۷ شهریور ۱۳۸۴، ۱۳:۱۵

پيشكسوتان جهاد و شهادت؛ دهه دوم پس از جنگ(34)

گزارشي تأثر انگيز ؛ شمارش معكوس براي افول يك ستاره

گزارشي تأثر انگيز ؛ شمارش معكوس براي افول يك ستاره

تا حالا شده در خيابان بايستي يكي بچه‌ات را بغل كند و در تاكسي بگذارد؟ تا حالا شده زنت در جوي بيفتد و يكي ديگر او را از جوي دربياورد و تو ايستاده باشي و نتواني كاري بكني؟ تا حالا شده زن و فرزندت نصف شب مريض شده باشند و در خانه همسايه را بزني كه تو را به خدا بياييد زن و بچه ام را به بيمارستان برسانيد؟ وقتي پا نداشته باشي بايد محتاج همه كس شوي. . .

گروه دفاع مقدس خبرگزاري مهر: روي تخت افتاده است . از اينكه مسئولين بيمارستان متوجه و مانع مصاحبه شوند نگران است و با احتياط صحبت مي كند. مي‌گويد: «كسي نمي تواند ادعا كند كه اسلام را كاملاً شناخته است. اما من اسلام واقعي را در جبهه ها ديدم. بار اول و در 14سالگي به عشق اسلحه به منطقه پا گذاشتم، اما دفعات بعد به عشق امام و وطنم رفتم».

اهل شهرستان است و كلامش با لهجه دلنشين تر مي شود. وقتي متوجه مي شود كه خبرنگارم، مي گويد: « بالاي تختم نوشته‌اي را به اين مضمون «رزمندگان ديروز،جانبازان امروز و فراموش شدگان فردا» چسبانده بودم. اما مسئولين بخش اعتزاض كردند و گفتند چرا نوشته اي؟گفتم مگر شما ما را فراموش نكرده ايد»؟!

بر اثر گازهاي شيميايي در دوران جنگ تحميلي، دچار بيماري ناشناخته شده است كه پزشكان هنوز درماني برايش پيدا نكرده اند. قبلا در شهرستان مكانيك بوده و اكنون همسر و دو فرزندش چند سالي است دور از وي در آن شهر زندگي مي كنند. و هرچند ماه يك بار در بيمارستان او را ملاقات مي كنند.

بيست و سوم خرداد دكتر دهقان همراه دكتر حدادعادل رئيس مجلس به بيمارستان آمدند و يك سكه به جانباز دادند و تمام. آخه اين سكه به چه درد جانباز مي خورد؟ كل مشكلات را حل كنيد. از فروردين تا الان يكبار زن و بچه ام را ديده ام. چون امكانات اسكان ندارند و هربار كه بخواهند بيايند مجبورند مزاحم فاميل شوند

وي با اظهار گله مندي از مسئولين بنياد جانبازان به دليل سهل انگاري در درمان بيماريش،به خبرنگار دفاع مقدس خبرگزاري مهر گفت : از سال82 تا الان در بيمارستان بستري هستم.هر پانزده روز يكبار بايد در اتاق عمل يك تكه از پايم بريده شود. حالا بعد از اينكه  نتوانستند درمانش كنند، مي گويند ما امكاناتش را در ايران نداريم. حالا كه كار از كار گذشته به همسرم مي گويند ارزش ندارد كه بيت المال براي اعزام به خارج شوهرت خرج شود! چرا پزشك بنياد به همسرم مي گويد شوهرت را ببر و باقي مانده عمرش را با هم باشيد؟ چرا از اول و قبل از اينكه كار به اينجا بكشد جهت درمان من اقدام نكردند؟!

وي در ادامه افزود: همان پزشكي كه اين حرف را به همسرم زده زمانيكه هنوز به اين وضعيت نيفتاده بودم هر روز صبح مي آمد بالاي تختم و مي پرسيد تب نكردي؟ و من هم مي گفتم نه. بعدها متوجه شدم اين سوالها براي اين بوده كه اين پزشك محترم مي خواسته بفهمد كه چه زمان اين عفونت وارد خونم مي شود. زماني كه تب شديدي كردم و عفونت وارد خونم شد پزشك گفت: ديگر راهي نيست يا بايد پايت را قطع كنيم يا منتظر باشي كه كي مي ميري!

دكتر . . . به من گفت: من تو را به آلمان جهت درمان اعزام مي كنم منتهي يك شرط دارد و اينكه پايت را از لگن درآوريم، اگر خوب نشدي اعزامت مي كنيم! خب هر آدم عاقلي مي داند كه وقتي اين پا عفوني است و هر چه داروي چرك خشك كن هم بوده جواب نداده با خارج كردن پا از لگن عفونت زودتر به تمام بدن سرايت مي كند و انسان را از پا درمي آورد. اما براي اينكه ديرتر از بين بروم تكه تكه اين پا را قطع مي كنند و جاهاي عفوني را از بين مي برند.خلاصه يك مدتي طول مي كشد تا به لگن برسد. يكي از رفقايم را پاهايش را از لگن در آوردند و بعد اعزام به خارج شد و در آلمان شهيد شد.

صحبتش قطع مي‌شود . براي لحظه‌اي انگار درد سراپاي وجودش را در بر مي‌گيرد. هربار كه با آرامش مي گويد« پزشكان گفته اند تنها تا چندوقت ديگر زنده هستم » به همسرش كه در كنار تخت نشسته وچهره غمگين اما مقاومش مرا به حيرت واداشته، نيم نگاهي مي اندازم و او ادامه مي دهد« اين مطلب را هر دويمان پذيرفته ايم».

قلبم با كلماتش آتش مي گيرد و گويي نفسم از سنگيني رنج آنها در سينه حبس مي‌شود. آنقدر گيج شده ام كه هيچ كلمه اي در زبانم نمي چرخد. باورش سخت است به راحتي به او بگويند خوش آمدي تمام!

وضعيت من هم كه مشخص هست ديگر براي اعزام به خارج تلاش نمي كنم تنها از بنياد و دولت مي خواهم كه بعد از من به زن و بچه هايم برسند يا حداقل تا زماني كه در بيمارستان هستم به زن و بچه هايم سركشي كنند.همين

اين جانباز 50درصد خاطر نشان كرد: دكتر . . . خيلي زحمت كشيد. حتي چند پزشك آلماني را بالاي سرم آورد تا شايد آنها درمان بيماريم را تشخيص دهند وآنها هم گفتند ديگر فايده اي ندارد چون دير اقدام شده است! مي توانم بگويم سعي خودش را كرد .

وي با انتقاد به شرايط سخت اعزام به خارج جانبازان تأكيد كرد: چرا حاضر نشدند براي اعزام به خارج من هزينه كنند؟ چرا مانند موش آزمايشگاهي با ما رفتار مي شود؟ به طور مثال اگر به يك بيماري كه جوابش كرده اند بگويند مثلاً در مشهد دكتر مجربي هست كه احتمال خوب شدنت به دست او زياد است، آيا نمي رود؟ اگر بر فرض برود و خوب هم نشود مي گويد رفتم و خوب نشدم. وضعيت من هم كه مشخص است. ديگر براي اعزام به خارج تلاش نمي كنم. تنها از بنياد و دولت مي خواهم كه بعد از من به زن و بچه هايم برسند يا حداقل تا زماني كه در بيمارستان هستم به زن و بچه هايم سركشي كنند.همين.

وي با بيان اينكه حتي در سالروز مبارزه با سلاح هاي شيميايي هيچ كس به ما سرنزد، تصريح كرد: بيست و سوم خرداد دكتر دهقان همراه دكتر حدادعادل رئيس مجلس به بيمارستان آمدند و يك سكه به جانباز دادند و تمام. آخه اين سكه به چه درد جانباز مي خورد؟ كل مشكلات را حل كنيد. از فروردين تا الان يكبار زن و بچه ام را ديده ام. چون امكانات اسكان ندارند و هربار كه بخواهند بيايند مجبورند مزاحم فاميل شوند.

همسر اين جانباز به وضعيت معيشتي و اقتصادي اكثر جانبازان و سرگرداني آنان درتعيين درصد اشاره مي‌كند و مي‌گويد : خيلي سختي كشيديم. تا مدت‌ها هيچ اقدامي براي تعيين درصد همسرم انجام نداديم چون خودش مي گفت نمي خواهم از بيت المال استفاده كنم تا اينكه يكسال در بيمارستان بستري شد و بعد از 21بار عمل به من گفتند همسرت فقط يكي دو سال ديگر زنده است!

حتي بعنوان يك مجرم اگر به شوهر من نگاه كنيد ، مگر جرم شوهر من چقدر سنگين است كه شما وقتي يك قاچاقچي، يك معتاد را مي گيريد كميته امداد به زن و بچه اش كمك مي كند اما بنياد يكبار هم نيامده به ما سربزند!

قبل از اينكه همسرم از كار افتاده شود كار مي كرد و زندگي خوبي داشتيم ولي از زمان شروع بيماريش تا اينكه درصد بدهند چند سال طول كشيد و هر چه داشتيم خرج درمانش كرديم. حتي چيزي براي خوردن نداشتيم. خيلي براي تعيين درصد همسرم دوندگي كردم تا اينكه وقت ملاقات با يكي از نمايندگان مجلس گرفتم و دو تا بچه هايم را بردم پيش ايشان و گفتم شوهرم يازده ماه در بيمارستان بستري است و هيچ كس به ما رسيدگي نكرده.  آيا اين درست است؟ ايشان خيلي ناراحت شدند و با پيگيري كه كردند مشكل تعيين درصد و حقوق همسرم درست شد.

اين جانباز در ادامه صحبتهاي همسرش خاطر نشان كرد: همسرم و يكي از بچه هايم اوايل بيماريم به مسئول بنياد در شهرمان گفت : حتي بعنوان يك مجرم اگر به شوهر من نگاه كنيد ، مگر جرم شوهر من چقدر سنگين است كه شما وقتي يك قاچاقچي، يك معتاد را مي گيريد كميته امداد به زن و بچه اش كمك مي كند اما بنياد يكبار هم نيامده به ما سربزند!

وي در ادامه مي گويد:يكي از مسئولين به من گفت: به شما خيلي خوب مي رسند. به او گفتم: بله مي رسند اما تا حالا شده در خيابان بايستي يكي بچه ات را بغل كند و در تاكسي بگذارد؟ تا حالا شده زنت در جوي بيفتد و يكي ديگر او را از جوي دربياورد و تو ايستاده باشي و نتواني كاري بكني؟ تا حالا شده زن و فرزندت نصف شب مريض شده باشند و در خانه همسايه را بزني كه تو را به خدا بياييد زن و بچه ام را به بيمارستان برسانيد؟ وقتي پا نداشته باشي بايد محتاج همه كس شوي. . .

در حال گفتگو با همسر جانباز هستم كه يكمرتبه صداي لرزش شديد تخت بيمارستان مرا متوجه او مي‌كند . با دست لبه‌هاي دو طرف تخت را چسبيده و دندان‌هايش را به هم مي‌فشارد . آثار دردي جانكاه در چهره برافروخته‌اش نمايان است . اما لب فرو بسته است و چيزي نمي‌گويد . نمي‌خواهد در حضور ديگران درد جانكاهش را نشان دهد و تنها با قطرات اشكي كه از گوشه چشمان بي فروغش غلتان مي شود مي تواني بفهمي كه در درونش چه غوغايي است. . .

زبانم بند آمده است . آنچه پيش رويم مي‌بينم بيش از تحمل و طاقت من است . شايد هركس ديگري هم جاي من بود ، همين حال را داشت . نميدانم حيرت است ، بغضي گلوگير است يا ناله‌اي كه از درونم مي‌سوزد و مي‌جوشد. اين كوه صبر و استقامت ، اين عصاره ايمان و انسانيت در اوج عظمت و صلابت ، چنين مظلومانه چون شمع در برابر ديدگانم آب مي‌شود.

ديگر در بيمارستان نمي مانم. اگر بگذارند چند روزي با زن و بچه ام مي روم پابوس آقا امام رضا(ع). به خانمم گفته ام من كه مردني ام هر چه زودتر بهتر. . . ديگر خسته شده ام . چند سال مدام در بيمارستانهاي تهران يا شهرستان بستري باشم

بعد از اينكه پرستار با تأخير براي تزريق مسكن مي آيد از او دليل اين لرزش‌ها را مي‌پرسم و او مي‌گويد: كساني كه قطع پا هستند دچار اسپاسم مي شوند و درد شديدي تمام بدنشان را مي گيرد كه تنها با داروهايي - از مشتقات مواد مخدر - آرام مي شوند. ولي او مي‌گويد : به دليل اينكه نمي خواهم اين مواد داخل بدنم شود و چهره ام مانند معتادها شود، اين قرص‌ها را نمي خورم و سعي مي‌كنم تا جايي كه امكان دارد تحمل كنم.

آخرين جملاتش در اين گفتگو ، مقاومت مرا در برابر بغضي كه ساعتي است گلويم را مي‌فشرد در هم مي‌شكند. مي گويد: ديگر در بيمارستان نمي مانم. اگر بگذارند چند روزي با زن و بچه ام مي روم پابوس آقا امام رضا(ع). به خانمم گفته ام من كه مردني ام هر چه زودتر بهتر. . . ديگر خسته شده ام . چند سال مدام در بيمارستانهاي تهران يا شهرستان بستري باشم. 

اين ستاره درخشان عزم افول كرده است . ديگر مي‌خواهد فروغش را از ما دريغ كند . حق دارد . خسته‌اش كرديم . قدرش را ندانستيم . با دست‌هاي خودمان بسوي غروب هدايتش كرديم . بگذريم كه بعضي‌ها حتي در اين لحظات هم از نمك پاشيدن بر زخم‌هاي كهنه اين دليرمرد نمي‌گذرند .

و اينك همه نشسته‌ايم و دست روي دست گذاشته‌ايم و انتظار افولش را مي‌كشيم. ستاره‌ها يكي يكي غروب مي‌كنند . بترسيم ! براستي بترسيم از آسمان بي‌ستاره.

همانطور كه پيش از اين مكرراً گفته شد به دليل برخي برخوردهايي كه از سوي بنياد شهيد و امور ايثارگران با جانبازان به دليل گفتگو با « مهر» و بيان مشكلاتشان صورت گرفت ، از ذكر نام و مشخصات جانبازان عزيز در اخبار و گزارشات اجتناب كرده و متذكر مي‌شود مستندات مصاحبه فوق به همراه نام و مشخصات كامل مصاحبه شونده جهت ارائه به هر مرجع صلاحيت‌داري در خبرگزاري مهر نگهداري مي‌شود.

کد خبر 202742

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha