به گزارش گروه دين و انديشه "مهر" ، آيت الله سيد محمد خامنه اي در مقاله اي كه قسمت اول آن صبح امروز در صفحه انديشه كيهان منتشر شده آورده است : هر رويدادي كه يك بار وقوع آن تجربه شده باشد، به حكم عقل، تكرار آن براي بار يا بارهاي ديگر نيز ممكن است؛ از اين رو در نظر پيروان اديان، صلح و عدالت و امنيت واقعي براي بشر، در هر دوره تاريخي ممكن دانسته شده، يعني بشر خواهد توانست با پيروي از قواعد اخلاقي و اصول حكمت و خردورزي، سايه راحت و آسايش را بر سر خود ببيند.
اما تحقق اين وعده اولا، مشروط است به شناسايي اركان و عناصر سازنده و پديدارنده آن و سپس تحقق بخشيدن به اين عناصر مثبت كه كوشش پيامبران و مصلحان اخلاق ديني، همواره براي آموختن آن به انسان ها و بازگشودن مدرسه اي براي آموزش آن بوده و تاريخ نشان داده است كه همه پيامبران - كم يا بيش و در مقياس هاي گوناگون - به اين هدف الهي دست يافته اند.
ثانيا، مشروط به آسيب شناسي صلح و عدالت مي باشد. زيرا همه عوامل ظلم، كه منشا تنازع و درگيري افراد يا ملت ها و دولت ها مي شوند، عينا موانع صلح و عدالت به حساب مي آيند و به آن آسيب وارد مي سازند. هم شناخت صلح و عدالت و هم برقراري آن بستگي به شناخت عواملي ضداخلاقي دارد كه مواد و عناصر اصلي آتش افروزي جنگ و دشمني است.
ثالثا، شناخت انسان و ساختار دروني او ضروري است، زيرا بدون آشنايي با روانشناسي و توانايي ها و ويژگي هاي انسان كه او را از منش حيواني دور ساخته و به صفات خدايي موصوف مي گرداند، نمي توان از دو شناخت پيشين، يعني عناصر مثبت و عناصر منفي براي صلح و عدالت در جهان بهره گرفت و فضايي انساني ساخت. به تعبير ديگر، شناخت انسان و امكانات ذاتي او زمينه اصلي بهره گيري از روش هاي سودمند انبيأ و حكما و پرهيز از عواملي مخرب و تهديدكننده صلح و عدالت اجتماعي است. در روايت معروفي كه به حديث جنود عقل و جهل (سپاه عقل و سپاه جهل) مشهور است اين دسته بندي به ظرافت و به شكلي نمادين (سمبوليك) بيان شده و ما در اين مقاله به گوشه اي از آن خواهيم پرداخت.
از آنجا كه شناخت ساختار دروني انسان، زمينه اصلي هر گونه پژوهشي درباره صلح و عدالت مي باشد نخست به شناخت ابعاد انسان در طبيعت و در اجتماع بشري مي پردازيم. شناخت ساختار دروني بشر نيز بايد در دو بعد بررسي شود : اول) بررسي انسان و رابطه او با جهان؛ دوم) بررسي انسان در رابطه با خود .
ساختار دوگانه در انسان و جهان
الف) ثنويت در نظام آفرينش
در دستگاه آفرينش و اين جهان بزرگ، دو نظام حاكم است : اول) يك نظام عمومي جهانشمول كه قوانين آن همه موجودات حتي انسان را شامل مي شود و حيات مادي اشيأ و اشخاص را بر عهده دارد. اين نظام همان است كه در علوم طبيعي و فيزيك از قوانين آن بحث مي شود و اهداف طبيعت مانند بقا و توليد نسل و كمك به چرخه طبيعت با آن تامين مي گردد؛ دوم) نظام خاص انساني، كه فقط بر انسان حكومت مي كند و مورد نظر اديان الهي و همچنين علوم و قوانين اجتماعي است.
انسان علاوه بر تبعيت از نظام عمومي جهان و اهداف مشتركي كه با حيوانات دارد، براي هدفي خاص آفريده شده و مجهز به قوايي است كه مي تواند از او يك موجود برتر، كه مورد نظر اديان آسماني است بسازد. وظايف انسان به مراتب بيش از نقش ديگر موجودات است؛ و از جمله آنها خودسازي و تكامل بخشيدن به خود و جهان و جامعه است. وظيفه ديگر او حفظ نظام اجتماعي سالم، امن و پايدار است تا ديگران نيز بتوانند زندگي سعادتمندانه داشته و روح و دانش و معرفت خود را تكامل ببخشند. سبب دوگانگي نظام حياتي انسان، همين ويژگي هاست كه انسان در برابر حيوان و موجودات ديگر دارد، زيرا او تنها موجودي است كه مي تواند بر خود و رفتار خود نظارت كرده و آن را هدايت كند و آگاهانه معيارهاي ديني و اخلاقي را به كار ببندد و بهترين ها (و يا بدترين ها) را از ميان تمام گزينه هاي موجود برگزيند.
به همين دليل انسان داراي آزادي و اختيار ذاتي و داراي مسئوليت در برابر خدا و شرع و قانون و جامعه است. گويي قوانين طبيعي جهان از انسان انتظاراتي دارد كه از هيچ موجود ديگر مادي ندارد و براي او حسابي جداگانه گشوده است. نشانه اين استثنأ، يكي كيفرهاي طبيعي به صورت پيامدهاي بد يا خوب كردارهاي بد يا خوب انسان است كه مورد نظر علم اخلاق مي باشد و ديگر آفرينش بهشت و جهنم و كيفر شديد در جهان ديگر كه خداوند بارها آن را براي مردمان يادآور شده است.
ب) ثنويت در روان انسان
انسان، در يك تحليل فلسفي - روانشناختي، داراي دو نظام دروني و رواني است و مي توان آن را به ثنويت روح و نفس تعبير كرد كه هر يك خواهان حاكميت بر ديگري مي باشد و دائم بر سر اين موضوع با هم نزاع دارند. يكي روح خاكي و حيواني كه در قرآن از آن به نفس اماره تعبير شده و تابع نظام عام جهاني است و ديگر روح ملكوتي و انساني كه تعبير قرآني نفس لو امه را مي توان اشاره به آن دانست. اقتضاي روح حيواني، خود مركزي و خودپرستي و انحصارطلبي و بي اعتنايي به حقوق ديگران است. اين روح، همان است كه انسان را به تجاوز و سلطه بر اموال و جان و شرف ديگران سوق مي دهد و ستم و دشمني و جنگ را پديد مي آورد و انصاف و عدالت را نمي شناسد. ولي روح انساني، به عكس، خود را مسئول تامين سعادت و حفظ حقوق ديگران مي داند و خود را در برابر جامعه مسئول مي بيند و گاه در اين راه به فداكاريي هايي دست مي زند و حتي مال و جان خود را ايثار مي كند و گاه خود را قرباني آرمان هاي الهي و خيرخواهانه و بشردوستانه مي نمايد.
انسان در عين حال كه داراي نفس حيواني است و تمام غرايزي را كه حيوانات دارند در درون خود دارد وسازمان اصلي يك انسان طبيعي را تشكيل مي دهد، داراي نفس انساني نيز هست، يعني در كنار آن سازمان حياتي و حيواني انسان دستگاهي مضاعف وجود دارد كه منشا نيروي اراده مي باشد.
انسان داراي عواطف و ادراكات خاصي هست كه ديدگاهي خاص به او مي دهد و بدين وسيله مي تواند از زاويه ديگري به جهان انسانيت بنگرد. انسان با قوه و ابزاري به نام اراده مي تواند حق انتخاب داشته و بر نظام ماشيني (اتوماسيون) خود غلبه كند و بر ديگر غرائض حيواني و نفس حيواني مسلط شده و از تمام امكانات و غرائض حيواني به نفع اهداف انساني و الهي استفاده كند و كرداري منطقي و عقلاني از خود بروز دهد.
انسان با تحليل فلسفي، روانشناختي، تنها موجودي است كه مانند حيوان منحصرا متكي بر غرايز خود نيست و رفتارهاي او همچون ديگر جانداران، جبري و از پيش برنامه ريزي شده نيست بلكه مي تواند راه صحيح يا غلط را در پيش بگيرد.
بدون درك اين حقيقت و قبول ثنويت روح انساني نمي توان به تحليلي صحيح و علمي از رويدادهاي تاريخي و تحولات و تغييرات مثبت يا منفي اجتماعي رسيد.
در برابر انسان، دو جاده مخالف قرار گرفته كه انتخاب مي طلبد. جاده اي كه براساس غرايز پست و خشن حيواني و خودپرستي و رسيدن به منافع شخصي قرار دارد و برپايه اصالت زور و قدرت همان قانون جنگل بنا شده است و اين همان جاده اي كه به دشمني و نزاع و جنگ و خونريزي و ستم و بدبختي مي انجامد. جاده ديگر، راهي است براساس صفات الهي و اخلاق حسنه، بر مهرباني و نيكوكاري و بر پايه احترام به همنوعان و عشق ورزيدن و محبت كردن به همه مخلوقات خداوند، انسان و غيرانسان.
اين همان نغمه اي است كه در شعر سعدي شنيده مي شود كه مي گويد : به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست // عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست . پيداست كه فرجام اين راه، عشق ورزي و دوستي و صلح و عدالت است.
پيام اصلي اسلام و اديان الهي همه، براي اين بود كه انسان مردد بين اين دو راه را از زيان ها و خطرهاي راه اول - راه حيواني - آگاه و برحذر دارد، و او را به سود و فرجام نيك راه دوم - راه الهي و انساني كه قرآن به آن نام صراط مستقيم يا راه خدايي داده است - آشنا سازد و راهنمايي كند، تا بتواند روي صلح و امنيت را ببيند : " و الله يدعوا الي دار الس لام و يهدي من يشأ الي صراط مستقيم (يونس/52)؛ خداوند شما را به سوي جايگاه صلح و امنيت مي خواند و هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مي نمايد ".
انسان براي رسيدن به اخلاق ديني و آداب الهي كه ضامن برپايي تمدني انساني محض و تحقق صلح و عدالت در جهان است بايستي در بيشتر موارد پا بر روي غرايز حيواني و منطقي كه آن را مي توان منطق حيواني يا منطق زور و قانون جنگل ناميد، بگذارد و در فضايي انساني قرار گيرد، فضايي كه جز با آن نمي توان به عمق دعوت پيامبران و مفهوم پيام وحي الهي و كتاب مقدس آسماني رسيد و حتي از آن آگاه شد و جز در اين شيوه، برقراري صلح و صفا و مهر و عدالت ممكن نمي باشد.
نوعي ديگر از ثنويت نيز در درون انسان مي تواند تحقق يابد و آن سلامت و اعتدال دروني از يك طرف و روان نژندي و بي تعادلي از سوي ديگر است كه حديث معروف جنود عقل و جهل به آن اشاره دارد.
در اين حديث از امام جعفرصادق(ع)؛ خداوند در روز آفرينش، عقل را مي آفريند و پس از مراحلي از آزمايش به او وزارت مي دهد كه همان خير و نيكي است و سپاهياني همراه وي مي كند كه از جمله آنها علم، عدل، رافت، رحمت، رضا، شكر، زهد، تواضع، رفق، امانت و حلم و مانند اينهاست و متقابلا، جهل را كه نه به معناي ناداني بلكه به معناي ترك تعقل است و شر را به وزارت او مي فرستد و به او نيز سپاهي مي دهد كه از جمله آنها: ناداني، حماقت، ستم، قساوت، غضب، خشم، ناسپاسي و مانند اينهاست. در اين بيان ظريف و داستاني كه براي مردم عادي گفته شده، امام صادق(ع)، همه علائم سلامت رواني و بيماري هاي آن را بيان فرموده است. براساس اين تحليل روانشناختي از رفتار بشر به راحتي مي توان به نقاط عدم اعتدال روان پي برد و افراد ناسالم را شناخت.
بنابراين تقسيم، صلح و سازگاري و اخلاق حسنه و عدالت خواهي و مهرباني و مدارا و تواضع و مانند اينها كه دستورات اخلاقي پيامبران و حكماست نشانه سلامت روان انسان و برعكس جنگ طلبي و ناسازگاري و ظلم و بي عدالتي و ياوه سرايي چه در سطح خانواده و جامعه و چه در سطح بين المللي همه نشانه ناهنجاري رواني و نوعي جنون و فقدان عقل است كه قرآن نام آن را جهل گذاشته است.
براساس اين حديث، همه جنگ افروزان را - كه نمونه آنها را در هر دوره تاريخ مي توانيم به چشم خود ببينيم و امروز نيز مردم جهان گرفتار نمونه واضحي از آنها هستند - اگر جاني بالفطره ندانيم دست كم بايستي بيمار رواني بشناسيم. به همين سبب است كه پيامبران و معلمان اخلاق را پزشكان روح و روان انسان مي نامند و در حديثي از پيامبراكرم(ص)آمده است كه بعثت لاتمم مكارم الاخلاق يعني فلسفه بعثت من كامل سازي آموزش اخلاق والا و نيك است.
اركان و عناصر صلح و عدالت
الف) اركان
امور معنوي نيز مانند اشياي مادي، علاوه بر اجزا تشكيل دهنده و سازنده، داراي اركان و پايه هايي هستند كه استحكام آن را فراهم مي آورند. صلح و عدالت نيز علاوه بر اصول عملي و اخلاقي، داراي اصولي نظري است كه زيربنايي بوده و شناخت آنها مقدم بر شناخت ديگر اجزأ است .
اين اصول نظري بر سه گونه اند: اصول اعتقادي ديني محض، اصول فلسفي و اصول عرفاني.
1) اصول اعتقادي ديني محض : اين اصول كه در اينجا به طور فشرده و اجمالي به آن اشاره اي گذرا مي كنيم عبارتند از:
1/-1 اصل كرامت انسان و خلافت الهي او: اين اصل از آيه 3 سوره مباركه بقره اني جاعل في الارض خليفه و آيه 7 از سوره مباركه اسرأ و لقد كرمنا بني آدم گرفته شده كه انسان را تنها موجودي مي داند كه داراي منصب الهي و كرامت ذاتي است و خداوند در آفرينش تنها به او اين موهبت را داده است. تمام حقوق بشر و احترام مال و جان و شرف افراد بشر، ناشي از همين كرامت ذاتي انسان است كه فقط در حوزه اديان الهي يافت مي شود.
2/-1 اصل خانواده خدا: كه حديث پيامبر(ص) به آن اشاره دارد: الناس عيال الله واحبهم اليه انفعهم اليهم بنابراين اصل، همه بشر، بدون توجه به نژاد و مذهب آنان، عضو خانواده خدا هستند و خداوند متعال، سرپرست اين خانواده و ناظر بر روابط اعضاي آن با يكديگر است و ملاك محبت خداوند به اعضاي اين خانواده، مقدار و درجه سودرساني هر يك از آنان به جامعه است.
3/-1 اصل هم تباري و وحدت ريشه: قرآن مجيد (حجرات/31) يادآور مي گردد كه افراد بشر، فرزندان يك پدر و مادر مي باشند و تقسيمات نژادي و ملي و جغرافيايي همه براي شناسايي آنها با يكديگر است (نه جدائي و دشمني)، و پيامبر(ص) مي فرمود كه همه شما فرزندان آدم هستيد: كلكم من آدم ، و لازمه اين اصل، برادري و خواهري همه بشر با يكديگر است و همين يك اصل اقتضا دارد كه اساس روابط بشري براساس عواطف مثبت نسبي باشد نه دشمني.
4/-1 اصل نظارت الهي: براساس اين اصل، انسان همواره در معرض آگاهي و نظارت خداوند بر رفتار و گفتار و حتي انديشه اش مي باشد و قرآن بر اين اصل تاكيد بسيار دارد و از جمله مي فرمايد: ان ربك لباالمرصاد (فجر/41)؛ پروردگار تو هر آينه در كمين است و مكرر بر صفت لطيف و خبير تكيه شده كه به معناي نظارت و آگاهي از نزديك مي باشد.
5/-1 اصل ضمانت اجرائي دنيوي و اخروي: در آيات بسياري قرآن، به عذاب پس از مرگ براي بدكاران و بهشت و لذت و راحت براي نيكوكاران، به عنوان اصلي كه ضامن اجراي كردار آنان مي باشد، اشاره شده؛ همينطور به پاداش و كيفر دنيوي كه علاوه بر آموزش و تذكر آن در زبان اسلام و پيامبران و حكما، در تجربه بشري هم اثبات گرديده است.
6/-1 اصل مسووليت همگاني: به موجب اين اصل، همه مردم در برابر يكديگر مسوولند و هر فرد انسان بايستي خود را در برابر جامعه و افراد ديگر مسوول بداند و به مسووليت خود و سوق جامعه به سوي صلاح و نيكي و اصلاح و اخلاق نيك و جلوگيري از نفوذ فساد و تبهكاري و خلاف اخلاق عمل نمايد.
از اصول ديگري نيز مانند اصل برابري انسان ها و عدم تبعيض نژادي و جغرافيايي ، اصل تسابق در خير و اصل انصاف و عدل و اصل مصلحت واقعي و عمل صالح و... مي توان ياد كرد. اين اصول، اقتضأ دارد كه براي همه افراد بشر، كرامت ذاتي و حقوقي غيرقابل تغيير، قائل شويم و براساس هم تباري و عضويت در خانواده الهي با آنها احساس مهر و عاطفه داشته و در عين حال، نسبت به آنان احساس مسووليت كنيم و خدا را ناظر و آگاه از كردار خود، و تخلف از اصول را مستوجب سقوط در كيفر الهي بدانيم. اين اصول هماره انسان مومن را در چارچوب قدسي اخلاق نگه مي دارد و تضميني براي صلح و عدالت و حكومت مهر و مودت بر جامعه بشري مي گردد.
2) اصول فلسفي : در يك نگاه كوتاه و اجمالي، اين اصول فلسفه ي را مي توان از اصول نظري برپايي و حفظ صلح و عدالت و همزيستي برادرانه دانست:
1/-2 اعتقادبه نفس ناطقه انساني، كه تافته اي جدا بافته از ديگر موجودات است و طبع الهي و آسماني دارد و موضوع اصلي علم اخلاق و سياست و زندگي اجتماعي بشر است. به نظر عده اي از فلاسفه مسلمان(3)، فلسفه نظري، كمال اول entelexeia) مربوط به هويت اوليه انسان است، ولي فلسفه عملي يا همان اخلاق فردي و اجتماعي، كمال ثاني يعني مربوط به منش و شخصيت انسان است و شخصيت واقعي انسان را مي سازد. به عبارت ديگر همان طور كه داشتن يك شخصيت كامل و عالي انساني صرفا با فلسفه به دست نمي آيد بلكه بايستي شخص، صفاتي كمالي را به دست بياورد تا يك حكيم يعني انساني ذي قيمت شناخته شود، نفس انساني نيز تا به اصول اخلاقي، متصف نشود، جهان اطراف او روي صلح و عدالت و امنيت و سعادت را نخواهد ديد.
2/-2 موضوع وجودي و كمالي بودن خير ، و زيانبار بودن شر است كه در فلسفه نظري و فلسفه دين مورد بحث قرار مي گيرد. چون شر در ديدگاه فلسفي به معناي عدم خير يا سلب وجود است بنابراين داشتن خصلت هاي زشت و شرارت بار، به معناي انحطاط از مرتبه عالي وجودي انساني و سقوط به نقطه صفر به تعبير قرآن، اسفل سافلين - است.
موضوع سعادت و شقاوت (خوشبختي و بدبختي) نيز از شاخه هاي مساله خير و شر و تابع همان اصل است. سعادت خالص در سايه خير و نيكي محض به وجود مي آيد و چون خداوند متعال، وجود مطلق و خير مطلق است، سعادت نيز تجلي خير الهي است.
3/-2 عدالت و فضيلت : يكي از اصول معروف فلسفي از زمان افلاطون تا به امروز، موضوع عدالت و فضيلت است كه مي توانيم آن را همان كمال ثاني انساني بدانيم. توجه به نظرات فلاسفه درباره عدالت و فضيلت انساني مي تواند زمينه ساز بررسي هاي علمي و تربيتي عميقي درباره صلح و عدالت و جلوگيري از جنگ و شرارت باشد. در يك نگاه فلسفي، فضيلت و كمال انسان در آن است كه داراي عدالت باشد و عدالت به نظر افلاطون، سنتز و حاصل جمعي است كه از سلطه انسان بر غرايز (شهوي و غضبي) حيواني به دست مي آيد.
3) اصول عرفاني: صلح را در سايه محبت و مهرباني مي توان به دست آورد و عدالت را در اثر حق طلبي، و اين هر دو از آموزه هاي عرفاني براي بشر است. چند اصل زير، نمونه هايي از دخالت و تاثير انديشه عرفاني و اسلامي در ساختن جامعه اي پر از صلح و سازش مي باشد :
1/3 - اصل عشق : براساس محوريت عشق در عرفان، اساس آفرينش بر جاذبه است و قانون عشق بر همه موجودات حكومت دارد و اين رابطه وقتي بين انسان و خداي او دائر شود، همه موجودات جهان نيز براي انسان، گرامي و دوست داشتني است عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست در كلمات عرفا نيز آمده است كه علامت محبت به خدا آن است كه بنده خدا به مردم سود برساند و از آزار آنان دست بكشد.(4) و حتي برخي مهرورزي به مخلوقات را عشق ورزي به خدا دانسته اند.
2/-3 اصل وحدت هستي : چون در نظر عرفان، موجودات و جهان هستي همه در برابر خداوند، عدم محض و فقر خالصند و آنچه در جهان هست چه انسان و چه ديگر موجودات، همه پرتو فيض و احسان خداوند مي باشند و به تعبير عرفا: همه عالم جمال طلعات اوست ، از اين رو راهي جز دوست داشتن ديگران و خوبي به آنان باقي نمي ماند و صحنه عالم را خداپرستان پر از صلح و صفا مي سازند.
3/-3 اصل خير محض : چون خداوند، وجود مطلق و نامتناهي و خير محض است پس در جهان نيز هر جا وجود هست، خير بر آن حاكم است و شرارت به معناي بر هم زدن اين جهان و از بين بردن نيكي و امن و راحت بشر مي باشد و از اين رو برخلاف نظام طبيعي عالم است و بايد انسان عارف جز به خير نينديشد و جز نيكي انجام ندهد و بايد به قدر توان از وقوع شر جلوگيري نمايد.
نظر شما