۶ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۱۸

اخلاق انتخاباتی-12/

چگونگی تحوّل از تسخیر به تدبیر/ راه‌های کسب قدرت در جامعه تسخیری

چگونگی تحوّل از تسخیر به تدبیر/ راه‌های کسب قدرت در جامعه تسخیری

خبرگزاری مهر-گروه دین و اندیشه: دکتر سید یحیی یثربی استاد بازنشسته فلسفه طی یادداشت هایی نکته ­های ضروری و قابل توجه برای مسئولان و مردم در­باره­ انتخابات یادآور شده و در این قسمت به نگرشی به جامعه تسخیری می پردازد.

نگرشی به جامعه­ تسخیری

1-هویت جامعه­ تسخیری

جامعه­ تسخیری، جامعه­ ای است که مدیریت آن نه براساس قواعد علمی و برنامه­ های کارشناسانه، بلکه به میل و سلیقه­ عده­ ای است که قدرت را از راه­ های غیر دموکراتیک به دست آورده، در دست خود نگه داشته­ اند. در جامعه­ ای که انتقال قدرت به شیوه­ علمی و دموکراتیک انجام نپذیرد، دست­یابی به قدرت و تحوّل آن- که قانونمند هم نیست- به اشکال و انواع مختلف امکان پذیر است؛ از جمله:

-فتح یک کشور و استقرار حاکمیت خویش در آن، مانند استقرار قدرت مغول در ایران.

-کودتا علیه حاکم و گرفتن قدرت از دست آن، مانند کودتای رضاشاه و گرفتن سلطنت از قاجار و کودتای عبدالناصر و قذّافی.

-توارث قدرت، مانند به ارث بردن سلطنت مظفرالدین شاه از ناصرالدین شاه.

-شورش مردمی و انقلاب­های مسلحانه با حمایت کشورهای خارجی، مانند به قدرت رسیدن کمونیست­ها در ویتنام.

-شورش مردمی قیام همگانی بدون اقدام مسلحانه و بدون حمایت خارجی، مانند انقلاب اسلامی ایران. اگرچه این گونه انتقال قدرت مشروع است، ولی از راه­ های علمی و قوانین مدنی معمول نیست، زیرا یک انقلاب اصولا محصول غیرعلمی بودن جامعه و عدم امکان انتقال دموکراتیک قدرت است و عملا باید جزو روش­های تسخیری به شمار آید.

-انتقال قدرت یا انتخابات که در آن انتخابات، رای مردم نه بر اساس اصول و برنامه­ های علمی و تحلیل­های عقلانی، بلکه براساس تحریک احساسات و بهره­ گیری از عقده­ ها و تعیین غیردموکراتیک کاندیداها باشد. مانند انتخاب مجلس نمایندگان، در کشورهای تک حزبی مانند شوروی سابق و تا حدودی انتخابات مجلس نمایندگان، در کشورهای تک­ حزبی مانند شوروی سابق.

2-­چگونگی تحوّل از تسخیر به تدبیر

حال باید دید که جامعه چگونه می­ تواند، از حالت تسخیری به حالت تدبیری تحوّل یابد. تا بتواند از یک مدیریت علمی و انتقال قدرت دموکراتیک و آگاهانه برخوردار باشد؟ چرا جامعه­ هایی نتوانسته­ اند از حالت زندگی در شرایطی که به آن­ها تحمیل شده، بیرون آمده جامعه­ دلخواه خودشان را با اراده و اقدام خود شکل دهند؟ چرا این جامعه­ ها با روش علمی و برنامه­ کارشناسی شده، اداره نمی­ شوند؟ چرا انتقال قدرت، به شکل معقول و منطقی انجام نمی­ پذیرد؟ چرا آینده­ جامعه و روند حرکت تکاملی آن، از پیش تنظیم نشده و مشخص و معلوم نیست؟

در پاسخ­ این­گونه پرسش­ها می­ توان از علل و عوامل مختلفی نام برد. از قضا و قدر تا سیاست انگلیس و از اعتقاد دینی تا نظام حکومتی و غیره. اما به هرحال ما نیازمند یک زمینه­ مناسب هستیم تا آن زمینه را فراهم نیاوریم، انتقال ما از حالت تسخیر به تدبیر، آسان نخواهد بود. در این باره کمی بیشتر توضیح می­ دهیم:

بی­ تردید به سود و صلاح هر جامعه­ ای است که نظام­های تسخیری، فرهنگ و فکر انسان­ها را نیز به گونه­ دلخواه خود، شکل می­ دهند، در حالی که ما برای خروج از بن­ بست تسخیر، نیازمند فکر و فرهنگی هستیم که رنگ و روح تسخیر نداشته، قدرت اصلاح و تغییر فکر و فرهنگ موجود را هم داشته باشد. بنابراین چگونه می­ توان از بن­ بست خارج شد؟

به عبارت دیگر، جامعه­ تدبیری نیازمند فکر و فرهنگ مناسب خویش است. در صورتی که در جامعه­ هایی که شیوه­ تدبیر دست نیافته و در حالت تسخیر زندگی می­ کنند، فرهنگ و فکر مردم، گرفتار، متاثر یا لااقل محدود به شرایط تسخیر است. پس چه باید کرد؟

در پاسخ این پرسش می­ گویم که من منکر این واقعیت نیستم که جامعه­ های تسخیری به فکر و فرهنگ هم شکل و رنگ متناسب با خود رای می­ دهند و ما اگر بخواهیم از حالت تسخیر به تدبیر تحوّل پیدا کنیم، باید کل جامعه تحوبل پیدا کند. ما نمی­ توانیم در جامعه­ ای که فکر و فرهنگ تسخیری است، به نظام تدبیری برسیم، اگرچه هزار حرف دهن­ پرکن بر زبان داشته باشیم. با تکرار کلماتی چون: عدالت، آزادی، لیبرالیزم، دموکراسی و غیره مشکلی حل نمی­ شود که «نام فروردین نیارد گل به باغ».

 تمام تلاش من، در کتاب « ماجرای غم­ انگیز روشنفکری» متوجه توضیح این نکته بود که ما به مبانی و مقدمات لازم یک هدف نمی­ اندیشم و لذا همیشه چشم به راه یک معجزه­ ایم. ما مشروطیت می­ خواهیم، اما نمی­ دانیم که تشکیل جامعه­ مدنی نیازمند فرهنگ و فکر مناسب خودش است. با تفنگ و جنگ و جدال تنها می­ توان یک مانع را از پیش برداشت، اما نمی­ توان بنایی از مدنیت و حیات اجتماعی استواری را پی افکند.

اپوزیسیون برای پیشرفت کارهایش وعده­ های رویایی می­ دهد: برابری مطلق، آزادی، رفاه، امنیت و هزاران چیز دیگر! و همه­ این­ها را محصول فوری تغییر سریع حاکمیت جامعه دانسته، هرگز به واقعیت جریان و لزوم تحّول تکاملی فکر و فرهنگ مردم، دانسته و ندانسته، توجه نمی­ کند.

ما، در طول سالیان دراز مبارزاتی این ملّت، کم­ترین سرمایه را هزینه­ رشد آگاهی­ های لازم زیربنایی این مردم نکرده­ ایم و در عوض، همیشه به تجلیل و تبرئه و بی­ گناهی آنان، تاکید ورزیده­ ایم و بدین وسیله به استمرار خامی و بی­ تجربگی آنان کوشیده­ ایم. جالب آن است که هر طرفی مدام گناه را منحصر به رقیب دانسته و نقش خود را در این عقب­ ماندگی انکار کرده است.

بازهم به سوال عمده­ ای که مطرح کردم برمی­ گردم و آن این که راه رهایی از چرخه­ تاثیر و ناثر جامعه­ تسخیری از طرفی و خامی و بی­ تجربگی مردم از طرف دیگر چیست؟

به عبارت دیگر در جایی که وضعیت و شرایط فکری و فرهنگی جامعه استعداد و کشش یک نظام عقلانی و قانون­مند را ندارد و در جایی که این نظام­های تسخیری فرصت رشد فکری را از مردم گرفته­ اند، چه باید کرد؟ و چگونه از این تنگنا به درآمد؟

به نظر من این درد تنها یک درمان دارد و آن «پیشگامی روشن اندیشان» است. روشنفکر و روشن­ اندیش کسی است که خود را از ابتذال و روزمرّگی رهانیده، به معرفتی برتر از معرفت حاکم بر جامعه دست یافته است؛ لذا می­ تواند به عنوان یک بیداری و بعثت، پرچم هدایت مردم را به دوش کشیده ، با همراهی مخاطبان شایسته، در فکر و فرهنگ عامه­ مردم تحوّل ایجاد کند و زمینه را برای پیدایش نظام تدبیری آماده سازد.

من ضروری­ ترین نهاد را برای این­گونه جامعه­ ها، محافل روشن­ اندیشی می­ دانم که به دور از میدان نبرد بی­ امان جامعه­ های تسخیری، به روشنگری مردم پرداخته و عملا در هیچ­یک از طرفین دعوا، عضو فعّال نباشد.

امروزه خوشبختانه با وسعت سطح سواد در توده­  مردم و امکانات اطلاع­ رسانی، این کار بهتر و آسان­تر از گذشته امکان­پذیر است.

و سرانجام با توجه به این­که:

-جامعه­ ای که در حال و هوای فرهنگ و فکر تسخیری باشد، هزاران مشکل و درد دارد که خشونت، یکی از آن­ها و شاید بی­ مقدارترین و سهل ­العلاج ترین آن­هاست.

-تا فکر و فرهنگ جامعه تحوّل نیابد، وضعیت و شرایط سیاسی و مدنی جامعه تحوّل نمی­ یابد. هر مردمی دولتی دارند در خور فرهنگ و فکر خود.

-در این­گونه جامعه­ ها اگرچه هر طرفی طرف مقابل را ناقص و نادان می­ داند و هر دو طرف هم مردم را تبرئه کرده، در مدح و ثنای آنان به راه افراط می­ روند، اما نابسامانی جامعه هم به هر دو طرف مربوط است و هم به همه­ مردم و هیچ­کس در این ماجرا بی­ گناه نیست. اگرچه هر یک به نوعی تبرئه شده، گناه را به گردن عوامل شیطانی خارجی هم بیندازند، ولی عاقلان دانند که اصل و اساس بدبختی هر جامعه­ ای فرهنگ و فکر مردم آن جامعه است.

در وضع اسفبار افغانستان عواملی از قبیل بی­ سوادی مردم، زندگی سخت و قرون وسطایی، آداب و عادات قدیمی، زندگی قومی و قبیله­ ای تحت نفوذ سران خودخواه و طماع قبایل، سابقه­ طولانی تنازع و جنگ قومی برای کسب منافع اربابان، با اربابانی غرق در فکر و فرهنگ گذشته که جز راه و رسم تسخیر، از راه و رسم دیگری خبر ندارند، چه انتظاری جز حکومت تسخیری می­ توان داشت؟

بنابراین، آنان که از فرهنگ و فکر برتری برخورداند، نه تنها دردها و معلول­ها، بلکه ریشه­ ها و علّت­ها را می­ شناسند، خود را برای مدتی از صحنه­ بی منطق و نابخردانه­ تسخیر، کنار کشیده، در یک محفل یا نهاد مستقل، به فکر چاره و درمان باشند. به جای آنکه سقوط و ظهور حکومت­ها را عامل خوشبختی و ترقی جامعه دانسته، به فکر قهرمانی یا قهرمان ستایی باشند و عملا حضور و حرمت خود را در گرو درگیری در جنگ بی­ منطق و بی سرانجام «تسخیر» قرار دهند؛ باید خودشان باشند و خودشان. با حوصله و متانتی در خور خردمندی و با شیوه­ ای که شایسته­ خردورزی است، مدتی برای آگاهی دادن به جامعه و نشان دادن راه­ ها و چاه­ ها بکوشند. بدون توجه به درگیری­های تسخیری و بدون طمع مال و جاه و با تشویق هر فرد یا جناحی که نسبتا با اصول و قواعد تدبیر همراهی کند؛ هرکه باشد و هرجناحی که باشد.

در اینجا یک مشکل و در حقیقت یک بهانه می­ تواند اندیشمندان جامعه را از چنین اقدامی دور نگه دارد و آن، این که اولا، دولت اجازه نمی­ دهد و ثانیا ما هرسازی بزنیم، برای خود زده­ ایم و کسی با آن ساز نخواهد رقصید!

به عبارت دیگر، روشنفکران جامعه که امکان دارد با اقدامی جدی نقشی در تحولات اوضاع سیاسی و اجتماعی داشته، جامعه را از حالت تسخیری به مرحله­ تدبیر در آورند، خود را با این عذر و بهانه راضی می­ کنند که:

اولا، نمی­ گذارند که کار صحیح و علمی به جدّیت پی گیری شده، به نتیجه­ برسد.

ثانا، اگر هم گروه دانشمندان به نتیجه­ ای برسند و پیشنهادهایی داشته باشند، کسی از عوامل قدرت، یا اپوزیسیون خریدار آن­ها نیست و عملا محصول کارشان بی­ مصرف مانده، خریداری نخواهد داشت.

اما  این بهانه تنها می­ تواند بهانه باشد و تا حدودی عکس­ العمل طبیعی کسانی است که در جامعه­ تسخیری زندگی می­ کنند. «نمی­ گذارند» یک قاعده است که می­ تواند به آسانی مورد استناد قرار گیرد زیرا که بهانه متدول این گونه جامعه­ هاست.

روزی من با یکی از همکاران دانشگاهی که مدّعی روشنفکری بوده، استاد منطق و تفکر جدید است، درباره­ قصور و تقصیر سلسله­ ای که خود را روشنفکر نامیده­ اند یا ما آنان را به این نام شناخته­ ایم، در حال صحبت بودم که طرف با خشم و برافروختگی فریاد کشید: آقا مگر می­ گذارند؟ گفتم استاد ارجمند چرا نمی­ گذارند؟ تو هرسخنی داری بنویس و بده من، به نام شما چاپ کنم با این ضمانت که هیچ خطری هم در پی نداشته باشد. اگر این را هم باور نمی­ کنی، تو بنویس و من به نام خودم چاپ کنم. اگر این هم از نظر شما خطر دارد، برو در فرانسه بنویس و از این همه وسایل چاپ و نشر خصوصی و عمومی بهره بگیر!

به این دوست عزیز گفتم: انصاف بده که آیا شرایط قرون وسطایی خیلی بهتر از شرایط امروزی ما بود که دکارت، گالیله، نیوتن، هیوم، کانت، ولتر، مونتنی و غیره کار کردند و تمدّن جدیدی را پی افکندند؟ مسلما نه! پی این که ما را نمی­ گذارند، صرفا یک بهانه و سرپوشی است بر ناتوانی­ ها.

بنابراین از نظر امکان کار، هیچ مشکلی در میان نیست و شرایط امروز جهان سوم صدبار از شرایط قرون وسطایی حکمای روشن­ اندیش بهتر و مناسب­تر است. از جمله این که امکانات مختلف و متعددی دراختیار متفکران امروز است، در حالی­که در اختیار آن بیچارگان نبود، اما آنان بهانه نگرفتند و کار کردند و ما بهانه می­ گیریم و کار نمی­ کنیم.

کد خبر 2039702

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha