به گزارش خبرنگار مهر،دستهای مادر که گرم میشود، چشمهای زینب (س) جان میگیرد، انگار تمام سهم زینب (س) از مادر شده همین روزها و شبهای کنار بستر؛ یاد روزهایی افتاده که مادر را شبها کنار سجادهاش مییافت؛ حالا هرچه لحظهها را به هم میدوزد تا وقت بیدار شدن مادر برای نماز شبش فرا رسد، فقط هُرم دستهای مادر از دستش میرود.
کمی آنطرفتر خانه، نگاه حسن (ع) و حسین (ع) به درِ سوخته خانه دوخته شده است، حسین (ع) جور دیگری به این سوختن نگاه می کند گویی سوزاندن حُرمت اهل این خانه قرارِ سرنوشت، شده است، حال فرق ندارد هیزم آتشش را مردم مدینه به جان، جان های رسول الله بریزند یا مردم کوفه در کربلا به رسم نامردی خود صحنه ای از کوچه بنی هاشم را برای حسین (ع) و زینب (س) در قاب تصویر تاریخ بریزد.
در این میانه اما علی (ع) جنس حرفها و دلتنگیهایش با همه اهل خانه فرق دارد، علی دارد این روزها تنها مخاطبِ حرفهایش را روانه آغوش رسول الله میکند؛ خداحافظیِ فاطمه (س)، باور هیچیک از اهالی خانه نیست، این فقط علی است که باور کرده خانه قرار است از نفسهای زهرا خالی شود.
خاطرهها مانند درِ خانه، در گلوی علی که ساعتهاست روبهروی بستر فاطمه (س) مثل یک کوه درد برجای نشسته، میشکند اما قلبِ زهرا (س) با روزهای بیزهرای علی (ع) است، غصه آن روزهایی دلش را تنگ در آغوش گرفته که علی (ع) باید شبها راهِ خانه تا چاهِ نخلستان را از کنار مردمی بگذرد که حتی ارزش شنیدن یک آهِ او را هم ندارند، از کنار همان مردمی که به حُرمت قسم علی (ع)، فاطمه (س) نفرین را از سرشان برداشت.
تاریکی امشب در عمر علی (ع) مانا خواهد شد؛ فاطمه (س) نفس نفسزنان، جان خود را به روزِ رهایی رسانده است، وقتش رسیده، رسول الله کنار بستر فاطمه (س) است اما نه به عیادت؛ دستهای کبود و نیمه جان فاطمه را به دستهای خود گره میزند، فاطمه پدر را که میبیند خنده یادش میآید، تمام دردها از یادش میرود؛ "جان" از کنار علی (ع) رفت؛ حسن (ع)، حسین(ع) و اُم کلثوم(س)، "خداحافظی" می شود تمام باورشان از این شب.
زینب (س) که هنوز خاطره دستهای گرم مادر را در ذهن دارد خود را ناباورانه کنار مادر میرساند دستهای کوچکش را در دستهای مادر زنجیر میکند، با چشمهای خود نگاهِ مادر را در صورت کبودش که هنوز قطره های خون را در کنار لبها دارد، جستجو میکند؛ صدایش میزند: "مادر". "سکوت" آخرین کلمه مادر در گوش زینب بود.
امشب فاطمه (س) برای آخرین بار از میان درهای سوخته خانه، از میان کوچه تنگ بنی هاشم گذشت، اما اینبار دیگر دست مادر به شال کمر علی (ع) نبود تا تنش در میان کوچه کشیده شود، از در خانه که میگذشت پهلویش در میان درهای خانه زخم برنداشت، دیوار خانه هم که رو سیاه بود از روی کبود مادر، تمام اینها معنایش این نبود که شهر با دلِ زهرا (س) مهربان شده است، نه! زهرا (س) را روی دستهای علی (ع) از خانه بدرقه کردند.
....................................
یاداشت: مریم السادات کراری.
نظر شما