۱۲ فروردین ۱۳۹۲، ۱۱:۳۶

جای پای جلال ـ سفرنامه بویین‌زهرا/11

جلال توقع نداشت سیمین مثل او باشد

جلال توقع نداشت سیمین مثل او باشد

از حسین دانایی (خواهرزاده جلال آل‌احمد) پرسیدم جلال درجه یک‌تر بود یا سیمین؟ کمی سکوت کرد و گفت: اگر جلال نبود، سیمین زن یک تیمسار می‌شد و زندگی اشرافی‌اش را ادامه می‌داد. البته من نمی‌خواهم از این نتیجه منفی بگیرم. نباید برای تجلیل از جلال، سیمین را تخفیف داد. آدم‌های مختلفی بودند. این توقع که سیمین مثل جلال باشد توقع بیجایی است. خود جلال هم این توقع را نداشت.

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: مهدی قزلی هشتمین سفرش را در «جای پای جلال» تجربه کرد و این بار پس از یزد، کرمان، اسالم، جزیره خارگ، کاشان و اورازان (زادگاه جلال‌ آل‌احمد) و خوزستان به بویین زهرا از توابع استان قزوین رفت که در خاطره ایرانی‌ها شهری است فراموش‌نشدنی.

این نویسنده، سفرنامه هشتم خودش را در 12 قسمت آماده کرده که در ایام سال نو در صفحه فرهنگ و ادب مهر منتشر می‌شود. تا دیروز 10 بخش از این گزارش منتشر شد و امروز بخش یازدهم این سفرنامه را مطالعه می‌کنید:

آخرین مرحله کارم درباره کتاب «تات‌نشین‌های بلوک زهرا» دیدن حسین دانایی پسر شیخ حسن بود. حسین متولد 1323 و کوچکتر از دو خواهرش بود ولی در سگزآباد سراغ هر کسی می‌رفتم می‌گفت چند وقت پیش حسین هم آمده بود و از گذشته‌ها سوالاتی می‌پرسید. بعضی هم توصیه‌ام کردند که حتماً اطلاعات او را بگیرم چون محققانه‌تر مسائل مربوط به دایی‌اش را پیگیری کرده بود و مخصوصاً اینکه در بعضی رفت و آمدها و مجالس جلال حضور داشت.

شنبه 21 بهمن با او قرار گذاشتم و در خیابان حجاب رفتم به دفتر مجله‌اش که زمینه اقتصادی داشت و مخاطب اصلی‌اش بانک‌ها و کارکنانش بودند. با روی باز پذیرای من شد و با یک استکان چای صحبتمان شروع شد. قبل از آمدن من در اینترنت جستجویی کرده بود و از چند و چون کارهایم سردرآورده بود. ابتدا نکاتی درباره هدف کارم گفت و بالاخره رفتیم سر اصل مطلب یعنی جلال. صحبت‌های زیاد و خوبی کردیم که بخشی از آنها مرتبط با موضوع بویین‌زهرا نبود.

حسین دانایی می‌گفت جلال و چندین نفر دیگر در موسسه مطالعات اجتماعی که زیر نظر احسان نراقی تشکیل شده بود مشغول تک‌نگاری‌هایی شدند. او البته می‌گفت اورازان و تات‌نشین‌های بلوک زهرا هم جزو همین دسته هستند که فکر کنم اشتباه می‌کرد. خود جلال در زندگی‌نامه‌اش نوشته بعد از انتشار همین کتاب‌ها موسسه مطالعات اجتماعی به او پیشنهاد همکاری داده. به هر حال دانایی معتقد بود نوشته‌های جلال این تفاوت را داشت که نگاهی محتاطانه و بدبینانه به غربی شدن و ماشینی شدن جامعه داشت و این نخ تسبیح همه نوشته‌هایش بود. نهایتاً هم با احسان نراقی به هم زد و کار را با او ادامه نداد. دلیل انجام آن تک‌نگاری‌ها در موسسه مطالعات اجتماعی هم ارائه اطلاعاتی به سازمان تازه تاسیس برنامه و بودجه بود برای برنامه‌ریزی توسعه ایران بود.

صحبت را بردیم سمت شیخ روح‌الله دانایی پدر بزرگ او. حسین دانایی گفت: شیخ روح‌الله دست راست شیخ فضل‌الله نوری بود و روحانی‌ای پرجرات. بعد از ماجرای اعدام شیخ فضل‌الله هم زندگی‌ای مخفیانه داشت. مثلا یادم هست 10-12 ساله بودم که با پدرم می‌رفتیم خانه آیت‌الله بروجردی که آن موقع مرجع شیعیان بود. از بازارچه‌ای که اسمش گذر خان بود می‌گذشتیم که پدرم پنجره‌ای کوچک را نشانم داد و گفت: حسین پدربزرگت سه سال مخفیانه اینجا زندگی کرد. پرسیدم: چرا؟ گفت: می‌خواستند بکشندش. و در این مدت فقط پدرم و دربان از این موضوع مطلع بودند.

بعد هم ماجرای رفتن او به قم و دیدارش با شیخ عبدالکریم حائری را تعریف کرد و ماجرای مشت و درفش و قندان و دیوار و ... زندگی‌اش در سگزآباد هم یک جور دور بودن از تهران به عنوان مرکز حکومت بود. حکومتی که بعد از ماجرای اعدام شیخ فضل‌الله نوری چه در دوره قاجار و چه در دوره پهلوی دنبال سر به نیست کردن شیخ روح‌الله و اطرافیان شیخ فضل‌الله بوده و من فکر نمی‌کنم این اصرار و پافشاری از فهم شاهان قاجار و رضاخان برآمده باشد. هرکس ماجرای مشروطه و خط سیر شیخ فضل‌الله را کمی پیگیری کرده باشد به راحتی سر نخ حضور انگلیسی‌ها را در ماجرای انهدام تفکر شیخ فضل‌الله می‌بیند. والا روحانی‌های زیاد و پرنفوذ دیگری هم بودند که توجه حکومت را جلب نکردند. معلوم است چه نوع نگاه و قرائتی از اسلام به مذاق استعمارگر خوش نمی‌آمده.

حسین آشنایی پدربزرگش و سیداحمد طالقانی (پدر جلال) را که احتمالاً منجر به ازدواج پدر و مادرش شده، در مرحله اول حضور در حلقه یاران شیخ فضل‌الله می‌داند که جلساتی سری داشتند و بعضی از اسناد محرمانه آن جلسات را شمس در «از چشم برادر» چاپ کرده، در مرحله دوم تات بودن هر دو. چون سیداحمد طالقانی اصالتاً تات اورازان بود و شیخ روح‌الله تات ابراهیم‌آباد. و توضیح داد تاتی یک نژاد است نه یک زبان. زبان تاتی طالقانی‌ها و سگزآبادی‌ها با هم متفاوت است. تات‌های گیلان و اردبیل و خراسان شمالی هم گویش‌های متفاوتی دارند. ریشه سگزآبادی‌ها هم برمی‌گردد به سیستان که در اصل سگزستان (سجستان) بوده.

از حضور جلال در منطقه بویین‌زهرا پرسیدم و حسین آقای دانایی تاملی کرد. انگار داشت خاطراتش را مرور می‌کرد. گفت: حضور جلال بیشتر به دهه 30 برمی‌گشت و در دور دوم به دهه چهل. سیمین هم وقتی عضو هیئت علمی شد در دپارتمان باستان‌شناسی قرار گرفت و بعد از آن گاهی دانشجویانش را می‌آورد به این منطقه. و شاید ماجرای دکتر ملاصالحی و بورسیه شدنش به این روایتِ حسین، ربط داشته باشد.

او می‌گفت یک بار جلال و سیمین آمدند سگزآباد و من خانه ابراهیم خان نوری در ماشگین بودم. فردای آن روز ابراهیم خان با جیپش رفت دنبال آنها و آوردشان ماشگین خانه خودش. صبح زود با صدای گوسفندهایی که قرار بود برای چَرا بروند صحرا بیدار شدم و با تعجب دیدیم از آن موقع صبح که هوا هنوز کاملاً روشن نشده بود تمام بچه مدرسه‌ای‌های ماشگین و حتی دهات اطراف جمع شده بودند جلال و سیمین را ببینند. از جمله این بچه‌ها محمد اینانلو بود که در تلویزیون برنامه اجرا می‌کند حالا. آمدن جلال و سیمین برای آنها اینقدر مهم بود. بعد هم که ابراهیم خان آنها را سوار ماشین می‌برد نمی‌دانم کجا، بچه‌ها مسافتی طولانی را دنبال ماشین آنها دویدند. فقط هم قضیه مال بچه‌ها نبود، بزرگترها و ریش‌سفیدها هم در سایه دیوار قلعه ابراهیم خان به صف ایستاده بودند تا وقتی ماشین رد شد، ادای احترام کنند. فقط احترام هم نبود علاقه هم داشتند. احساس مردم نسبت به جلال صمیمیت همراه با افتخار بود. چون جلال آدم خاکی‌ای بود. سیمین هم خیلی گرم بود با مردم، یادم هست یک بار سیمین با اصرار رفته بود داخل طویله تا از گوسفند شیر بدوشد. انصافاً آدم‌های درجه یکی بودند.

پرسیدم جلال درجه یک‌تر بود یا سیمین. کمی سکوت کرد و گفت: جلال، سیمین کمال هم‌نشین درش اثر زیادی داشت. اگر جلال نبود، زن یک تیمسار می‌شد و زندگی اشرافی‌اش را ادامه می‌داد. البته من نمی‌خواهم از این نتیجه منفی بگیرم. نباید برای تجلیل از جلال، سیمین را تخفیف داد. آدم‌های مختلفی بودند. این توقع که سیمین مثل جلال باشد توقع بیجایی است. خود جلال هم این توقع را نداشت. هیچ وقت برای زنش تعیین تکلیف نکرد که چی بخوان و چی بپوش و آمریکا نرو و .... اصولاً هم نسبت به زن‌ها یک عطوفت ویژه داشت. اگر دو نفر غریبه زن و مرد می‌آمدند، به زن احترام بیشتر می‌گذاشت. مثلاً به خواهرهایم بیشتر توجه می‌کرد تا من، نه اینکه ما را دوست نداشته باشد ولی توجه بهتر مال دخترها بود.

او ادامه داد که: البته جلال در کمک به محروم‌ها هم سابقه داشت. مثلا اگر می‌شنید فلان کارگر در فلان جا به خاطر مسئله‌ای افتاده در زندان شاه، حتماً برای حمایت از خانواده‌اش پولی جمع می‌کرد و می‌برد برای آنها. انصافاً سیمین خانم هم استاد بود در جمع کردن کمک‌های مردمی مخصوصاً از خانواده خودش. زبان نرم و اخلاق خوبش را به کار می‌گرفت و خوب کمک جمع می‌کرد. حتی در سفرهایشان به ابراهیم‌آباد و سگزآباد هم گاهی دست پر می‌آمدند و خانواده‌های ندار را کمک می‌کردند. مثلاً یک توپ پارچه می‌آوردند و به هر خانواده‌ای بر اساس تعداد بچه‌هایشان چند متر می‌دادند.

ادامه دارد...

کد خبر 2024746

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha