نگرشی به جامعه تسخیری
1-هویت جامعه تسخیری
جامعه تسخیری، جامعه ای است که مدیریت آن نه براساس قواعد علمی و برنامه های کارشناسانه، بلکه به میل و سلیقه عده ای است که قدرت را از راه های غیر دموکراتیک به دست آورده، در دست خود نگه داشته اند. در جامعه ای که انتقال قدرت به شیوه علمی و دموکراتیک انجام نپذیرد، دستیابی به قدرت و تحوّل آن- که قانونمند هم نیست- به اشکال و انواع مختلف امکان پذیر است؛ از جمله:
-فتح یک کشور و استقرار حاکمیت خویش در آن، مانند استقرار قدرت مغول در ایران.
-کودتا علیه حاکم و گرفتن قدرت از دست آن، مانند کودتای رضاشاه و گرفتن سلطنت از قاجار و کودتای عبدالناصر و قذّافی.
-توارث قدرت، مانند به ارث بردن سلطنت مظفرالدین شاه از ناصرالدین شاه.
-شورش مردمی و انقلابهای مسلحانه با حمایت کشورهای خارجی، مانند به قدرت رسیدن کمونیستها در ویتنام.
-شورش مردمی قیام همگانی بدون اقدام مسلحانه و بدون حمایت خارجی، مانند انقلاب اسلامی ایران. اگرچه این گونه انتقال قدرت مشروع است، ولی از راه های علمی و قوانین مدنی معمول نیست، زیرا یک انقلاب اصولا محصول غیرعلمی بودن جامعه و عدم امکان انتقال دموکراتیک قدرت است و عملا باید جزو روشهای تسخیری به شمار آید.
-انتقال قدرت یا انتخابات که در آن انتخابات، رای مردم نه بر اساس اصول و برنامه های علمی و تحلیلهای عقلانی، بلکه براساس تحریک احساسات و بهره گیری از عقده ها و تعیین غیردموکراتیک کاندیداها باشد. مانند انتخاب مجلس نمایندگان، در کشورهای تک حزبی مانند شوروی سابق و تا حدودی انتخابات مجلس نمایندگان، در کشورهای تک حزبی مانند شوروی سابق.
2-چگونگی تحوّل از تسخیر به تدبیر
حال باید دید که جامعه چگونه می تواند، از حالت تسخیری به حالت تدبیری تحوّل یابد. تا بتواند از یک مدیریت علمی و انتقال قدرت دموکراتیک و آگاهانه برخوردار باشد؟ چرا جامعه هایی نتوانسته اند از حالت زندگی در شرایطی که به آنها تحمیل شده، بیرون آمده جامعه دلخواه خودشان را با اراده و اقدام خود شکل دهند؟ چرا این جامعه ها با روش علمی و برنامه کارشناسی شده، اداره نمی شوند؟ چرا انتقال قدرت، به شکل معقول و منطقی انجام نمی پذیرد؟ چرا آینده جامعه و روند حرکت تکاملی آن، از پیش تنظیم نشده و مشخص و معلوم نیست؟
در پاسخ اینگونه پرسشها می توان از علل و عوامل مختلفی نام برد. از قضا و قدر تا سیاست انگلیس و از اعتقاد دینی تا نظام حکومتی و غیره. اما به هرحال ما نیازمند یک زمینه مناسب هستیم تا آن زمینه را فراهم نیاوریم، انتقال ما از حالت تسخیر به تدبیر، آسان نخواهد بود. در این باره کمی بیشتر توضیح می دهیم:
بی تردید به سود و صلاح هر جامعه ای است که نظامهای تسخیری، فرهنگ و فکر انسانها را نیز به گونه دلخواه خود، شکل می دهند، در حالی که ما برای خروج از بن بست تسخیر، نیازمند فکر و فرهنگی هستیم که رنگ و روح تسخیر نداشته، قدرت اصلاح و تغییر فکر و فرهنگ موجود را هم داشته باشد. بنابراین چگونه می توان از بن بست خارج شد؟
به عبارت دیگر، جامعه تدبیری نیازمند فکر و فرهنگ مناسب خویش است. در صورتی که در جامعه هایی که شیوه تدبیر دست نیافته و در حالت تسخیر زندگی می کنند، فرهنگ و فکر مردم، گرفتار، متاثر یا لااقل محدود به شرایط تسخیر است. پس چه باید کرد؟
در پاسخ این پرسش می گویم که من منکر این واقعیت نیستم که جامعه های تسخیری به فکر و فرهنگ هم شکل و رنگ متناسب با خود رای می دهند و ما اگر بخواهیم از حالت تسخیر به تدبیر تحوّل پیدا کنیم، باید کل جامعه تحوبل پیدا کند. ما نمی توانیم در جامعه ای که فکر و فرهنگ تسخیری است، به نظام تدبیری برسیم، اگرچه هزار حرف دهن پرکن بر زبان داشته باشیم. با تکرار کلماتی چون: عدالت، آزادی، لیبرالیزم، دموکراسی و غیره مشکلی حل نمی شود که «نام فروردین نیارد گل به باغ».
تمام تلاش من، در کتاب « ماجرای غم انگیز روشنفکری» متوجه توضیح این نکته بود که ما به مبانی و مقدمات لازم یک هدف نمی اندیشم و لذا همیشه چشم به راه یک معجزه ایم. ما مشروطیت می خواهیم، اما نمی دانیم که تشکیل جامعه مدنی نیازمند فرهنگ و فکر مناسب خودش است. با تفنگ و جنگ و جدال تنها می توان یک مانع را از پیش برداشت، اما نمی توان بنایی از مدنیت و حیات اجتماعی استواری را پی افکند.
اپوزیسیون برای پیشرفت کارهایش وعده های رویایی می دهد: برابری مطلق، آزادی، رفاه، امنیت و هزاران چیز دیگر! و همه اینها را محصول فوری تغییر سریع حاکمیت جامعه دانسته، هرگز به واقعیت جریان و لزوم تحّول تکاملی فکر و فرهنگ مردم، دانسته و ندانسته، توجه نمی کند.
ما، در طول سالیان دراز مبارزاتی این ملّت، کمترین سرمایه را هزینه رشد آگاهی های لازم زیربنایی این مردم نکرده ایم و در عوض، همیشه به تجلیل و تبرئه و بی گناهی آنان، تاکید ورزیده ایم و بدین وسیله به استمرار خامی و بی تجربگی آنان کوشیده ایم. جالب آن است که هر طرفی مدام گناه را منحصر به رقیب دانسته و نقش خود را در این عقب ماندگی انکار کرده است.
بازهم به سوال عمده ای که مطرح کردم برمی گردم و آن این که راه رهایی از چرخه تاثیر و ناثر جامعه تسخیری از طرفی و خامی و بی تجربگی مردم از طرف دیگر چیست؟
به عبارت دیگر در جایی که وضعیت و شرایط فکری و فرهنگی جامعه استعداد و کشش یک نظام عقلانی و قانونمند را ندارد و در جایی که این نظامهای تسخیری فرصت رشد فکری را از مردم گرفته اند، چه باید کرد؟ و چگونه از این تنگنا به درآمد؟
به نظر من این درد تنها یک درمان دارد و آن «پیشگامی روشن اندیشان» است. روشنفکر و روشن اندیش کسی است که خود را از ابتذال و روزمرّگی رهانیده، به معرفتی برتر از معرفت حاکم بر جامعه دست یافته است؛ لذا می تواند به عنوان یک بیداری و بعثت، پرچم هدایت مردم را به دوش کشیده ، با همراهی مخاطبان شایسته، در فکر و فرهنگ عامه مردم تحوّل ایجاد کند و زمینه را برای پیدایش نظام تدبیری آماده سازد.
من ضروری ترین نهاد را برای اینگونه جامعه ها، محافل روشن اندیشی می دانم که به دور از میدان نبرد بی امان جامعه های تسخیری، به روشنگری مردم پرداخته و عملا در هیچیک از طرفین دعوا، عضو فعّال نباشد.
امروزه خوشبختانه با وسعت سطح سواد در توده مردم و امکانات اطلاع رسانی، این کار بهتر و آسانتر از گذشته امکانپذیر است.
و سرانجام با توجه به اینکه:
-جامعه ای که در حال و هوای فرهنگ و فکر تسخیری باشد، هزاران مشکل و درد دارد که خشونت، یکی از آنها و شاید بی مقدارترین و سهل العلاج ترین آنهاست.
-تا فکر و فرهنگ جامعه تحوّل نیابد، وضعیت و شرایط سیاسی و مدنی جامعه تحوّل نمی یابد. هر مردمی دولتی دارند در خور فرهنگ و فکر خود.
-در اینگونه جامعه ها اگرچه هر طرفی طرف مقابل را ناقص و نادان می داند و هر دو طرف هم مردم را تبرئه کرده، در مدح و ثنای آنان به راه افراط می روند، اما نابسامانی جامعه هم به هر دو طرف مربوط است و هم به همه مردم و هیچکس در این ماجرا بی گناه نیست. اگرچه هر یک به نوعی تبرئه شده، گناه را به گردن عوامل شیطانی خارجی هم بیندازند، ولی عاقلان دانند که اصل و اساس بدبختی هر جامعه ای فرهنگ و فکر مردم آن جامعه است.
در وضع اسفبار افغانستان عواملی از قبیل بی سوادی مردم، زندگی سخت و قرون وسطایی، آداب و عادات قدیمی، زندگی قومی و قبیله ای تحت نفوذ سران خودخواه و طماع قبایل، سابقه طولانی تنازع و جنگ قومی برای کسب منافع اربابان، با اربابانی غرق در فکر و فرهنگ گذشته که جز راه و رسم تسخیر، از راه و رسم دیگری خبر ندارند، چه انتظاری جز حکومت تسخیری می توان داشت؟
بنابراین، آنان که از فرهنگ و فکر برتری برخورداند، نه تنها دردها و معلولها، بلکه ریشه ها و علّتها را می شناسند، خود را برای مدتی از صحنه بی منطق و نابخردانه تسخیر، کنار کشیده، در یک محفل یا نهاد مستقل، به فکر چاره و درمان باشند. به جای آنکه سقوط و ظهور حکومتها را عامل خوشبختی و ترقی جامعه دانسته، به فکر قهرمانی یا قهرمان ستایی باشند و عملا حضور و حرمت خود را در گرو درگیری در جنگ بی منطق و بی سرانجام «تسخیر» قرار دهند؛ باید خودشان باشند و خودشان. با حوصله و متانتی در خور خردمندی و با شیوه ای که شایسته خردورزی است، مدتی برای آگاهی دادن به جامعه و نشان دادن راه ها و چاه ها بکوشند. بدون توجه به درگیریهای تسخیری و بدون طمع مال و جاه و با تشویق هر فرد یا جناحی که نسبتا با اصول و قواعد تدبیر همراهی کند؛ هرکه باشد و هرجناحی که باشد.
در اینجا یک مشکل و در حقیقت یک بهانه می تواند اندیشمندان جامعه را از چنین اقدامی دور نگه دارد و آن، این که اولا، دولت اجازه نمی دهد و ثانیا ما هرسازی بزنیم، برای خود زده ایم و کسی با آن ساز نخواهد رقصید!
به عبارت دیگر، روشنفکران جامعه که امکان دارد با اقدامی جدی نقشی در تحولات اوضاع سیاسی و اجتماعی داشته، جامعه را از حالت تسخیری به مرحله تدبیر در آورند، خود را با این عذر و بهانه راضی می کنند که:
اولا، نمی گذارند که کار صحیح و علمی به جدّیت پی گیری شده، به نتیجه برسد.
ثانا، اگر هم گروه دانشمندان به نتیجه ای برسند و پیشنهادهایی داشته باشند، کسی از عوامل قدرت، یا اپوزیسیون خریدار آنها نیست و عملا محصول کارشان بی مصرف مانده، خریداری نخواهد داشت.
اما این بهانه تنها می تواند بهانه باشد و تا حدودی عکس العمل طبیعی کسانی است که در جامعه تسخیری زندگی می کنند. «نمی گذارند» یک قاعده است که می تواند به آسانی مورد استناد قرار گیرد زیرا که بهانه متدول این گونه جامعه هاست.
روزی من با یکی از همکاران دانشگاهی که مدّعی روشنفکری بوده، استاد منطق و تفکر جدید است، درباره قصور و تقصیر سلسله ای که خود را روشنفکر نامیده اند یا ما آنان را به این نام شناخته ایم، در حال صحبت بودم که طرف با خشم و برافروختگی فریاد کشید: آقا مگر می گذارند؟ گفتم استاد ارجمند چرا نمی گذارند؟ تو هرسخنی داری بنویس و بده من، به نام شما چاپ کنم با این ضمانت که هیچ خطری هم در پی نداشته باشد. اگر این را هم باور نمی کنی، تو بنویس و من به نام خودم چاپ کنم. اگر این هم از نظر شما خطر دارد، برو در فرانسه بنویس و از این همه وسایل چاپ و نشر خصوصی و عمومی بهره بگیر!
به این دوست عزیز گفتم: انصاف بده که آیا شرایط قرون وسطایی خیلی بهتر از شرایط امروزی ما بود که دکارت، گالیله، نیوتن، هیوم، کانت، ولتر، مونتنی و غیره کار کردند و تمدّن جدیدی را پی افکندند؟ مسلما نه! پی این که ما را نمی گذارند، صرفا یک بهانه و سرپوشی است بر ناتوانی ها.
بنابراین از نظر امکان کار، هیچ مشکلی در میان نیست و شرایط امروز جهان سوم صدبار از شرایط قرون وسطایی حکمای روشن اندیش بهتر و مناسبتر است. از جمله این که امکانات مختلف و متعددی دراختیار متفکران امروز است، در حالیکه در اختیار آن بیچارگان نبود، اما آنان بهانه نگرفتند و کار کردند و ما بهانه می گیریم و کار نمی کنیم.
نظر شما