چهار فصل / سعيد ذهني
وقتي واقعگرايي را تا مرزعوام پسندي سوق دهيم نتيجه كاري مبتذل وعاري ازارتباط دروني ازطريق كشف رمزمي شود. بالعكس اگرظرفيت نمايشي سمبولها را وچگونگي مبدل كردن اين سمبولها را به فيزيك به دلايلي عملي نكنيم،اجراي نمايش ما تبديل به يك جدول خسته كننده كلمات متقاطع مي شود.
خط ميانه يعني رئاليسم به اين صورت به عنوان يك سنت هنري ويك ابداع ، خود را بسياربا اهميت جلوه مي دهد وبه هركارگرداني اجازه ورود به معاني ومفاهيم خود را نمي دهد.قالب خوش ساخت با فلسفه تحقيقي ومشاهده دقيق علمي وكشفيات چارلزداروين واستفاده ازقالب خبروگزارش نويسي روزنامه نگاري به وجود مي آيد.
درواقعگرايي اين اهميت ندارد كه بئاتريس وادم درچگونه كلبه اي زندگي دوباره آغازمي كنند، بلكه اين مهم است كه چه قوانين مبتذلي باعث شده كه آنها اززندگي قبل خود گريخته ووارد اين شرايط جديد شوند.
كارگردان دراين گونه آثاركه متاسفانه درتئاترايران مدتي است با بي مهري روبه روشده است بايدهمچون نويسنده اثربه نوشتن يك زندگي دركناركلمات بپردازد. غيرازاين باشد همه چيزدرمتن خواني كشف خواهد شد.
به طوركلي كارگردان بايد درسه محورحركتهاي بياني ، فيزيكي وكاري به نشان دادن دورنيات اين آدمها بپردازد.
دراجراي اين نمايش كه مدتي ازآن مي گذرد كارگردان به خوبي ازپس حركت بياني برآمده است . دقت اوبرروي آواها وهندسه كلام دربيان ، ايجاد نت ولحن درسيلابهاي گفتاربسيارريزبينانه است . البته ازسعيد ذهني نبايد جزاين نيزانتظارمي داشتيم .اوامتيازديگري نيزدارد وآن انتخاب اين متن است درزماني كه ميل مادي آدمها روبه افزايش است وخيلي به مفاهيمي چون عشق واقعي وقعي نمي گذارند.
بازيگران اين نمايش به حساس بودن گفتارواقف شده اند وحتي نفسي را بيرون ازمحاسبات انجام شده نمي كشند . اندازه مكث ها واين كه هرمكث مي خواهد نماينده چه فكردروني بازيگرشود بسيارحسابگرانه وحتي استفاده آنها ازارزشها صوتي ونهادهاي صدا ساز براي تقسيم بندي صحنه نيزدرحركت فيزيكي برطبق رياضيات خاضي شكل مي گيرد.
انتهاي صحنه زندگي فعلي ، ميان صحنه برخوردها وجلوي صحنه خاطره گويي ها . سمبول ها دركارعبارتند ازكوزه گلي كه نورهاي فصل هابرآن مي تابد. شومينه اي كه هيچ وقت روشن نمي شود چرا كه هميشه تخته هاي وهنرهاي رابطه ها نم كشيده است . به قول بئاتريس :"برگهاي پاييزي هستند ."
چيزي كه هميشه اين اجرا رابه آنچه بايد باشد متمايزمي كند سمبولهايي است كه به آدمهاي نمايش اجازه حضورفيزيكي ودرلحظه نمي دهد . چرا كه تماشاگرمدام بايد دردرياي رمزوكشف آنها شنا كند وفرصتي براي دنبال كردن آدمها نمي يابد. حتي نسبت هايي كه احساس آدمها با فصلها دارند نيزمي تواند درون آدمها را نمايان كند.
بايد قبول كنيم كه ماداراي تجربه هاي مقطع وناچيزي درزندگي هستيم . بنابراين براي ما خيلي راحت ترخواهد بود كه زندگي معمولي خود را دوربزنيم . اما درنهايت آنچه ازاين اجرا براي من به عنوان يك تماشاگر باقي مي ماند خشكي وتلخي رابطه هاست واحساس مالكيتي كه عشق با خود مي آورد وهمه چيزشخص را نابود مي كند .
شايد آوردن اين حس دروني وشخصي بارديگرشاهد اين ادعا باشد كه شبكه سمبوليك نمايش توانسته با مخاطب ارتباط خاص خود را برقراركند. اين ايجاد ارتباط وابسته به شبكه مليت متن نمايش است . سياستزدگي بيش ازاندازه دهه هاي مياني اروپايي قرن نوزده كه دقيقا درنيمه اول قرن بيستم امريكا نيزتكرار شد به اين سويه ( متون خوش ساخت ) متمايل شد تا مرزقشري آدمها را با ايجاد روايتهاي دروني شان بشكند . رئاليسم جنبشي بود كه درايجاد مرزتعادل بين نيازهاي مادي واجتماعي انسان ونيازهاي سياسي حاكمان قدم موثري برداشت .
بئاتريس وادم براي كسب تجربه وارد عرصه اي علمي شده اند تا ازطريق آزمون وخطا به كشف هاي تازه اي درروابط انساني خود برسند . اين مسيرراهي است براي دقيق شدن درجزئيات زندگي آنها تماشاگرنيزوقتي متوجه اين جزئيات ونمايش آنها مي شود درگيرمقوله اي همسان وبرابربا زندگي خود مي شوند. جذابيت اين دست نمايشها درهمين مورد است. بنابراين درانتها لازم است اهتمام اين گروه اجرايي را احترام بگذاريم وباري ديگربه لزوم جديت دربرخورد مداوم خود با اين دست متون بازنگري انجام دهيم .
"محمود رضا رحيمي"
نظر شما