپيداي خوابگاه حكومت مي كنند، همه غذاي مفت مي خورند، دروغ مي گويند و ... اين حاصل مجموعه اي ست كه بر اساس انسان دوستي بنا شده! اما كارخانه اسلحه سازي آقاي "آندرشافت" هوايي پاكيزه دارد، فضاي سبز و چمن هاي زيبا، كارگران در خانه هاي زيبايشان در كمال آرامش و آسايش فرزندان صالحي را پرورش مي دهند . فرزنداني كه به مدرسه مي روند و در دو كليساي كارخانه خدا را پرستش مي كنند . اين ها حاصل يك سيستم  ضد انساني و خطر ناك است! اين فضاسازي همه نكات تكان دهنده نمايش نيست .

آنچه در پايان تكان دهنده است، نيت قلبي خانم سرگرد باربارا است كه در جمله اي بيان مي شود. او در پرده آخر از نامزد فرصت طلب خود كازينس مي پرسد : مي داني اگر پيشنهاد پدرم را نمي پذيرفتي چه مي شد ؟... تورا رها مي كردم و به مردي دل مي بستم كه پيشنهاد را بپذيرد !  

خانم سرگرد بارباراي خداپرست و ديندار كه سال هاست مردم را به نجات روح فرامي خواند آنچنان دگر گون مي شود كه در رسيدن به آنچه منفور مي دانسته يكه تازي مي كند . شايد هم بابارا نه آن كسي است كه ما مي شناسيم بلكه چيزي ست كه پدرش شناخته است . اينكه ريا  كاري اغراق شده  آدم هاي نمايش را تمامي واقعيت دنيا تعبير كنيم و به واسطه اين يكسو نگري بر سر كارگردان آن فرياد برآوريم  به خطا رفته ايم اما اينكه اين واقعيت تلخ را بخش عمده جهان پيرامون خود بدانيم پا را از مسير انصاف بيرون نگذاشته ايم .

راياني مخصوص پيامي كه كه در شرايط فعلي جامعه بحران زده ايران به سختي مي توانست با نمايشي ايراني حاصل قلم نويسندگان وطني به روي صحنه ببرد در پس دنياي مورد نظر "جرج برنارد شاو" يافته و ظرف تماشاگر نكته سنج نمايش را از اين طريق پر مي كند . در عين حال مي توانيم با ساده انگاري از كنار موقيت زيباي انطباق دو دنياي نمايش و واقعيت بگذريم و سالن را بدون هيچ خاطره اي ترك كنيم . زيرا اگر اين ويژگي را از نمايش حذف كنيم ديگر عناصر آن چندان دندان گير نيستند .

از همان پرده نخست ، كلام ها  آنچنان شليك وار از دهان بازيگران خارج مي شود كه هيچ موهبتي را از متن زيباي "برنارد شاو"  در خود نگه نمي دارد. نوع گويشي كه باعث مي شود نمايش در فصل هايي، ملال آور شود. در همان پرده اول  "سپيده نظري پور" و "علي سرابي" بدون فاصله گذاري مناسب متن و گويي بر اساس كم حوصلگي تماشاگران چنان جملات را پرتاب مي كنند كه فرصتي براي تامل و درياف جان كلام باقي نمي ماند ضمن اينكه بخش عمده اي  از معرفي شخصيت ها در همين صحنه و از زبان اين دو شخصيت صورت مي گيرد و به همين جهت نياز به تامل دو چندان است .  شوخي زيپ شلوار "استفان" نيز كه به بدترين شكل از بين مي رود، همان شوخي ظريفي كه  قرار است مهمترين بخش شخصيت "استفان" و مناسبات او را با مادرش به مخاطب منتقل سازد، در اجرايي ايرانيزه به شوخي اي تخت حوضي و كم تاثير بدل مي شود - توجه كنيد به تكرار بي اثر تذكر مادر به خاطر سرعت در بيان كلام در پرده نخست - اين شوخي در كنار حركات بازيگران كه به نظر في البداهه و خارج از كنترل مي آيد، شخصيت هاي مورد نظر نويسنده را روي صحنه هجو مي كند و از آن ها جز ظواهري بي عمق باقي نمي گذارد. حركاتي كه در تمام طول نمايش در مواجهه با مستخدمين و شرابخوارگي  از داماد ها سر مي زند، در ادامه به ديگر نقش ها سرايت مي كند و گاهي مجموعه اي ازهم گسيخته را در سراسر صحنه پخش مي كند، تا جايي كه لودگي نقش آفرينان بر واقعيت مستور در جملات  چيره مي شود .

 شايد كمبود امكان تمرين مهمترين دليل ضعف نمايش باشد زيرا واضح است  آنچه به عنوان رنگمايه آدم هاي داستان به چشم مي آيد در مرور و تكرار مي تواند به پختگي برسد . اتفاقي كه حتي براي علي سليماني در نقش بيلي واكر نمي افتد . اين بازيگر با تمام تلاشي كه در تغيير حركات صورت دارد همچنان همان علي سليماني  آشناي خودمان است با همان فاصله گذاري در كلام ، فرياد ها و واكنش هاي هنگام عصبانيت - توجه كنيد به اولين كلام واكر در سپاه رستگاري هنگامي كه با كارگر پيراز كار افتاده برخورد مي كند. وقتي كه او را از تخت پائين مي اندازد زوزه هميشگي "سليماني" را مي شونيم -  پختگي مورد نظر را مي توان در بايگر نقش "رامي" جسجو كرد. شوخي هاي كلامي او كه از تكرار واژه هاي بر مي آيد به خوبي بر جان نقش مي نشيند و به پيشبرد داستان كمك مي كند.  گويي "علي سرابي" نيز مي توانست در اين نقش خوش بنشيند . در صحنه هايي كه " استفان " با مادرش هم كلام نمي شود، مي بينيم كه سرابي هم موهبت هميشگي اش را در جان بخشي به نقش هاي دور از ذهن بروز مي دهد . "فرزين صابوني"  نيز  دلپذير و به اندازه در نقش ظاهر مي شود و "عباس حبيبي" كه كمتر ايفاي نقش او را در صحنه نمايش ديده ايم نيز تلاش خوبي را در نرمش "كازينس" بكار مي گيرد . اين نقش مكمل و مياني باربارا و شافت با همين تلاش جلوه گري مي كند . شايد اگر فرصت و امكان مناسبي براي  كازينس بي اصل و نصب و فرصت طلب  در مرحله تمرين بدست مي آمد اين نقش آنچنان با "حبيبي" اجين مي شد كه جداكردن و تفكيك  آن دو  پس از پايان تمام اجراها شدني نبود.

اما "هوشنگ هيهاوند" را مي توان بهترين بازيگر اين نمايش خواند . نمي شود جايگزيني براي او يافت كه جلوه ها و ظرايف اين شخصيت تاثير گذار را با چنين قدرتي گسترش دهد . سوء تفاهمات پرده دوم در برخورد با فرزندان ناب است و صعود او بر اوج داستان در صحنه خوابگاه سپاه رستگاري بي نظير .

از طراحي صحنه و لباس چيزي نبايد گفت كه خوب مي دانيم  وقتي  قرار است حتي المقدور با "هيچ چيز" كاري كرد  آنچه بر صحنه " خانم سرگرد بار بارا " مي بينيم نزديك به بهترين چيز است .  

به هرتقدير اجراي  " خانم سرگرد باربار " در پرونده حرفه اي  كارگرداني قرار گرفته است كه آينده اي درخشان را انتظار مي كشد. اجرايي كه در ميان آثار اين كارگردان نمره متوسطي دارد و چيزي از ارزش او كم نمي كند .

 

کد خبر 184293

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha