۱۱ اسفند ۱۳۹۱، ۱۲:۱۲

نقدی بر رمان «وقتی مژی گم شد»

جسارت اعتنا به مخاطب در پیچ و تاب داستان

جسارت اعتنا به مخاطب در پیچ و تاب داستان

تازه‌ترین رمان حمید رضا شاه‌آبادی از حیث سوژه و نیز نوع پرداخت داستانی نمونه‌ای است تحسین برانگیز از جسارت نویسنده در تلفیق بیان آسیب‌های اجتماعی با المانهای روایی که اثر داستانی را برای مخاطبش دلچسب می‌کند.

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: یک رمان برای موفقیت چه می‌خواهد؟ پاسخ به این سوال را از منظرهای مختلفی می‌توان داد؛ از نگاه مخاطب شناسی، ساختار، محتوا، و حتی رسم الخط این سوال برای خود جواب‌های متعددی را می‌تواند متصور شود، اما پاسخ حمید‌رضا شاه‌آبادی به این سوال هم در نوع خود خواندنی و قابل توجه است. پاسخی که این روزها در قالب رمان تازه او ارائه شده است.

او در تازه‌ترین رمانش که با عنوان «وقتی مژی گم شد» در قالب طرح رمان نوجوان امروز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است، در پاسخ به این سوال به مخاطبش می‌گوید، رمان موفق باید قبل از هر چیز یک سوژه داستانی بکر داشته باشد و در کنار آن با یک شروع ویژه دست مخاطب را گرفته و اندک اندک به نقطه اوجش ببرد و پس از آن هم اگر قلم نویسنده هنری داشت، او را آرام آرام به انتها سوق دهد.

«وقتی مژی گم شد» در نخستین نگاه از چنین سوژه‌ای بهره‌مند است. سوژه‌ای برخاسته از نگاه تیزبین و دغدغه‌مند نویسنده نسبت به آسیب‌های اجتماعی پیرامون مخاطبانش است.

فرار نوجوانان از خانه و تلاش آنها برای کشف دنیایی که تصور می‌کنند، والدینشان قادر به درک و تصورش نیستند ـ که البته در مواردی متعدد چنین نیز است ـ سال‌هاست که به عنوان یک پدیده و آسیب اجتماعی مورد توجه بوده است و البته پاسخ و کمک برای التیام به درد مبتلایان به آن بیش از هر چیز شامل نصیحت و یا به نوعی ترساندن مخاطب از عواقب آن بوده است. در این موقعیت شاه‌آبادی در رمان خود اما این مسئله را از زبان چند راوی و در واقع از زبان کسانی که خود عامل این مسئله هستند، دوباره واکاوی کرده است.

 در واقع او به جای انتخاب یک روای سوم شخص نصیحت‌کننده، به سراغ یک اول شخص راوی کنش‌گر رفته است و سعی دارد روایت گم شدن «مُژي»؛ قهرمان داستانش را از زبان آنها و با نگاه آنها روایت کند. نگاهی که او به دنبال آن است، بیش از آنکه نصیحت‌کننده باشد دربرگیرنده یک نگاه ساده و بی‌پرده و در عین حال صریح و باورپذیر از تفکر بزرگسالان نسبت به نوجوانان پیرامون خودشان است، نگاهی که میزان باورمندی آنها به توانایی‌ها و احساسات نوجوانان و نتایج حاصل از آن را در خود منعکس می‌کند و قادر است به زیباترین شکل ممکن با مخاطب این روایت همذات‌پنداری ایجاد ‌کند.

شجاعت نویسنده در پرداختن به این موضوع فرار از خانه با وجود تمامی موانع پیش‌روی در پرداخت داستانی به آن از جمله راه رفتن بر لبه تیغ زردنویسی و عامه‌پسندی از مهمترین مسائلی است که این رمان را نه تنها برای مخاطب هدف که برای بزرگسالان نیز اثری قابل اعتنا و هیجان‌انگیز کرده است.

شاه‌آبادی در دیگر آثار خود نیز در کنار اثبات توانایی بالای خود در شناخت درونی مخاطبی که برایش می‌نویسد، نشان داده است که قدرت تجزیه و تحلیل بالایی را در میان دستان و اندیشه خود دارد که می‌تواند به کمک آن بسیاری از معضلات اجتماعی عادی شده در جامعه را به عنوان یک آسیب، توسط مبتلایان به آن واکاوی کند. اتفاقی که این رمان بر پایه آن شکل گرفته است.

برخورد جذاب و غیر منتظره فصل نخست «وقتی مژی گم شد» با مخاطب خود و نوع روایت آن که تا فصل سوم ادامه پیدا می‌کند را می‌توان به نوعی یکی از برگ‌برنده‌های شاه‌آبادی در این کار دانست. برخود بدیع، سوال‌برانگیر و در عین حال دراماتیکی که سطور نخست آن اینگونه آغاز می‌شود: «آخر این داستان را می‌دانم. می‌دانم که دست آخر مژی گذاشت و رفت. رفت به کام اژدها. گم شد. اما می‌خواهم بدانم چرا؟ چرا مژی رفت؟ چرا همه ما خواب بودیم؟ چرا هیچ کس مژی را ندید؟ ندیدیم دارد عذاب می‌کشد. می‌خواهم بدانم چطور همه چیز دست به دست هم داد تا آن بلا سرش بیاید. آنقدر فکر کرده‌ام که دنیا دور سرم می‌چرخد...... می‌خواهم بدانم این داستان چطور شروع شد و چطور تمام شد. نه؛ آخرش را می‌دانم. می‌دانم که مژی رفت. شروع داستان را، شروعش را می‌خواهم بدانم. چطور همه چیز شروع شد. مهره اول را چه کسی انداخت.»

نوع پرداخت زبانی نویسنده در این رمان بسیار هوشمندانه است. او از سویی راوی‌های متعددی را برای هر فصل از خود انتخاب کرده است، تا از ایجاد قضاوت یکسویه و تکرار در بیان و خستگی در مخاطب دوری کند و از سوی دیگر سعی کرده است تا شخصیت‌های موجود در قصه را به ترتیب اهمیت حضورشان در رخدادنشان، به روایتگری در آن وارد کند.

اما شاید یکی از قابل توجه‌ترین بخش‌های این رمان را باید در فصل پایانی آن و نوع پایان‌بندی این رمان می‌توان جست. نویسنده در این فصل با هوشمندی قابل توجهی سعی کرده که از ارائه هرگونه پایان‌بندی مستقیم و یا هدفمند به سبک رسانه ملی! دوری کند. او نخواسته ماند یک سریال تلویزیونی پایان تلخ فرار نوجوانی از منزلش برای رسیدن به سراب آرزوهایش را کاملا رو و کلیشه‌ای به تصویر بکشد. در اینجا نویسنده با هوشمندی قابل وصفی، در قالب نامه‌ای که خطاب به راوی ارسال شده است، از او می‌خواهد که از میان گزینه‌های احتمالی ناشی از فرار مژی از منزل، به او بگوید که مژی در نهایت، به چه سرنوشتی دچار می‌شود. سرنوشتی که داستان درباره آن سکوت کرده است.

این سوال و پاسخ نداده شدن به آن در فصل آخر که به نوع تداعی‌کننده قرار دادن پایان باز برای رمان است، آخرین برگ برنده نویسنده در این روایت است. روایتی که تعلیق و ایجاد فضای دلهره‌گونه و هیجان انگیز موجود در آن مخاطبان نوجوان امروز کتاب را با خود تا انتها می‌کشاند.

همچنین باید به این موضوع اشاره کرد که شاه‌آبادی در رمان خود از مخاطبش به عنوان یک موجود منفعل و کم هوش و خنگ یاد نمی‌کند. او مخاطبش را انسان هوشمند می‌بیند که دوست دارد با استنتاج‌های منطقی به کشف روابط علت و معلولی در رمانش بپردازد و از همین منظر شجاعانه‌ترین و در عین حال جسورانه‌ترین نقش‌های موجود در رمانش را به او می‌دهد و او را به نوعی خودباروی و سوال و کندکاو در درون خود فرا می‌خواند.

بگذارید بار دیگر به سوال ابتدایی متن برگردیم و به پاسخی که از ابتدا برای آن متصور بودیم و آن را تکمیل کنیم.

رمان موفق، رمانی است جسور با ایده‌ای بکر که روایتی جذاب، بدیع و چند وجهی دارد. اثری که برای مخاطب خاصی نوشته نشده اما می‌داند که به چه سوال‌هایی پاسخ می‌دهد و در عین حال می‌داند که هر سوال از سوی کدام دسته مخاطبانش پاسخ می‌دهد. رمان خوب داستانی پرکشش و هیجان انگیز دارد، مخاطبش با قصه آن بیگانه نیست و در عین حال ممکن است، تصور وجود جسارتی برای خوانش آن را هم متصور نباشد. رمان خوب یعنی طرح یک اندیشه انسانی در قالب یک قصه مهیج و بدیع و بدون اغراق؛ بنابراین می‌توان گفت که «وقتی مژی گم شد» رمانی است خوب.   

..............

حمید نورشمسی

کد خبر 2008468

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha