۲۰ تیر ۱۳۸۴، ۸:۱۱

شعر جوان / نقد جوان

" مدرنيسم " منتج به " نهيليسم "

" مدرنيسم " منتج به " نهيليسم "

خبرگزاري مهر - گروه فرهنگ و ادب : " شعر جوان " امروز ، از ظرفيت ها ، بالندگي ها و در عين حال پيچيدگي هاي خاص خود برخوردار است ، طبيعي است كه آنچه امروزه در اين حوزه ادبي خلق و ارائه مي شود ، به سبب اهتمام شاعر براي مرزهاي نو و هنجار شكني هايي كه از او انتظار مي رود ، نارسايي ها و ضعف ها نيز رخ در آثار مي نماياند كه رسالت اصلي " نقد " و " منتقد " شعر در چنين شرايطي خود را نشان مي دهد . نوشتاري كه در پي مي خوانيد ، كالبد شكافي شتابزده يك شعر ، به قلم شاعري جوان است .



محبوبه ،  گربه ، بسته  كبريت ،  من ،  اِسي /  بازي شروع … از هيجان مقدّسي /  آتش گرفت از دمش ،  انگار مي دوم / هرچند هيچ وقت به جايي نمي رسي / من ، گريه ، بچه ها، هيجان ، سوت ، دست ، من / تمرين بچه گانه  اصل ِ دموكراسي / ترياك كهنه ،  منقل  خاموش ،  موش ،  موش /  اين ماه هم نيامده  بابا به  مرخصي /  زهره ميان چند مگس ، با دهان باز / درخوابهاش ، توي لباس پرنسسي /  تصوير يك گلوله آتش كه مي دوم /  مانند بيت قبل به جايي نمي رسي /  باران ،  صداي خنده  و سلول سوخته /  تسليم  يك مجاري  قبلا تنفـّسي /  بايد تمام كرد خودم را كه نيستم / وقتي كه مطمئنـّم ،  اين شعر را كسي …


                                                   ***


مطمئنا اين شعر براي نشان دادن بعضي از كدها ، براي دوستاني كه در برخورد و تاويل گشايي با غزلهاي پست مدرن مشكل دارند مناسبتر مي باشد زيرا پيچيدگي هاي ظاهري كمتري دارد و در عين حال با يك فرم موازي نامساوي پيش مي رود كه با توجه به سابقه داشتن اين فرم در ادبيات داستاني مي توان از بحث پيرامون فرم فاكتور گرفت .

البته  قصد ندارم كه هيچ تأويلي از اثر ارائه بدهم زيرا وقتي در زماني نه چندان دور مؤلف اثر بوده ام ناخودآگاه به مخاطب اين حس را منتقل مي كند كه ممكن است اين تأويل بر ساير تاويلها ارجحيت داشته باشد ، پس من فقط به دادن چند كد درهر بيت براي آشنايي مخاطبان اكتفا مي كنم  :


بيت اول :  شعر، علاوه بر شناساندن شخصيت هاي شبه روايت اين نكته را يادآورمي شود كه محوريت اثر بر شخصيت ها مي باشد نه حوادث ! كاري كه در داستانهاي چخوف بي سابقه نيست اما در اينجا چينش شخصيت هايي هم داراي ترتيب خاصي است يعني مركزيت « بسته كبريت » و در دو سوي آن به طور قرينه « گربه و من » و « محبوبه و اسي » قرار گرفته اند كه بعدها در طول شعر پي خواهيم برد كه در واقع من و گربه به نوعي همزاد پنداري مي رسند و محبوبه و اسي هم نماد عوام هستند و انتخاب دو شخصيت در دو سوي سكه نشانگر آن است كه مساله ، جنسيت نمي باشد بلكه عقلانيت و تفاوت عوام با قشر روشنفكر است .


البته انتخاب دو اسم خاص همچنين حكايت از قشري كه حادثه در زمينه آنها رخ مي دهد دارد و در واقع به نوعي پايين شهر و حداقل مركز شهر را به عنوان مكان شبه روايت انتخاب مي كند در مصرع دوم در اولين كلمه به بازي بودن قضيه اشاره مي شود و وقتي در طول اثر در مي يابيم كه اتفاق چندان هم يك بازي كودكانه نيست معني جهانشمول تري مي يابد و حتي با اشاره هاي سياسي كه در متن وجود دارد مي تواند تعابير ديگري هم داشته باشد كه در اينجا مجال پرداختن به آنها نمي باشد. ناتمام ماندن « شروع مي شود » نيز در مصرع دوم ظاهرا علت خاصي ندارد اما وقتي در طول اثر به يگانگي مولف و گربه مي رسيم مي فهميم كه با آتش گرفتن گربه و فرارآن راوي نيز ديگر در زاويه ديد قبلي وجود ندارد و لحظه اي زاويه ديد را از دست داده و به همراه او فرار مي كند اما دوباره مسؤوليت پذيري و نظم دنياي مدرن او را به خويش بر مي گرداند و ادامه جمله را از سر مي گيرد حالا صفت مقدس هم مي تواند به كودكي و ايمان احمقانه كودكان به كار خويش اشاره داشته باشد هم بار طنز به خويش بگيرد و هم در تاويل سياسي اثر نقش ايفا كند .


بيت دوم :  در مصرع اول بازي زباني كه با شناسه فعل شده ديگر يگانگي گربه و راوي را لو مي دهد و آمدن آتش گرفت در ابتداي جمله كه ساختار طبيعي جمله « از دمش آتش گرفت » را مي شكند هم تاكيد بر آتش گرفتن را بهتر نشان مي دهد هم ناگهاني بودن اتفاق را به مخاطب انتقال مي دهد كه گربه ناگهان با يورش آتش در اندام خود روبرو مي شود. اما مصرع دوم با لحن ديكته وار و مطلق نگر خود بيان فرا روايتهاي دنياي مدرن است كه سرنوشت راوي را قطعا  پيش بيني مي كنند اين موضوع همچنين مخاطب را از دل روايت بيرون كشيده و به ماجرا بُعدي فلسفي مي دهد ضمنا با بيت شش هم ارجاعي درون متني دارد كه در آنجا بدان خواهم پرداخت درواقع اين غزل به مدرنيسم منتج به نهيليسم مي پردازد و نيشخند پست مدرنيسم را فراموش مي كند حتي قيد « انگار » در مصرع اول به نوعي بيان مي كند كه حتي فرار منجر به شكست نيز يك احتمال بوده و شايد تنها خيالي محض باشد !


بيت سوم :  در مصراع اول ، فضاي دايره واري كه به دور گربه ايجاد شده است و از طرفي حركت دوري مولف كه به جايي نمي رسد با آوردن من در ابتدا و انتهاي مصرع ايجاد گرديده اما اينجا از كسي نام برده نمي شود و به اشاره « بچه ها » بسنده مي كند زيرا كه اراده معطوف به جمع و فراروايت دموكراسي و عقل مطرح است كه در مصرع دوم به آن صراحتا اشاره شده است . همچنين شباهت ظاهري نوشتار كلمه گريه و گربه هم در ضمير ناخودآگاه مخاطب اثر خويش را ايفا كرده و به عنوان نشانه اي از آن به كار مي رود. اشاره مستقيم مصرع دوم كه تنها اشاره مستقيم شعر است هم مي تواند به شعارپردازيهاي گروههاي سياسي اشاره كند هم تفاوت فضاي كودكانه و كلمه قلنبه سلنبه دموكراسي را در اين پارادوكس نشان مي دهد و هم به نقد دموكراسي بپردازد و اين نكته اصلي شعر را مطرح كند كه آيا آدمهاي متفاوت با ضريب هوشيها و تفاوتهاي فردي بايد حقوق يكسان داشته باشند آيا قائل شدن حقوق مشابه براي انسانهاي نامشابه عين ظلم نيست؟!


آيا اگر در يك اتاق ، دو الاغ و يك انسان وجود داشته باشند بايد تصميم نهايي را الاغها به خاطر تعداد بيشتر و رعايت اصل دموكراسي بگيرند؟! اين سؤالات مطرح شده در اين شعر غير ازجنبه سياسي ، جامعه شناسيك خويش به نوعي نقبي به انديشه هاي كساني چون فوكو و ‍ژوليا كريستوا مي زند و به مساله تفاوت ديوانگان ، زنان و... مي پردازد كه در جامعه اكثريت خود و حقوقشان محو مي شود و مورد ظلم قرار مي گيرند !


بيت چهارم  و بيت پنجم :  در اين دو بيت روايتي كوتاه به موازات روايت اصلي داده مي شود كه در نقد بيت ششم به چرايي آن خواهم پرداخت فضايي اجتماعي كه به نوعي در ادامه فضاسازي بيت اول قرار مي گيرد فضايي كه حالا دو شخصيت منفعل را در مقابل محبوبه و اسي عصيانگر قرار مي گيرد بابا و زهره دو شخصيت منفعل اجتماعي كه با ترياك و خواب ،  سعي در پناه بردن به ماوراي واقعيت تلخ اجتماع را دارند اتفاقا در همان فضاي فقر و جنوب شهر!


در مصرع اول بيت چهارم ارتباط ناگسستني عدم حضور پدر، بي تفاوتي او و... با ويران شدن خانه با يك كار زباني به خوبي نمايش داده مي شود و با تكرار كلمه موش فضاسازي را بيشتر مي كند و به نوعي خانواده را در محاصره موشها قرار مي دهد حالا دقت كنيد به تقابل موش با گربه در روايت اول! و از آن طرف قابليت نمادين خانه از « ايران » (مثلا به فيلم اجاره نشينهاي مهرجويي دقت كنيد) يا موش به عنوان خبرچين و... (مثلا به كتابي ازجرج ارول يا فيلم بايكوت محسن مخملباف دقت كنيد) نيز مي تواند در اين بيت خود لايه هاي ديگري را ايجاد كند.

در ضمن آوردن كلمه « مُرخصي » به جاي « مرخصّي » ( كه صورت درست آن است) خود از لحاظ روان شناسيك به جاي معنااي مرخصي از محلّ كار ، مرخصي از زندان يا سربازي را به ذهن متبادر مي كند كه به لايه هاي قبلي مي افزايد.

در بيت پنجم نيز آن فضا همانطور كه گفتيم ادامه دارد ،  باز هم همان نماد مگس و بعد دهان باز زهره در خواب كه هم اشاره اي به باز ماندن دهان از تعجب دارد هم اشاره اي به گرسنه بودن دارد ، هم به فقط حرف نزدن و عمل نكردن ! از آن طرف هم فضاي سنتي يك رؤياي كودكانه و در انتظار اسب سپيد بودن كه به نوعي اشاره به سرگرم كردن عوام توسط حكومت ها با تابوهاي گوناگون دارد و به نوعي ريشخندي است در مقابل آرمانشهري كه حكومت هاي كمونيستي و شبه كمونيستي به توده ها وعده مي دهند .


بيت ششم :  روايت دوباره به روايت اول باز مي گردد اما مي گويد كه مانند بيت قبل ؛  آدمهايي خنثي با دردهايي اوليه و فريب خورده كه هيچ تاثيري نه در شعر و نه در زندگي خويش ندارند در واقع راوي كه مي سوزد و با سرعت در باد مي برد و خودش طمعه بازي ديگري است ، نمي تواند حتي نگاهي به دردهاي پيرامون خويش داشته باشد اما فرق اين بيت با بيت قبلي اين است كه در مصرع دوم اين بار فراروايت « مانند بيت قبل به جايي نمي رسي » جاي خويش را به يك مونولوگ داده است هم ،  مي تواند به باور خود راوي به مرگ و بيهودگي تلاش خويش اشاره كند و هم ساختار بالا به پايين انتقال فرا روايت ها از جمع به فرد را در دنياي مدرن نشان مي دهد  كه  به فرم شعر نيزكمك مي كند .

بيت هفتم :  باران نماد پاكي مي آيد اما دير و بعد از حادثه .  كه در واقع اشاره اي تلويحي به اشك نيز دارد كه در مقابل صداي خنده محبوبه و اسي قرار مي گيرد اما اينها مهم نيست سلولها سوخته اند حالا اينجا دو خوانش داريم يكي اينكه سلولهاي سوخته تسليم مجاري قبلا تنفسي شده اند يكي جدا خواندن دو مصرع كه در واقع مصرع دوم تسليم شدن مجاري قبلا تنفسي و مرگ مؤلف را نشان مي دهد « قبلا تنفسي » نوعي كنايه مي باشد به هيچ چيزي كه حال وجود دارد به اينكه اگر هواي تازه اي هم وجود داشته باشد ديگر هيچ چيز نيست هيچ چيز!

بيت آخر:  اينجا راوي تغيير مي كند راوي و گربه در ميان خنده عوام در بيت قبل جان داده اند و حال فقط مؤلف باقي مانده مانده است و او نيز سرنوشت خود را جدا از آن دو نمي داند او چيزي را مي خواهد تمام كند اما قبل از آن به نبودن آن چيز يقين پيدا كرده است : ( كه نيستم ) زحاف موجود در مصرع دوم و تبديل دو هجاي كوتاه به بلند اين مرگ و سكون را بهتر نشان مي دهد و مؤلف نيز با ديدگاهي مدرن و مطلق نگر با اطمينان مي گويد كه اين شعر را كسي نمي فهمد و او نيز به سرنوشت دگرانديشان ديگر دچار خواهد شد اما جمله اش ناتمام مي ماند زيرا با مرگ او شعر و دنيا ناتمام مي ماند! اما يك سؤال باقي مي ماند آيا مؤلف اشتباه نكرده آيا ديگر مي توان به هيچ قطعيتي ايمان داشت ،  آيا...


مي دانم كه اين نقد ، خيلي خلاصه و اشاره وار است  و به نكات اصلي فلسفي ، روانكاوي شعر اشاره هاي بسيار كوتاهي شد ، همچنين در اين نوشتار ؛ از پرداختن به زبان و فرم شعر تقريبا فارغ شده ام ، اما فكر مي كنم نوشتن في البداهه پاي كامپيوتر ،  بهترازاين نشود و در روزگار قحطي نقد و تئوري در زمينه غزل پست مدرن ، اين هم غنيمت باشد.

         
                                                              * سيد مهدي موسوي

کد خبر 204449

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha